داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عاشقانه تنهاست (۱)

بد میخواستمش. خیلی بد. موهای مشکیش از زیر شالش بیرون زده بود و خواستنش و قوی‌تر می‌کرد. چشماش خسته بود و صورتش بی حال. نزدیک هشت ساعت بود از اون اتاق خارج نشده بودیم. پروژه ای که فردا باید تحویل میدادیم هنوز آماده نبود. سه روز بود هیچ کدوممون خواب نداشتیم. نه من، نه ملکی‌، نه مهرداد، نه اون دو تا چشمای مشکی.

چشماش. وای از اون چشما. چشمایی که فقط واسه من برق میزدن. میومدن نزدیکم و من با نوک انگشتام اون موهای مشکی‌رو از جلوشون کنار میزدم. و اون میخندید. از خندش لبخند میزدم. عقب میکشید و پیرهنشو در میاورد. میومد جلو و لباشو رو لبام میذاشت. سینه های نرمش و به سینم فشار میداد. نزدیک میشدیم. یکی‌ میشدیم.

با ضربه مهرداد به شونم به خودم اومدم. از زل زدن به مشکیاش دست برداشتم و کلافه به مهردادی نگاه کردم که هپروتم رو بهم زده بود. با شوخی گفت: کجایی رئیس؟ به چی‌فکر میکنی انقدر عمیق؟
قبل از اینکه چیزی بگم ملکی خودشیرین پرید وسط: راست میگن آقا مهرداد! انقدر فکر نکنید توروخدا. حداکثر دو ساعت دیگه بیشتر کار نداره.

کلافه از پرحرفیای اون دوتا دوباره به سمتش چرخیدم و زل زدم تو چشمای مثل شبش. ازشون خستگی میبارید. کلافه تر از قبل ازجام پاشدم. سرفه ای کردم و گفتم: بسه دیگه بچه ها! دست همتون درد نکنه. برید خونه. فردا هم همه آف دارید. من میمونم و تا صبح پروژه رو تموم میکنم. دستتونم درد نکنه، واقعا زحمت کشیدید.

انگار جون دوباره بهشون داده باشم. هر سه با هیجان از جا بلند شدن و هر کس چیزی‌ گفت. با تمرکز برگه ها رو جمع میکردم ولی همه حواسم به اون بود که ببینم خوشحال میشه یانه. هرچی‌باشه فقط واسه خستگی‌اون چشما کارو تعطیل کردم.

گیسو خانم میخواید برسونمتون؟
صدای مهرداد، مزاحم بود. زیادی دوره اون چشما میگشت. از ایده اینکه با هم نزدیک یک ساعت تو ماشین باشن کلافه شدم و افتادم به جون پوست لبم. لعنت به من که اجازه رفتن بهشون دادم.

صداش قلبم رو لرزوند: نه آقای مهرداد. من میمونم پروژه رو تموم کنم. تنهایی که نمیشه!
مهرداد خورد تو پرش. ولی من… ضربان قلبم بالا رفت. به خودم گفتم “گیسو نگران منه، می‌خواد پیشم باشه تا تنها نمونم. وگرنه اون ملکی دست پا چلفتیم میدونه تموم کردن پروژه واسه من کاری نداره.”

با خیال راحت نشستم رو صندلیمو چشمامو بستم. شروع کردم به تسجم صورتش. چشماش… ابروهای کوتاه و کلفتش… دماغ کوچولو سربالا، لباش که انگار داد میزدن…
با حس سنگینی نگاهی چشمامو باز کردم. با لبخند جلوم وایساده بود. سکوت دورمون نشون از تنها بودن میداد.
یک لحظه، یک لحظه خیلی کوتاه، خیلی طولانی، فقط برای یک لحظه فرق‌ واقعیت و رویا یادم رفت. دستمو دراز کردم و دستای سردشو تو دستای گرمم گرفتم. با لبخند بهش نگاه کردم. ولی با محو شدن لبخندش به خودم اومدم. چه غلطی داشتم میکردم؟
دستاشو ول کردم و انگار که چیزی نشده با پا صندلی رو چرخوندم سمت پنجره.

صدای قدماشو شنیدم که دور شد. نفس راحتی کشیدم که شنیدن صداش نفس ازم گرفت.

عزیزم خیلی خسته شدیا! میخوای برو یکم استراحت کن، من کارارو انجام میدم.
به خودم دو تا لعنت فرستادم. اول واسه این که عشق یه آدم باعث شده کارمندم انقدر خودمونی باهام حرف بزنه. دوم به خاطر عزیزم اول حرفش که هیچ جوره برام دوست داشتنی نبود. اون جوری که برای من عزیز بود برای اون نبود.

انگار زیادی غرق فکر شدم چون دوباره به خودم اومدم و دیدم زیادی نزدیک وایساده. از دفعه قبل‌هم نزدیک تر. و این دفعه دستش‌ رو پیشونیم بود.

داغی چقدر تو! فکر کنم تب داری.
کم آوردم. دستمو بالا بردم و دستشو کشیدم رو لبم. بوسیدم. یه بار. نگاهم کرد. دوباره. منگ تر شد. سه باره. چشماش خندید. چهاربار. اون دست منو بوسید. لرزیدم. چقدر خواستنی بود. چقدر میخواستمش.
اگه اون نمیخواست چرا پسم نزد؟ چرا بوسید؟

بی هوا از جام پاشدم و هلش دادم عقب و پشتش و چسبوندم به دیوار. چشماش درشت تر از معمول بود. انگار فکر نمیکرد انقدر پیش برم.
دستمو بردم رو گونش. نوازش کردم. سرشو به عقب خم کردم. زیر گلوشو بوسیدم. دوباره. سه باره.

نفساش تند تر شد. شالشو از سرش کشیدم. دستمو کردم تو موهاشو کش و از سرش کشیدم. عطر موهاش داشت دیوونم می‌کرد. بی اختیار گفتم “گیسو، چیکار میکنی باهام؟”
آروم آروم بوسه هامو می آوردم پایین تر. یک دستم و گذاشتم پشت کمرشو با اون یکی دکمه های مانتوشو باز کردم. هر دو دستشو گذاشت رو شونه هام.

فکر کردم می‌خواد مخالفت کنه. ولی همزمان با بوسه ای که وسط سینش کاشتم شالمو از سرم کشید و آه غلیظی کشید.
باورم نمی‌شد تو دستامه. باورم نمیشد همراهیم میکنه. عین خواب بود ولی اگه این خوابه من از بیداری بیزارم! حرکاتم تند تر شد. دست خودم نبود، میخواستم قبل از اینکه کسی بیدارم کنه برسم به جاهای خوبش.

مانتو رو از تنش کشیدم بیرون. زیرش یک داد نازک تنش بود. زانو زدم جلوشو لباسشو کمی دادم بالا.
این بار از پایین به بالا شروع به بوسیدنش‌ کردم. همینطور که زبونم و رو شکمش میکشیدم، لباسشو کم کم بالا کشیدم و از تنش در آوردم. با یه سوتیین سفید‌جلوم بود. فکر کردم سفید رو سفید هیچ وقت اندازه الان خواستنی‌نبود.

—-
اگر تا اینجا خوندین، مرسی از وقتتون. امیدوارم تا الان مشخص شده باشه که شخصیت اصلی دختره. یکم به خودتون احترام بزارید و اگر از این داستان خوشتون نیومد به جای فحش دادن وقتتون و واسه چیزای بهتر صرف کنید. اگر فحش بدین من پیش خودم میگم واستون مهم بوده!
اگر حتی یک نفرم از این داستان خوشش بیاد ادامه میدم. اگر نه، شما رو به خیر و مارو به سلامت.

ادامه…

نوشته: ه.الف.آرام

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها