داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

شوهرم بکن نبود به جمال دادم (۱)

سلام
سالهاست دبی زندگی‌میکنم.
خاطرات و سرنوشت سکسیم خواستین بدونین کافیه وارد پروفایلم بشین و تاپیک هامو از اول تا اخرشو بخونین که هنوز دنباله داره ولی دلم خواست تو قسمت داستانها خاطره بنویسم.

ازدواج ناخواسته من با پرویز(پسر عموم) و هجرت به دبی.
من اسمم تیناست و قد ۱۶۷ و وزن بین ۵۶ تا ۶۰ متغیر.
بدن رو فرمی دارم.
که پرویز عاشق اندامم شده بود و به هر قیمتی منو میخواست حتی با اینکه بهش گفتم من کسی دیگرو میخوام و اصلا دختر نیستم.

من یکیو دوست داشتم به اسم هادی(همونی که پردمو بهش تقدیم کردم)
هادی سایز کیرش ۱۸ رگ دار و کمر سفت و بسیار بلد بود که با زن ها و دخترها چگونه باید رفتار کنه و برعکسش پرویز کیر نهایت ۱۵ سانت و کمر افتضاح

بگذریم از این حرفها و بریم سر اصل داستان.

یکروز که اصلا حوصله نداشتم و خیلی بی انرژی بودم (چون مدتها بود سکس خوب نداشتم و اصلا ارضا نمیشدم)

تصمیم گرفتم برم بیرون یکم بازارها رو بچرخم شاید یه چیزی هم خرید کنم.
یه شلوار لی زاپ دار و نود با یه پیراهن قرمز و چهارخانه دار که استیناش گیت کردم با یه مدل دمپایی هایی تازه اومده بود من خیلی دوسش داشتم پوشیدم و رفتم بیرون.

به سیتی سنتر دیره رفتم و در حال دیدن مغازه ها.
یکی از فروشگاهها نظرمو به خودش جلب کرد.
وارد مغازه شدم.مونده بودم چیکار کنم اخه عربی بلد نبودم.
یکم این پا اون پا کردم با اشاره لباس شبی که پشت ویترین بود نشون دادم یهو پسره فروشنده گفت شما ایرانی هستین؟(البته لهجه داشت)
واااای نمیدونی چقدر خوشحال شدم گفتم بله من ایرانی هستم.
تینا: خوشحال شدم که شما هم ایرانی هستین و زبون همو میفهمیم.

پسره بهم گفت من اسمم جماله.مادرم ایرانی و پدرم اماراتی.
دو رگه ایرانی و عربم.از اون دور که داشتین مغازها نگاه میکردین حواسم بهتون بود.اینجا هم که پر ایرانی.
حتی مغازه هایی که عرب هستن فارسی بلدن.
پسره خوشتیپ بود.یه جورایی کرم درونم روشن شد.

تینا: از اون دور میومدم چرا حواست به من بود؟؟؟

جمال: خب مگه میشه خانومی به زیبایی شما با این بدن و تیپ بیاد و توجه ها جلب نشه؟؟؟

تینا: اها چش چرونی میکردی؟

جمال: از دیدن همچین فرشته ای لذت میبردم.

تینا: ولی این چش چرونیه.هرکی میاد بهش نگاه لذت بخش بکنی

جمال یه سکوت همراه با خجالت کرد.

تینا: البته خیلی ها هستن قدر داشته هاشونو نمیدونن.
شما با چشات منو قورت میدی
یکی هم که بهم دسترسی داره بلد نیست.

جمال: شما افتخار اشنایی بدین بنده در بست خدمت شمام.

اینو گفت قند تو دلم آب شد.
کصم خیس شده بود و با این حرفش حس خیلی خوبی همراه با شهوت تو وجودم موج زد اما جوابی ندادم و دوباره لباسی که انتخاب کردم گفتم بیاره.

جمال یه نگاه به من کرد و لباسو اورد.
من رفتم اتاق پرو.

لباسو تن کردم.
یه لباس بلند که کنارش چاک داشت تا باسن.
دوتا بند که رو شونه میوفته و لختیش تا وسط سینه.
دیگه فقط چاک سینه پیدا نبود نصف سینه قابل رویت بود.

شیطنتم گل کرد و لخت شدم و لباسو پوشیدم.
بعدش دمپاییم پا کردم رفتم بیرون از پرو
تینا:
چطوره؟؟؟

جمال منو که دید آب دهنش قورت داد و من جلوی خندمو به زور گرفتم.
سرتا پامو نگاه کرد.

جمال: واااوووو فوقلعاده.
یکم راه برین و بچرخین ببینم.

از دستی قدم هامو بلند و تاب دار برمیداشتم که پام دیده بشه بعدش یهو چرخیدم تا یک طرف کنم دیده شد.

جمال از پشت میزش اومد سمت من.
یه دست به کمرم کشید و گفت عالیه.

من رفتم اتاق پرو جمال پشت سرم اومد داخل نفسم بند اومد ولی شهوت به عقلم قالب بود.
دستش از کنار چاک لباس گذاشت رو کونم و لبم بوسید و سریع رفت بیرون.

منم داغ کرده بودم.
یکم صبر کردم بعدش لباسام پوشیدم و رفتم بیرون.

جمال از چهرش مشخص بود که از شدت شق درد اعصابش بهم ریخته.
صداش میلرزید
لباسو گذاشتم رو میزش گفتم میبرمش.

جمال: مبارکت باشه.

تینا: ممنون.
چقدر میشه؟

جمال: امکان نداره ازت پول بگیرم.

تینا: نمیشه که اینطوری نمیبرم و میرم از یک مغازه دیگه میخرم.

جمال: میتونم اسمت بپرسم؟

من تینام.
تینا جان لباس قابلتو نداره.و اگه افتخار بدی کادو من به شما برای یک آشنایی دائم باشه.

اینم شمارم.

منم شمارش گرفتم و لباسم گرفتم رفتم یکم دیگه تو بازار خرید.
تا برگشتم خونه حداقل ۳تا شماره دیگه گرفتم

رسیدم خونه کارام کردم بیکار که شدم به جمال زنگ زدم.

راستش دلم میخواست بهش بدم.

دو سه تا بوق خورد جمال برداشت.

تینا: سلام آقا جمال گل.

جمال: سلام شما؟؟؟

تینا: شما امروز به چند نفر شماره دادی؟؟؟

جمال: اااا تینا تویی؟

تینا: خب پس معلوم شد فقط من بودم

جمال: والا از لحظه ای که دیدمت مسخ شدم و دلم تورو خواست حواسم به جای دیگه نبود.

اخه لامصب خدا خیلی برای ساختن تو زحمت کشیده.

تینا: ای بابا کی قدر بدونه

جمال: من عزیزم.شما با من باش.اونوقت میفهمی که قدرت میدونم.

تینا: خب یک فرصت بهت دادم دیگه.
وگرنه زنگ نمیزدم.

جمال: وااای ممنون.
ادامه دارد…

نوشته: Tina78

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها