شکارچی
هر روز بین کارهام درباره دستاش خیالبافی میکنم. دستای بزرگ و مردونه. وقتی دور گردنم حلقه میشن، وقتی ضربههاشون روی بدنم میشینه. وقتی سینههام رو محکم فشار میدن، وقتی کمرم رو نگهمیدارن، وقتی انگشتها میرن توی دهنم، وقتی توی اوج درد جلوی دهنم رو میگیرن که فریاد نزنم، وقتی بهم سیلی میزنن، وقتی چونم رو میگیرن…
اولین بار که هم رو دیدیم توی مهمونی بود. کل شب باهاش رقصیدم و بعد رفتم خونش. یک راست من رو برد توی اتاق خوابش. سعی کردم باهاش حرف بزنم ولی لبم رو بوسید. پرید وسط حرف من؟ اگر اینقدر عجله داره پس منم عجله میکنم. پرتش کردم روی تخت و نشستم روی سینش. تیشرتش رو در آوردم و انداختم گوشه اتاقش. داشتم زیپ شلوارش رو باز میکردم که دستم رو پس زد.
باهات راحت نیستم. بس کن.
خشکم زد. من رو از روی سینهاش پرت کرد اون طرف تخت. شوکه شدم. لباس هاش رو پوشید و رفت بیرون از اتاق. لباسهام رو پوشیدم و رفتم بیرون.
راه برگشتن رو بلدی یا نشونت بدم؟
اوه پسر. واقعا داره از خونه بیرونم میکنه؟ عالی شد.
بلدم.
ژاکتم رو پوشیدم و با خداحافظی نصفه و نیمه رفتم بیرون. با عصبانیت زیر لب یه کون لقت گفتم و در رو بستم. مطمئنم که نشنید. اگر میشنید هم فارسی بلد نبود. به محض خونه رسیدن از همه شبکه های اجتماعیم حذفش کردم.
یک ماه گذشت و توی مهمونی بهترین دوستم دیدمش. نشسته بودم روی پای دوست دختر قبلیم و داشتیم با هم یه جوینت مشترک میکشیدیم که دوباره دیدمش. برام دست تکون داد. محلش نذاشتم و فقط سرم رو به نشونه سلام تکون دادم. بعد از مهمونی که داشتم به جمع و جور کردن خونه کمک میکردم اسمش رو روی گوشیم دیدم.
یه فرصت دوباره؟ امشب بیا خونه من.برات آشپزی میکنم
من غذا خوردم و دارم اینجا کمک میکنم به جمع و جور کردن.
بعدش میتونی بیای. میای دنبالم.
+خستهام.
شب اینجا بخواب.
خیلی خستهام.
و باز هم فردا:
میتونم امروز ببینمت؟
و دو روز بعد:
-سلام. کاش امروز بیای گالری که ببینمت.
هفتهای ۴ یا ۵ بار تکست میداد و جواب رد میشنید. تا این که یک ماه بعد یکی از دوستام که گویا دوست مشترک بود واسطه شد تا دوباره ببینمش. فقط به خاطر دوستم قرار گذاشتم که باز هم ببینمش. اومد اجرای من و دوستام. یه دسته گل خیلی ظریف و قشنگ برام گرفته بود. بعد از اجرا رفتیم خونه اون. برام یه نوع شاهمیگو پخت که خیلی دوست داشتم. من عاشق پسراییم که آشپزیشون خوبه. تمام مدت که آشپزی میکرد نگاهم به اندامش بود. قد خیلی بلند، فکر کنم نزدیک ۲ متر میشد. بدن عضلانی اما خیلی طبیعی. پوست سبزه، معلوم بود زیاد میره لب ساحل. موهای بلند تا روی شونهها. چشمای خمار و روشن. انگار یه مجسمه از خداهای یونانی جلوی من ایستاده بود. به خودم نهیب زدم که خودت رو جمع و جور کن. تمام مدت که شام میخوردیم محو صداش بودم. صدای بم و دورگه که گاهی از شدت دو رگه بودن سر تلفظ حروف میلرزید. بعد از شام به بهانه موزیک گوش دادن با گرامافونش رفتیم توی اتاق. قلبم تند تند میزد. نکنه دوباره با همدیگه نسازیم؟
نشستم روی تخت و اون هم دراز کشید. با دست بهم اشاره کرد که پیشش دراز بکشم. بدون مقدمه خودم رو توی بغلش جا کردم. خندش گرفت و محکم بغلم کرد. بعد از چند دقیقه لباش رو گذاشت روی لبام. بدنش اینقدر بزرگ بود که کاملا روی بدن من مسلط شده بود. گردنم رو با دستاش نگه داشته بود، جوری که نمیتونستم سرم رو تکون بدم. بدنم رو هم با بدنش قفل کرده بود و نمیتونستم حرکت کنم. از تسلط کاملش روی بدنم لذت میبردم. زبونش رو روی لب هام میکشید. بعد از چند ثانیه زبونش رو کامل وارد دهنم کرد. بدنم از لذت میلرزید. لرزیدن بدنم رو حس میکرد و محکمتر گردنم رو فشار میداد. لبهاش رو از روی لبهام برداشت و شروع کرد به درآوردن لباس های من و بعد لباس های خودش. من رو به پشت خوابوند روی تخت و روم خیمه زد. سایه انداختن بدن بزرگش روی بدنم باعث میشد دلم بخواد مطیعتر باشم. با دستش صورتم رو کمی نوازش کرد. انگشت شستش رو برد نزدیک دهنم و آروم واردش کرد. با ولع انگشتش رو میمکیدم. توی چشماش نگاه میکردم. صورتش پر از آرامش بود. با این که کاملا در برابرش بیدفاع بودم اما احساس امنیت میکردم. دستش رو از دهنم درآورد و برد پایینتر. دستش رو از امتداد فکم تا روی سینههام و بعد شکمم و پایینتر کشید. بدون مقدمه سه تا از انگشتاش رو واردم کرد. به بدنم شوک وارد شد و به خودم پیچیدم. ناله خفیفی از دهنم خارج شد.
دختر کوچولو، این فقط ۳ تا انگشته. آروم باش. دارم برای چیزهای بزرگتر آمادت میکنم.
ب…بله.
آروم زد توی صورتم.
-بله چی؟
بله آقا.
لبخند زد
دختر خوب.
انگشتاش رو آروم عقب و جلو میکرد. از کاری که میکرد تحریک شده بودم. آروم آروم به حس کردن حجم انگشتاش داخل بدنم عادت کردم. آروم انگشتاش رو خارج کرد و منو روی شکمم برگردوند. بدنش رو با بدنم تراز کرد و آروم خودش رو واردم کرد. وزنش رو انداخت روی بدنم و ساعدش رو گذاشت زیر گردنم. اینجوری روی بدنم کامل تسلط داشت. با بدنش محکم به بدنم ضربه میزد و تکون خوردن های من رو با ساعدش روی گردنم کنترل میکرد. نالههای ممتد بی اختیار از دهنم خارج میشد. تبدیل شده بودم طعمه توی دستش. مثل شکارچی ای که با شکارش بازی میکنه.ساعتش رو از زیر گردنم برداشت. یه نصف راحت کشیدم که دستام رو گذاشت پشت کمرم و با دستهاش نگهشون داشت. فهمیدم میخواد چیکار کنه و از فکرش چشمام کمی سیاهی رفت. دستهام رو به عنوان دستگیره استفاده کرد و وزنش رو انداخت روشون. من رو به وسیله دستهام جلو و عقب میکرد و بدنش رو محکم میکوبید به بدنم، اینجوری عمیقتر داخل بدنم میرفت. میلرزیدم و ناله میکردم. از نالههام وحشیتر میشد و من بیشتر درد میکشیدم.
خودش رو از من جدا کرد و با زور من رو خوابوند به پشت. پاهام رو با فشار باز کرد. دو زانو نشست روی تخت و کمر من رو گذاشت روی زانوهاش و پاهام رو تا جایی که میشد باز کرد. دوباره خودش رو واردم کرد. اینطوری خیلی عمیقتر واردم شده بود، طوری که بعد از اولین ضربه بدنش جیغ زدم. دهنم رو با دستش گرفت و محکمتر عقب و جلو کرد. دستش جیغهام رو خفه میکرد. اشکم داشت در میومد. تا حالا کسی فقط با سکس اشکم رو در نیاورده بود. از شلاق خوردن و تا سر حد مرگ خفه شدن گریه کرده بودم اما از سکس نه. چشمام سیاهی میرفت. از روی زانوهاش پرتم کرد روی تخت و دوباره روم خیمه زد. من رو برگردوند به پهلو و خودش هم پهلوی من دراز کشید. وارد شدنش به بدنم رو احساس کردم. بازوهاش رو دورم حلقه کرد. با هر دو تا دستم بازوش رو بغل کردم. بازوش خیلی بزرگ بود و بغل کردنش بهم احساس امنیت میداد. انگار که میدونستم هر چقدر هم بهم درد بده باز آسیبی بهم نمیزنه. خودم رو به بازوش فشار میدادم. انگار توی اون لحظه داشتم با این کار بهش میگفتم که من صد درصد تسلیم توام. ضربه های بدنش تندتر شد و با یه ناله بلند مردونه ارضا شد. محکم تر من رو توی بغلش فشار داد.
حالت خوبه؟ بدنت سرد شده.
فکر کنم داشتم بیهوش میشدم.
لبخند زد.
-کوچولوی من…
گردن و صورتم رو نوازش میکرد. شروع کرد به بوسیدن صورتم و رفت پایین. گردنم، سینههام، شکمم و پایینتر. شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن حساسترین قسمت بدنم. یکم بعد ویبراتور رو از کشوی پاتختی در آورد و گذاشت بین پاهام. ناله میکردم و تکون میخوردم. به خودم میپیچیدم و سعی میکردم از دستش در برم، انگار لذتش برام زیادی بود. با دستش روی شکمم فشار آورد و ثابت نگهم داشت. بلند ناله کردم.
لطفا، اجازه دارم ارگاسم شم؟
فکر میکنی دختر خوبی بودی؟
با ناله گفتم
نمیدونم.
لبخند زد
دختر خوبی بودی. اجازه داری ارگاسم شی.
پاهام میلرزیدن و چشمام برگشته بودن. انگار یه تیکه نور توی تمام بدنم پخش شد، از اون ارگاسمهایی که از شدتش تا چند دقیقه ذهنت خالی میمونه. ویبراتور رو برداشت. پیشونیم رو بوسید و دوباره کنارم دراز کشید. سرش رو روی سینم گذاشت. با دستم موهاش رو نوازش کردم. میدونم که دامیننتها و سادیستها هم افترکر نیاز دارن.
میتونم ماساژت بدم؟
با سر تایید کرد. نشستم روی کمرش و عضلات پشتش و تیغه شونههاش رو با حرکات دایرهوار ماساژ دادم. مچ دستم رو روی امتداد ستون فقراتش میکشیدم و کمرش رو آروم آروم ماساژ میدادم. آروم شدن بدنش زیر دستم رو احساس میکردم. اینقدر ادامه دادم تا کل بدنش آروم شد. گردنش رو بوسیدم و بغلش کردم.
برام خیلی جذابی. سالها یه هیولای وحشی رو درونم انکار کردم و توی سیاهچال زندانی کردم. انگار هیولا رو از سیاهچال درآوردی و داری آروم آروم بهش یاد میدی چجوری خودش باشه.
از تعریفش کمی خندم گرفت.
من برای هیولا برنامه دارم.
بهش چشمک زدم و خودم رو بیشتر توی بغلش جا کردم.
نوشته: DevilLikeMe