شوخی یا جدی 1
–
هنوز یه ماه نشده بود که ازدواج کردیم .مراسم ازدواج من مصادف با بیستمین سال تولد من بود .من بچه بزرگ خونواده بودم و یه خواهر و یه برادر کوچیکتر از من هر دوتا شون تو دانشگاه اصفهان درس می خونن . منم چند وقتیه که تو یکی از دبیرستانهای تهران فیزیک تدریس می کنم . شوهرم کارش صرافیه و وضعشم بد نیست . یه هفت هشت سالی ازم بزرگتره . مامان نازنین من هم با این که چهل و سه رو رد کرده ولی خیلی جوون تر نشون میده . و از اون جوون تر می خوای بابایی که دو سه سال از مامان هم جوونتر ه و اون که اصلا همسن من نشون میده . شب عروسی من خیلی اونو با داماد اشتباه می گرفتن . خودش بار ها بهم گفته بود . وقتی که می خواسته با مامان ازدواج کنه خیلی ها بهش می گفتن که این کارو نکنه وقتی به سن بالاتری برسه زنش اون شور و هیجانو نمی تونه بهش بده و بابا در جواب گفته که غم جدایی براش دردناک تر از همچه روزاییه . و پدر در طی این سالها کوچکترین خیانتی به مادر نکرد و همیشه خوش اخلاق بود راستش من اونو بیشتر از مامان دوست داشتم بابا سهیل نز دیکای میدون ولی عصر یه کافی شاپ داشت و تا پاسی از شب مغازه اش باز بود . همش به من می گفت من گلوریا جونمو از همه بچه هام بیشتر دوست دارم . ولی اینو پیش بقیه نمی گفت . چون من خیلی هواشو داشتم اونم دلسوزانه . همیشه منافع اونو در نظر می گرفتم . دیوونه وار دوستش داشتم . ولی برادر و خواهر من همش می خواستن بچاپنش . هیچوقت بهش نمی گفتم پول بده . خودش بهم می داد اگه حس می کردم خیلی بیشتر از اون چیزیه که مورد نیازمه یه مقدارشو بهش پس می دادم . با این که شوهرم از اون جوون تر بود ولی بابا خیلی خوشگل تر و ناز تر بود . اون شبی که من و همایون به خونه بخت رفتیم بابا تا صبح گریه می کرد جای خالی منو می دید و مث دختر مرده ها زار می زد ومامان عین خیالش نبود . بگذریم نمی خوام قصه امیر ارسلان نامدار بگم . میخوام ازروزی بگم که زندگی منو بهم ریخت و باور هامو . برنامه های تدریسم در دبیرستانو طوری تنظیم کرده بودم که روزهای یکشنبه و دو شنبه و سه شنبه رو خیلی فشرده تدریس کرده عوضش چهارروز دیگه رو تعطیل باشم . یکی از این یکشنبه ها رو که واسه تدریس رفتم برنامه ریزی مدرسه و وضعیت کاری بعضی از همکارا باعث شده بود که ازم خواهش کنن که به جای یک شنبه چهار شنبه تدریس کنم . منم که اول کارم بود و برام فرقی نمی کرد قبول کردم و به خونه برگشتم . خونه مونم نزدیک میدون فروسی بود یه جایی نزدیک محل کار همایون یه آپارتمان متری . همایون بهم قول داده بود که سال آینده میریم به یه خونه بهتر و بزرگ تر . کلید زدم و رفتم داخل تعجب کردم . ظاهرا همایون خونه بود . یه لحظه چشمم خورد به یه کفش زنونه ای که چند ماه پیش خریده بودم ولی کوچیک تر نشون می داد . نه این نباید مال من باشه . می تونه مال هر زن دیگه ای هم باشه . اتفاقا اون روز مادر منم باهام بود . دو شماره کوچیک تر براخودش خرید . صدای شر شر آبو از تو حموم می شنیدم . حس حسادت زنانه ام تحریک شده بود . با وجود این که زنا خیلی حساسن ولی من از نظر منطقی بودن پیش فامیلا و دوستا ن شهرت داشتم . این که هیچوقت عجولانه تصمیمی رو نمی گیرم که بعدا پشیمون بشم .. رفتم تو یکی از اتاقایی که هم بتونم حمومو زیر نظر داشته باشم هم اتاق خوابو . می دونستم که سهیل پس از بیرون اومدن از حموم میره اتاق خواب تا در اونجا به موهای سرش سشوار بکشه . از توی حموم صدای مرد و زن با هم میومد . صدای خنده و عشقبازیشون . صدای زنه خوب مشخص نبود یواشتر حرف می زد ولی صدای همایونوخوب تشخیص می دادم . کثافت به همین زودی بهم خیانت کرده بود . دلم می خواست اون زنو یا دخترو بشناسم . می رفتم جلو و در جا آبروشو می بردم . اصلا چرا همین حالا نرم . می خواستم برم که سر گیجه نذاشت . حالم داشت بهم می خورد . دچار سر درد شدیدی شده بودم . نور چشام کم شده بود . همه جارو تیره و تار می دیدم . یهو در حموم باز شد .. خودمو کنار کشیدم همایونو دیدم که لخت از حموم اومده بیرون و یه زن لخت دیگه رو بغلش کرده و اون زنه هم چه جور براش عشوه می ریزه چند ثانیه کشید تا بفهمم که اون زنه که این ضربه رو به من زده کیه . داشتم شاخ در می آوردم دوست داشتم زمین دهن باز کنه منو ببلعه . نمی تونستم این وضعو تحمل کنم . این زن مادرم بود . مامان نازنین من . مادری که مدعی بود با رفتن من از خونه چراغ خونه اش خاموش شده مادری که شب عروسی من به همایون سفارش می کرد جون تو و جون این دختر . خیلی این دخترم ساده و پاکه اهل کلک و ریا نیست آه مامان همه اینا فیلم بود ;/;این جوری دخترتو دوست داشتی و زندگیشو نابود کردی ;/;فکر می کردی کسی نمی فهمه ;/;حالا من به درک بابا چش بود ;/;از همایون که خیلی خوش تیپ تره از خودتم که خیلی جوون تره .. مامان نه باورم نمیشه . یعنی تو این قدر تنوع طلب بودی ;/;مادر بیشرم . همایون بیشرم . مادر مادر من حتی شرمم میاد پاشم و این ننگو به رخت بکشم . بابا دیوونه میشه . نه من باید هر دو تاشونو رسوا کنم ولی در یک وضعیت تعادلی مناسبی نبودم . مامان توی بغل همایون می خندید .-تو رو خدا منو بذار پایین .این قدر قلقلکم نده -ناز من خیلی خواستنی تر شدی . خیلی خوشگل تر کردی -اگه گفتی واسه کی ;/;واسه همایون خوشگلم . داماد نازم .-نازنین جون تو خیلی خوشگل تر از گلوریا هستی. تو ملکه ای اون کنیزتو …. عوضی حالا که داشت مامانو می گایید شخصیت و ارزش و زیبایی منو داشت پایین می آورد . منم خیلی خوشگل بودم و یه معصومیت و مظلومیت خاصی داشتم . -نازی جون خوشت اومد چه جوری کوستو برق انداختم .-آره ولی چه فایده هنوز لیسش نزدی -اووووووووف نگو که دهنم آب افتاد . الان میذارمت رو تخت یه مززززه حسابی ازش می گیرم .-زود باش عزیزم کوسم داره می ترکه داغ داغ شدم . همین !فقط لیف و صابون و ماساژبود اصلا که منو نگاییدی .-ببین الان تا ساعت دیگه گلوریا کلاس داره . هر چقدر بخوای هر مدل دوست داشته باشی میگامت . خسته هم نمیشم تو دیگه مال منی . اگرم بخوای و هنوز تو دلت مونده می برمت حموم و اونجا هم می کنمت .-زودتر بیا من دیگه نمی تونم صبر کنم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی .
language=javascript> function noRightClick() { if (event.button==) { alert(“! حق کپي کردن نداري “) } } document.onmousedown=noRightClick