شیاطین (۲)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
_واقعا نمی فهمت، چه اشکالی داره اگه تو هوشیاری با هم سکس کنیم ؟ دردت اینه که من یادم نمونه ، که خب دارم با زبون خودم میگم اگه یادم بمونه ، کیرمه، اتفاقا دوس دارم یادم بمونه ! دوس دارم یادم بمونه تک تک حرکتاتو ، چون همه ی این قضایا بعد از ۶ سال رخ داده . ۶ سال کراش ، ۶ سال خفه شدن ، بعد از ۶ سال ۶ ۷ بار با هم سکس کردیم، ما حتی سکس کاملم نکردیم لعنتی ! ۶ سال حواسم به تک تک حرکاتم بود که دوستیمو با تو از دست ندم ، حالا سر این قضیه که خودتم خوشت میاد ، میخوای برینی تو همه چیز ؟
بی فایده بود ! تلفنو قطع کردم، نمیدونم چندمین پیغامی بود که داشتم براش میذاشتم ، فقط میدونستم دستام سرده ، و کونم یخ کرده از بس نشستم روی نیمکتای آهنی سرد پارک ، یا ول گشتم تو خیابونای پاییزی طخمی ، که بوی شاش سگ میده ، ولی نمیتونستم آروم بگیرم ، حدود یه هفته ای میشد که ازش خبری نداشتم، بعد از اون شب ، دیگه ندیدمش ! حتی خجالت میکشم که به سروش بگم ازش سراغ بگیره و بهم بگه، حوصله ی پرسش و پاسخای متوالیو ندارم ، حس میکردم سِرَم . سِرِ سِر، ولی نه اونقدر سر و بی حس ، که دلم نخواد دوباره صداشو بشنوم، و دوباره زیر نور شب خواب اتاقش ، زاویه فکشو ببینم .
ماری جوانا کشیدن، تقریبا کله ی سحر ، توی پارکی که سگ توش پر نمیزنه، وقتی صبحونه فقط یه شیرنسکافه ی کوچیک خوردی ، وقتی دیشب سه صبح خوابیدی ، برخلاف انتظارم چسبید! وقتی دودو داخل ریه هام میفرستادم ، گرمای لذت بخشی ریه هامو تصرف میکرد ، با خودم فکر کردم، به گرمای تنش ،وسط تابستون، یا زمستون، فصلای طخمی اهمیتی ندارن! همیشه بوی بلوبری میداد ، همیشه داغ بود، همیشه باید میپرسید و مطمعن میشد که قرار نیست چیزی یادم بمونه، من احمق ، یعنی نمیتونستم به تظاهر به اینکه هیچی یادم نمیمونه ادامه بدم ، نه ! نمیتونستم ! شایدم فقط باید صبر میکردم تا بخاطرش مفعول بشم .
اون روزم مثل امروز ، یه روز سرد و خشک پاییزی بود، مثل همیشه صبح رفته بودم سرکلاس ، از استاد دانشگاهی بدم میومد، ولی در حال حاضر تنها کاری بود که از دستم برمیومد، برخلاف خیل عظیمی از ملت که با شنیدن ” استاد ” کیف میکردن، وقتی بهم میگفتن استاد هیچ حسی بهم دست نمیداد، البته بعضی وقتا منزجر میشدم ! از اینکه راک استار و بازیگر سینما نبودم، حس میکردم یه نقاب خیلی ضمخت رو صورتمه، و اون نقابو هرروز باید حمل میکردم ، از شغلم تقریبا متنفر بودم، از اینکه وکیل حاذقی نبودم ، وقتی کاریو بلدی انجامش میدی ، وقتی بلد نیستی ، به بقیه تدریسش میکنی .
اس ام اسشو که دیدم، فهمیدم توی یکی از اون فازای طخمی افسردگیشه ، سرکلاس حواسم نبود ، دوس داشتم سریع تر تموم شه تا سیکشونو بزنم و برم پیشش ، بهم گفته بود امروز سرکار نرفته ، بهم گفته بود ودکا داره ، فکر میکرد من ودکا دوست دارم ! ولی من کیرم تو ودکا و هرچیزی بود که بوی الکل میداد ، تنها چیزی که بهم یکم حس رهایی و خوشحالی میداد همون ماری جوانا بود…
وقتی وارد خونه ش شدم ، یه آهنگ پست راک خیلی تلخ داشت پخش میشد ، میدونستم پست راک دوس داره ، همیشه گوش میکرد ، تفاوتی نداشت کِی و کجا .
+ساسان! چه قدر دیر اومدی .
به طرفم اومد، برخلاف صحنه های کلیشه ای موردانتظار ، مثل فیلما ، طبیعتا باید با یه لیوان ودکا به طرفم میومد ، ولی دستش خالی بود.
+میخوای اهنگو قطع کنم؟
با شک به اطراف نگاه میکردم ،به دستاش نگاه میکردم ، از وقتی که دوتا رگ اصلی جفت ساعداشو بریده بود،هممون بهش مظنون شده بودیم، هم من، هم سروش ،و حتی سَما .
ولی عادی به نظر میرسید ، وقتی که تقریبا خیالم راحت شد بهش لبخند زدم و گفتم: تو که میدونی منم دیوونه ی پست راکم .
+آره ! با این حال ، هردوتامون درگیر زندگی طخمی و تکراری کارمندی ایم، تو استاد دانشگاه، من وکیل ! نمیدونی که چقدر دوس دارم کیرمو حوالی هر زن و شوهری بکنم که میخوان طلاق بگیرن ، یا هر خانواده ی تنگ نظری که سر سه دنگ زمین میخوان حلقوم همدیگرو پاره کنن !
نشستم رو کاناپه ، کیفمو پرت کردم کنارم، خسته بودم، اگه حالش خوب بود و دوسش نداشتم ، احتمالا میرفتم خونه تا بخوابم .
امروز لاغرتر به نظر میرسید ، دلم میخواست دیگه هیچ چیز نگیم ! فقط کنارم بشینه ، و بذاره کیرشو بمالم! یا لباشو بخورم ، یا براش ساک بزنم، یا در حالی که میکنمش ، با هر ضربه ی تلمبه ای که پشتش میزنم، گردنشو ببوسم ، تمام این صحنه های سکسی مثل رژه ی سربازا تو ذهنم رد میشدن ، ولی تهش این من بودم ، نشسته روی کاناپه ، در حال گوش کردن به اظهار عقایدش درباره یه گروه پست راک اسکاتلندی !
_نمیخوای اون ودکاعَرو بیاری بخوریم ؟
+عاااا ، داشت یادم میرفت .
لحظاتی بعد ، این من بودم که اولین شات ودکارو زدم، این اون بود که داشت شیرقهوه میخورد .
_پس خودت چی؟؟
+دوس دارم هوشیار باشم .
دومین شاتو ک میزدم سعی کردم برم سر اصل مطلب : چی بِهَمِت ریخته ؟
_تو که میدونی ! هیچی ! ( یه قلپ دیگه از شیرقهوه ش خورد ) بعضی روزا تحمل زندگیمو ندارم ،فقط همین .
همیشه بعد از سومین شات حس میکردم خیلی رک میشم : شاید سکس کمکت کنه !
حرف نامربوطی بود ! یه جمله ی بی ربط که رو هوا ، از لابلای دندونای بهم قفل شده م ، و الکل غوطه ور توی معده م، بیان شد ، ولی چطوری میتونستم مقاومت کنم، با اون سیسِ جذابش که حس کردم انگار خودشم یه گیتاریست اسکاتلندیه که همین الان پاش به تهران رسیده ، وقتی داشت درباره هنر و موسیقی حرف میزد ، بدجور تو حس میرفت ، و حالت قیافه اش ، خدای من ، دلم میخواست قورتش بدم ، ولی به جاش ودکارو قورت میدادم ، شاید اگه به اندازه ی کافی مست میشدم که بعدش بتونم متقاعد کننده تظاهر کنم مستم ! اون وقت شاید میذاشت ببوسمش.
یکم مست کردم، شات چهارمو که زدم گفت : ولی با کی میتونم سکس کنم؟؟
_با آدمی که جلوت نشسته و داره به حرفای ویکی پدیاگونه ت درباره پست راک گوش میده !
و خندیدم …
طبق معمول نه با شک نگاهم کرد نه با تردید ،میدونستم کنار همه ی داستان افسردگی مزمنش ، فتیش اینو داره که با یه آدم مست سکس کنه، این فتیشش برام خنده دار بود، خنده دارتر این که حدود یک سال بود تظاهر میکردم هیچی دراین باره نمیدونم در حالی که طرف سکسش خودم بودم، نمیدونم، شایدم به دور از چشم من، افراد دیگه ایم بودن که مست میکردن و باهاش میخوابیدن ! ولی جالبیش این بود که خودش هیچ وقت مست نمیکرد، اگه نمی شناختمش و کرکترشو توی یه فیلم می دیدم، اون وقت با خودم میگفتم چه آدم مریضی !
کنارم نشست ، بطری ودکارو از جلوم برداشت : به نظرم بهتره دیگه بس کنی .
_بس کنم که چی بشه ؟
چشمام خمار شده بود ، نگاهی به گردن بلند و سکسیش کردم، کل بدنش منو یاد اسطوره های هومر مینداخت ! اَکیلِز ! آره اون اَکیلزِ من حساب میشه فکر کنم !
دستمو گذاشتم روی رونش، گرمای تنشو میتونستم از زیر شلوار حس کنم : باید بذاری شات پنجمم بزنم .
و اعتراضی نکرد ، شات پنجمم زدم . و بعد دستامو بردم سمت شلوارش ، میدونستم فتیش چشم خمار یکی دیگه از فتیشاشه، پس با همون حالت چشمام بهش نگاه کردم و گفتم : حالا باید بذاری میکش بزنم !
جلوی پاهاش نشستم ، روی کاناپه نشسته بود، چشماش همون حالتیو گرفته بود که خوب میشناختم! حالتی که نشون میداد که دلش میخواد بده .
دستشو گذاشت روی دستم ، و یهو گریه کرد .
تقریبا انتظار چنین ری اکشنیو نداشتم : چی شده ؟ دلت نمیخواد برات بخورم؟
و هیچی نگفت ، اشکا آروم و بی سر و صدا از کاسه چشماش پایین میومدن .
_عزیزم …
[ ] از جلوی پاهاش بلند شدم و نشستم کنارش روی کاناپه، دستمو بردم سمت گونه هاش ، اشکاشو پاک کردم و بعد انگشت سبابه مو اروم اروم پایین تر آوردم، تا وقتی رسیدم به لباش ، نمیتونستم چشممو از اون لبای قلوه ای قرمز بردارم ، نزدیک تر شدم، و لبامو آهسته گذاشتم روی حجم زیاد از قلوه های قرمز داغ ! و مکیدم، مثل همیشه طعم بلوبری میداد . با دوتا دستام گردنشو گرفته بودم و از خوردن لباش دست نمیکشیدم، و در همین حالت حس میکردم که داره با دست راستش ، زیپ شلوارمو باز میکنه . توی تمام دفعاتی که با هم بودیم ، این یه مورد جدید بود .
سرشو عقب برد و تو چشمام نگاه کرد، هنوز تو کاسه ی چشماش اشک بود ولی آروم تر به نظر میرسید : میخوام منو بکنی.
ابروهامو بالا بردم ، دستمو بردم لای پاهاش ، حس میکردم واقعا نیاز دارم اون کیر سفت کلفت خوشگلشو تو دستام حس کنم ولی شلوارش نمیذاشت : مطمعنی ؟
یکم شَک تو چهره ش اومد، ولی میدونستم قرار نیست زیاد طول بکشه : مستی ساسان؟
البته که مست بودم! ولی هیچ وقت نفهمید ! حداقل تا دفعه آخر که خودم بهش گفتم ! که اون مستی ای که میخواد ، بعد از ۱۰ تا شات بهم دست میده ، نه ۵ تا ؛)
نیاز داشتم به تظاهر کردن ادامه بدم، نمیخواستم حالا که مدهوش بوی بلوبری تنش و گرمای وسط پاهاش شدم ، همه چی فرو بریزه .
حالا دستمو قفل کرده بودم روی کیرش ، ولی شرتش نمیذاشت اونجوری که میخوام بمالمش : البته که مستم عزیزم ! …
و چرا همیشه فکر میکرد که به جز موقعی که مستم دیگه نمیتونم بگم عزیزم ؟!
دوباره همون نگاهو بهم تحویل داد : خوبه ، دوس داری کیرتو بکنی داخلم ؟ و تلمبه بزنی ؟ میدونم هر وقت مستی ، مثل فنر میتونی بکنی !
چطور میتونست بدونه ؟! این اولین باری بود که قرار بود بکنمش.
نمیتونستم چیزی بگم ، پا شدم ، دستشو گرفتم، بردمش تو اتاقش ، و پرت شد رو تخت ،انگار که خسته بود ، ته نگاهش غم دیده میشد ، ولی میدونستم این چیزیه که خودش میخواد .حتی خودش شلوارشو کامل دراورد ، لخت جلوم خوابید ، فقط تی شرت تنش بود ، ولی من باید سینه های ورزشکاری و عضلات شکمشو میدیم تا کامل شق میکردم . ولی به خودم که اومدم دیدم با همون دیدنِ پاهای سفیدِ اکیلزگونه ش (آشیل ) و کیر خوشگل صورتی شق شده ش ، که کلفتیش بین روناشو پر کرده بود ،من با همونا ، کامل شق کرده بودم . دستمو گذاشتم رو کیرش و براش مالیدم ، نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم و روش دراز نکشم ، هم وزن بودیم تقریبا ، میدونستم وزنم اذیتش نمیکنه .
روش دراز کشیده بودم و کیرشو می مالیدم و گردن و ترقوه شو با ولع می مکیدم.
بین نفس نفس زدنای داغ هردومون توی گوشم زمزمه کرد : ولی من میخوام سریع کیرتو داخل کونم حس کنم ، حس میکنم یه تیکه از وجودم خالیه ، میخوام داغیتو توی روده هام حس کنم ساسان .
اینو که گفت ، حس کردم از فرط داغی و حشر صدا و نفسش که به لاله گوشم میخورد ، همین الان بیهوش میشم . ولی نشدم ! در عوض، شروع کرد به لیس زدن لاله ی گوشم .
دستمو بردم سمت لمبرای کونش ، خدای من ، اون کون سفید اروپایی ، برش گردوندم روی تخت ، حالا کیرم لای لمبرای کونش بود ، ولی بازم نمیتونستم از میک زدن گردنش دست بکشم .
+ساسان، چرا معطلش میکنی ، فقط بکن .
اینو که گفت ، دیگه گردنشو ول کردم و کیرمو گذاشتم سر سوراخش . میدونستم از کاندوم خوشش نمیاد، و میدونستم هیچ کدوممون بیماری مقاربتی نداریم ، ولی نمیدونستم چرا سرمو بردم سمت گوشش ، و گفتم : یه بار دیگه بگو چی میخوای اشکان .
و خدای من، چه بدن داغی ، وقتی حشری میشد صداش یه لول دیگه از سکسی بودنو رد میکرد : میخوام کیرتو تا ته روده ی بزرگم فرو کنی و انقدر تلمبه بزنی تاهردومون از حال بریم.
_چرا میخوای بکنمت ؟
و هیچی نگفت ، سوال احمقانه ای پرسیده بودم البته ! چرا خودم انقدر تو کفِش بودم؟
+چون میخوام !
حشری تر از اون بودیم که دنبال احساسات بگردیم ، سعی کردم دیگه سوالای فلسفی نپرسم ، کیرمو سر سوراخ کونش فشار دادم و اون هیچ ناله ای نمیکرد ، به شدت تنگ بود ، دوباره روش افتادم و تو گوشش زمزمه کردم : بیشتر از اونی تنگی که بره تو.
+فقط بکن ، نگران من نباش .
بیشتر فشار دادم و سر کیرم رفت تو سوراخش، انقباض روده شو روی کیرم حس میکردم که به شدت فشار میداد ، با دوتا دستام کمرشو گرفتم و سعی کردم کونشو به کیرم نزدیک تر کنم ، هنوز آخَم نگفته بود .
بیشتر فشار دادم و حالا واقعا تا خایه رفته بود تو کونش ، دوباره تو گوشش زمزمه کردم: خوبه ؟؟
نمیتونستم صورتشو ببینم، دوس داشتم صورتشو ببینم ،دوس داشتم حالت چهره ش وقتی کیرم تو خایه تو کونش بود رو ببینم ! : اشکان ، برگرد ببینمت.
وقتی برگشت حالت چهره ش تنها چیزی که معلوم میکرد درد بود ، و من نمیخواستم هیچ لذتی نبره ، ولی چه توقعی میتونستم داشته باشم؟ حس میکردم یه سوء استفاده گرم ! که توی اپیزود عود کردن افسردگی عشق زندگیم، دارم از کون میکنمش !
_اشکان! اگه درد داره میخوای تمومش کنیم؟
+نه ، نه … تلمبه بزن توم .
و چی بهتر از این! حس میکردم با تمام وجودم عاشقشم، اون بدن خوش فرم ، پسری که عاشقش بودم، زیرم داشت بهم کون میداد ، و نمیخواست تمومش کنیم! دوس داشتم تا خودِ شب بکنمش ، انقدری بکنمش که از حال بریم. توی تمام دفعاتی که با آدمای مختلف سکس داشتم، هیچ وقت تا این اندازه حس خوب بهم دست نداده بود، حس میکردم با تمام عضلات روده ش داره کیرمو می بلعه، دوس نداشتم کیرمو بیرون بیارم ، وقتی تلمبه زدنو شروع کردم ، بالاخره ناله هاش دراومد، و شنیدن صداش باعث میشد بیشتر دلم بخواد جرش بدم .
یادم نمیاد دقیقا بعد از چندتا تلنبه بود که حس کردم دارم ارضا میشم ، بهش گفتم : من دارم میام.
دستشو گذاشت روی دستم ، از شدت دادن نفس نفس میزد ، ولی هنوزم در سکسی ترین حالت ممکن بود : هنوزم مستی ساسان؟
دلم میخواست بلند بگم که نه ! مست نیستم! و هرگز هرگز هرگز ، این تجربه رو فراموش نمیکنم . ولی به جاش پس گردنشو بوسیدم و گفتم: معلومه .
+میخوام آبتو بریزی توش.
اون صدای سکسیش ، باعث شد ارضا بشم! و همونطور که خواست آبمو ریختم توش.
کنارش بی حال افتادم روی تخت ، بهش نگاه کردم، کاسه ی چشماش پر از اشک و خون بود …
نوشته: میم الف