داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عاشقانه ای در دل تاریکی (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

داستان گی هست
کاملا واقعی فقط برای زیبا تر شدن دست کاری شده

اوه لعنتی همش خواب بود 😂
آیهان خان بدو بلند شو که منطقه را به گند کشیدی ،واییی چرا اینجوری شد
(از تخت بلند میشم و خودمو میندازم تو حموم یه دوش حسابی میگریم و از حموم میام بیرون با همون حوله خودمو پرت میکنم رو تخت)
ولی اگه همشون واقعی بود چی میشد ؟!😂
عه آیهان بسه ،به قول دایی مهدی هر چیز به وقتش
اره این بهترین کاره
(صدای مامانم منو از فکر و خیال میکشونه بیرون)
-ایهان مادر بیدار شدی ؟!
+بله مامان بیدارم!
-خب بلند شو حاضر شو
+برای چی ؟!
_من باید برم خونه خاله اینا آرمان داره صبحونه میخوره ببرش کلاس زبان بعدش برش گردون باشه
+چرا بابا نمیبره ؟!
_بابا امروز شیفته چجوری ببره بلند شو بهانه نیار!،
+باشه ،باشه فهمیدم
_پس من رفتم
+خداحافظ
(خب الان چیکار کنم ،واییی خدایا ایهان بلند شو به فکر نون باش که خربزه آبه)
بلند شدم و رفتم سر کمد لباس حالا چی بپوشم نمیدونم
یه شلوار جین با تیشرت سفید اره ترکیب باحالیه
_داداشی
+بله
_نمیخوای بیای ؟!
+اومدم
سریع حاضر میشم و دست آرمان را میگیرم و باهم از خونه میایم بیرون
_خب بگو ببینم دادااااااااااااش آیهان من کجاست ؟!
+ببخشید ؟!😂من که اینجام
_درسته اینجایی ولی فکرت یه جای دیگس
+آرمان دارم ازت میترسما پسر تو چند سالته اخه ؟!🤣
_من هشت سالمه اقای پر حاشیه
+اهان درسته آقای هشت ساله چقدر سریع بزرگ شدی
_عه خب دادااااااااااااش از لحظه ای که اومدیم بیرون تو همش زیر لب میخندی و هیچی نمیگی
الانم من چیزی نمیگم فقط به اون طرف بگو آرمان هم سهم داره حواسش باشع
+باشع حسود خان الان برو داخل کلاس
دو ساعت دیگه میام دنبالت
_باشع دادااااااااااااش خداحافظ
(خب الان چیکار کنم برم خونه ،دوباره بیام یا ،،،،،،
نه ولش کن زنگ میزنم مرصاد آره این بهتره)
(گوشیمو درمیارم و شماره مرصاد را میگیرم)
بوووق
بوووق
بوووق
-الو سلام عشق مرصادش چخبرا خوشگلم
+اه اه اه باز تو اینجوری صحبت کردی ،سلام خوبی
_نه مثل تو خوبه ،خوبم عشقم تو چطوری ؟!
+من خوبم خدا را شکر
_کجایی؟!
+بیرون
_ایهان؟!
+بله
_چرا به من نمیگی رفتی بیرون،منم میومدم خب دلم برات تنگ شده
+باشه بابا ،الانم بخاطر همین زنگ زدم بلند شو بیا به این آدرسی که میگم
_باشه نفسم فعلا چیزی نمیخوای بگیرم برات ؟!
+نه چیزی نمیخوام فقط ،،،،
(حرفمو قطع میکنه و میپره وسط حرفم و میگه)
_فقط یه بسته پاستیل من یادت نره 🤣😂
+خوب یاد گرفتیا 🤣
_فعلا عشقم منتظر باش میام
+باشه مراقب باش فعلا
(ادرسو برای مرصاد میفرستم همون پارکی که اولین بار دیدمش
بعد از اینکه ادرس پارک را براش فرستادم خودمم حرکت میکنم سمت پارک
رسیدم و میرم داخل پارک ،هه انگار همین دیروز بود با یه دنیا غم و غصه اومدم تو این پارک و این پارک اونو بهم بخشید
رفتم تا رسیدم به همون صندلی زیر درخت
میشینم روش و تو خیالات خودم پرت میشم ،رویاهای قشنگی میبافم اونم با مرصاد ،اما رو چه حسابی ،،،همین جور فکر میکردم که با دستاش چشامو گرفت)
+سلام مرصادم!😂
_عه از کجا شناختی ؟!😞
+از اونجایی که فقط تو اینجا را بلدی و من امروز با تو قرار داشتم کار خیلی سختی نبود ؟!🤣
_باشه پرفسور
خب چخبرا عزیز چه میکنی ؟!
+هیچ از تابستونم لذت میبرم
تو چیکار میکنی حالت خوبه ؟!
_در محضر شما مگه میشه بد بود منم هیچ درگیر درس و عشقو 😂❤️
+اهان خوش بگذره ،وایسا ببینم امانتی من کجاست
_کور خوندی فکر کردی یادم میره بیا اینم پاستیلت
(یه پلاستیک پره پاستیل از هر رنگ و نوعش خدایا ته خوشبختی بود 😂❤️)
+واییی مرصاد دستتت درد نکنه مرسی عشقم
(و بدو پریدم بغلش)
_قالبتو نداشت خب تعریف کن ببینم!
+اول بزار اینا را بخورم
(نشسته بودیم رو صندلی و منم دونه دونه بسته های پاستیل را باز میکردمو و میخوردم و مرصادم هر از گاهی یه شیطونی میکرد و کلا تایم از دستم در رفته بود که گوشیم زنگ خورد)
+الو سلام بفرمایید
_سلام ،ببخشید آقای موسوی نیا
+بله خودمم
_من از آکادمی برادرتون تماس میگیرم کلاسش تموم شد بیاین دنبالش
+اوه اوه ببخشید یادم رفت الان میام

–چیشده ؟!
+هیچی بریم دنبال آرمان بردمش کلاس الان باید برشگردونم
–باشه بریم
(باهم رفتیم دم در اکادمی و آرمان منو دید فوری اومد بغلم و بعد از سلام و احوال پرسی روبه مرصاد کرد و گفت)
+سلام عاقا خوبی شما من آرمانم دادااااااااااااش این اقا آیهان و شما
_سلام مرد کوچک منم مرصادم عشق داداشت
(درجا با پا کوبیدم تو پاش و بنده خدا سرخ شد 🤣)
_منظورم دوست داداشته
+خوشبختم
:خب میشه احوال پرسی هاتون را بذارید برای بعد من گشنمه
_باشه ایهانم بریم فست فودی ؟!
+عارع اقا مرصاد بریم!
_دیگه تمومه آرمان تایید کرد پس بریم
(مرصاد آرمان را میگیره بغلش را باهم حرکت میکنیم سمت رستوران مرصاد برامون پیتزا گرفت و بعد اون آرمان را بردیم پارک
مرصاد رابطش با بچه ها خوب بود اینقدر سرگرم بازی بودیم که ساعت از دستمون در رفت
ساعت هشت شب بود که برگشتیم خونه آرمان از بس خسته بود تو بغل مرصاد خوابش برد
هنوز کسی خونه نیومدع بود
آرمان گذاشتیم تو اتاقش و منو و مرصادم رفتیم تو حیاط)
+مرصاد حسابی زحمت کشیدی واقعا ممنونم
-خواهش میکنم کاری نکردم که
+نه به نظر تو کاری نکردی ولی واقعا خوش گذشت
_خواهش میکنم عشقم
(مرصاد میاد سمتم و لباشو میزاره رو لبام ،حتی شیرین تر از تو خوابم بود خیلی ظریف و با احتاط لب میگرفت هر از گاهی خودشو میکشید کنار تا نفس بگیرم
دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو نزدیک خودش کرد همین جور لب میگرفتم ازش که کم کم احساس کردم یه چیزی روی رون پام تکون میخوره
نگاه کردم که دیدم کیر اقا مرصاد داره بزرگ و بزرگ تر میشه دستمو میرسونم به اون قسمت و از روی شلوار ماساژ میدم که صدای آاااااااههههههه گفتن مرصاد بلند میشه ،دستشو میزاره رو دستم و کمکم میکنه و باهم کیرشو می‌مالیم ،مرصاد سرشو میاره دم گوشم و میگه آیهان نیازت دارم میشه بخوری برام)
(خودمو میکشم عقب و میگم)
+مرصاد 😂
الان تو حیاط هر لحظه ممکنه یکی بیاد
_اره راست میگی 😞
حالشو دیدم دلم براش سوخت
بردمش تو پارکینگ و گفتم فقط زود تمومش کنیم
چشماش برق زد و گفت باشه عشقم
اول کمربندشو باز کردم و بعد دونه دونه دکمه هاشو باز کردم
شلوارشو کشیدم بیرون و از روی شورت مشکی رنگش کیرشو مالیدم شرتشو کشیدم پایین و کیرشو برای اولین بار دیدم یه کیر نوزده شایدم هجده سانتی قلمی خیلی خوش فرمو نیم خیز بود و گرفتم دستم باهاش بازی کردم
مرصاد اااااااااههههه و ناله میکرد و گفتم تیر خلاصه بزنم گذاشتم دهنم و…

میزارم دهنم و مرصاد با صدای خیلی خفه اه میشکهه
منم اول سرشو میکنم تو دهنم و با زبونم دورش حلقه میکشم و با این ترفند کل کیرشو میکنم تو دهنم حس خاصی نداشتم مزه خاصی هم نداشت اما کم کم شیطونیام گل کرده بود و سعی میکردم جوری بخورم که مرصاد لذت ببره
حدود پنج دقیقه کیرش تو دهنم بود و ساک میزدم خیلی نرم و آهسته کاملا با ریتم پیش پاش زانو زده بودم و هر از چند گاهی برای اینکه نفس بگیرم از دهنم میاوردم بیرون و دوباره میکردم داخل دهنم ،مرصاد خیلی داشت اه و ناله میکرد بعد چند دقیقه با چشمایی پر از شهوت سرمو گرفت و تو دهنم خیلی آروم تلمبه میزد که تو دهنم ارضا شد همونجوری نگه داشته بود تو دهنم و اه میکشید که سرمو ول کرد و منم آبشو که کاملا تو دهنم خالی کرده بود را داخل باغچه ریختم
+بهت خوش گذشت ؟!
_واییی آیهان عالی بود پسر کیف کردم توله 😘😋
+خدارا شکر بلند شو خودتو جمع و جور کن الان ممکنه که یکی بیاد
_باشه باشه
(از جاش بلند شد و اومد سمت من دستشو برد تو شلوارم که جلوشو گرفتم)
+نه مرصاد!
_چیزی شده ؟!
+نه ولی من خوشم نمیاد
_اما تو ارضا نشدی که ؟!
+اشکالی نداره نمیخوام
_,ولی ،،،،،،
+ولی نداره من اینجوری راحت ترم بیخیال
_باشه ولی این قضیه اینجا تموم نمیشه بعدا باهات کار دارم
+باشه الان برو ممکنه یکی بیاد
(مرصاد رفت سمت در خونه و خداحافظی کرد و منم درو بستم اما تا دو قدم بر نداشتم که دوباره صدای در اومد)
+عه چیشده باز
_توله تو نباید موقع خداحافظی بغلم کنی ،؟!
+ببخشید بیا بغلم (بغلش کردمو و دوباره یک لب عاشقانه از لبای عشقم)
صبح شده بود و رفته بودم تو حیاط یه هوایی عوض کردمو درو باز کردم و کوچه را برانداز کردم که دیدم امین میاد سمتم
(پسر همسایه روبه روییمونه)
+چطوری جوجه
_به کوری چشم تو خوبم
+چه وحشی
_کارتو بگو ،کاری نداری میخوام برم
+راستش دیشب یه پسره از خونتون اومد بیرون غریبه بود گفتم بپرسم ببینم کیه؟!
_به تو چه مگه تو مفتش محلی
+نه ولی ،،،،،
_ولی ندارع فعلا کار دارم و درو تو صورتش میبندم با لحن غررررر زدم میرم تو خونه که بابام یهو میگه
—علیک سلام
+عه سلام بابا خوبی صبح بخیر
——چته باز چرا غرررر میزنی ؟!
+هیچی این امین رفته رو مخم خیلی‌ گیره
—-چرا چی میگه ؟!
+هیچی رفت و آمد خونه مارا کنترل میکنه پسره اسکل
—باشه فهمیدم
(بابام بدون هیچ حرف دیگه ای میره تو اتاق منم میرم آشپز خونه و واسه خودم چاییی میریزم و مشغول خوردن صبحونه میشم که آرمان میاد پیشم)
+صبح بخیر مرد من چطوری ؟!
_صبح بخیر دادااااااااااااش خوبم
+صبحونه میخوری ؟!
_ارع
(به آرمان صبحونه میدم و بعد از تموم شدن صبحونه میرم تو اتاقم و گوشیمو روشن میکنم پیام هامو چک میکنم
همیشه اولین پیام مال مرصاده که سلام و صبح بخیر میده قربونش برم بع فکرمه جوابشو میدم و میوفتم رو تخت که دوباره پیام میاد بازم مثل همیشه مرصاد هوس کرده بریم بیرون بهش پیام دادم که)
+ساعت چهار بستنی فروشی سمت فلکه
_اخخخخخ جون بستنی پس منتظرم
+باشه فعلا
(ساعت حدود سه و نیم میشه که حاضر میشم و میرم سمت بستنی فروشی رو میز بیرون میشینم ‌و منتظرم منتظر مرصادم
و بله دوباره اون پسر جذاب و مهربون
مرد زندگیم میاد)
+سلام ایهانم چطوری عشقم
_سلام مرصاد جان خوبم عشقم تو چطوری ؟!
+خوب بودم تو را دیدم بهتر و عالی تر شدم
_باشه حالا هندونه زیر بغل ما نذار من بستی شکلات و قهوه میخوام
+اهان باشه منم همونو میخوام
(بستنی هارا میگیره و میاره و میخوریم هر وقت به هم دیگه میرسیم از خیلی جاها صحبت میکنیم
از همه چیز میگیم
بعضی وقتا هم فقط به هم دیگه نگاه میکنیم)
+مرصاد ،بسه خیلی گشتیم بریم خونه
_باشه عشقم بریم
شونه به شونه هاش راه میرم و خیابون هارا متر میکنیم
دقیقا هزار و صد و بیست و چهار قدم تا دم در خونمون شد
شب بود و کوچه خلوت و موقع خداحافظی از مرصاد پریدم بغلش حس غریبی داشتم یه حس عجیب انگار بار اخرع میبینمش
و بازم مثل همیشه با یه لب گرفتن تمومش میکنم
همیشه لحظه خداحافظی از مرصاد برام سخت بود ولی امشب حال خیلی بدی داشتم دلشوره داشتم ترس کل وجودمو گرفته بود
با همین وضعیت گرفتم خوابیدم و صبح مثل همیشه با پیام مرصاد بیدار شدم اما حوصله جواب دادن نداشتم
رفتم سمت آشپز خونه که چیزی بخورم که صدای زنگ در اومد
درو باز کردم و بابا بود صبح رفته بود خرید
رفتم جلو تا خرید هاشو بگیرم
+سلام بابا صبح بخیر خوبی بده من اینا رو
(تا چشمش به من افتاد وسایل را انداخت رو زمین و یه سیلی محکم زد به من که افتادم زمین و سرم خورد لبه در و از حال رفتم)

ادامه…

نوشته: شاهزاده تاریکی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها