شبی که پسر خالم ازم سوء استفاده کرد
قصه “شب تولدم که واسم تلخ بود” رو یادتون هست؟
توش گفتم که پسر خالم یبار اونم تو سال کنکور ازم سوء استفاده کرد.
من رشتهام ریاضی بود، حتی کنکور ریاضی هم شرکت کردم ولی بعدش به خاطر علاقه رفتم سراغ بازیگری.
بهمن سال ۸۹ بود، هفده سالم بود و سه ماه دیگه مونده بود نه ۱۸ ساله بشم.
سال ۹۰ کنکور داشتم و سخت مشغول درس خوندن بودم.
پسر خالهام هم کنکور سال ۸۸ رو داده بود و مدرسهاش هم تیزهوشان بود.
رشتهاش با رشته من یکی بود و مامانم گفته بود هر وقت خواستی رفع اشکال کنی به خالهات میگم که پرهام رو بفرسته تا باهات درس کار کنه.
منم مدام میگفتم باشه ولی بی خیال قضیه میشدم.
اواسط اسفند شد و من توی درس ریاضی مشکل اساسی داشتم.
پرهام ریاضیش خوب بود و منم وقتی نتونستم از دوستای خودم کمک بگیرم رفتم سراغش.
تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به مامانم.
مامانم شماره خاله رو بهم داد و گفت خودت بهش بگو.
به خالهام زنگ زدم و شماره پرهام رو گرفتم.
بهش زنگ زدم تا باهاش هماهنگ بشم.
همینجا بگم که پرهام دو جلسه باهام ریاضی کار کرد ولی جلسه سوم به جای ریاضی ازم سوء استفاده کرد.
+الو سلام ، خوبی؟
_آره خوبم.
+کی وقت داری باهام ریاضی کار کنی؟
_این هفته نمیرسم ، شنبه و یکشنبه هفته دیگه خوبه؟
+آره، بیام خونتون؟
_آره ۴ تا ۸ بعد از ظهر بیا.
+باشه خداحافظ.
گذشت تا شنبه.
مثل همیشه از خواب بیدار شدم و صبحانهمو خوردم و رفتم مدرسه.
مدرسه ما یه جوری بود که بچهها شبهای آخر سال نمیومدن و معلم واسه پنج نفر درس می داد.
ظهر حدود ساعت دو برگشتم خونه و بعد از اینکه ناهار رو خوردم اشکالاتم رو مرور کردم.
زنگ زدم به تاکسی تلفنی محل و بعد از اینکه رسید رفتم سمت خونه خاله.
خونه خاله دو طبقه بود که هر دوتاش مال خودشون بود و طبقه پائین رو سال کنکور پرهام داده بودن بهش که توش درس بخونه.
رفتم طبقه بالا ، خاله در رو برام باز کرد و بعد از خوش آمد گویی رفت پرهام رو صدا کرد.
صدای پرهام و رفیقش رو شنیدم که داشت باهاش خداحافظی میکرد.
اسم رفیقش احسان بود ، وقتی اومد دم در نگاهش به من افتاد و چند دقیقه روم قفل شد ، بعدش در رو باز کرد و از پرهام خداحافظی کرد و رفت.
اون شب پرهام باهام ریاضی کار کرد و قرار شد ادامهاش رو فرداشب باهاش کار کنم.
در حین کار کردن پرهام احساس میکردم که پاهام رو دید میزنه و هر موقع پام رو میندازم روی اون یه پام روی کف پاهام متمرکز میشه.
فردا هم که رفتم پیش پرهام ، احسان خونشون بود.
تعجب کرده بودم که چرا دو شب پشت سر هم احسان اومده بود خونه پرهام.
اون شب پرهام چند باری با احسان تلفنی صحبت کرد و به خاطر همین یه ذره بیشتر خونه خاله موندم.
درس تموم نشده بود و پرهام پیشنهاد داد که فردا هم باهام ریاضی کار کنه.
قرار شد فردا بیاد دنبالم چون با دوستاش قرار داشت و باید میرفت توی باغ یکی از دوستاش.
…
گفتم که قرار شد واسه ادامه رفع اشکال برم باغ یکی از دوستای پرهام ، البته قبل اینکه دور هم جمع بشن.
در واقع باغ ، باغ احسان بود و با پرهام نقشه داشتن که ازم سوء استفاده کنن.
بعد اتفاق اون شب فهمیدم که پرهام و احسان فتیش پا دارن.
حالا اینکه چرا پرهام فقط همون یه دفعه منو انتخاب کرد و دیگه سراغم نیومد سوال بی پاسخیه که تا الان هم دارم دنبالش میگردم.
پرهام اومد دنبالم و رفتیم سمت باغ.
یک ساعتی با شهر فاصله داشت.
وقتی رسیدیم دیدم که احسان در رو باز کرد و وارد باغ شدیم.
از ماشین پیاده شدم و با پرهام رفتیم سمت ساختمون.
از روی عادت واسه کارهای درسی لباس مدرسه رو میپوشیدم.
اون شب هنوز جوراب ساق کوتاه نیومده بود و اگه یه دختر میخواست با کلاس باشه کفش ورزشی رو بی جوراب می پوشید، منتها من تا شبی که جوراب ساق کوتاه اومد هیچ وقت ساق کوتاه نپوشیدم.
واردسالن شدیم و رفتیم سمت یکی از اتاقها.
نشستم رو صندلی و پرهام مشغول شد، احسان هم مشغول آماده کردن چایی و کیک واسه ما شد.
اون شب احساس کردم که پرهام خیلی روی پاهام زوم شده ، احسان هم وقتی چایی و کیک آورد چند ثانیه روی پاهام زوم بود و وقتی نگاهش کردم روشو کرد سمت پرهام و با نگاهش یه چیزی به پرهام گفت.
پرهام درس رو زود تموم کرد که من رو برسونه و خودش برگرده باغ.
رفتم سمت در ماشین ، پرهام هم از اون طرف رفت سمت در راننده ، دیدم که در رو نمیزنه.
+در رو بزن که بریم دیگه.
یهو احسان خودشو از پشت چسبوند بهم.
× خانوم کوچولو کجا میخوان تشریف ببرن.
+پرهام بگو ولم کنه.
_خودم ایدهشو دادم ، حالا بگم ولت کنه.
+حالا دوستتاتون میرسن ، جلوی اونا نمیشه.
× از کدوم دوست حرف میزنه پرهام؟ انگار نمیدونه کل برنامه رو واسه خودش چیدیم.
اینو گفت و بعدش پرهام هم اومد این طرف.
لپم رو محکم گرفت کشید.
سعی کردم خودمو بکشم کنار که احسان دست راستمو محکم گرفت و شروع کرد به پیچوندنش.
+آیییییییی ، پرهاااام ، بگوووو نکنننه.
_شرمنده دختر خاله ، خودم مشتاق ترم.
احسان دستم رو ول کرد.
بعد با پرهام زیر بغلهام رو گرفتن و کشون کشون بین مقاومتهای من واسه فرار بردنم سمت اتاق دم در باغ.
× از شانس تو تو باغ نگهبان نداریم وگرنه اونم یه دور از خجالتت در میومد.
+ولم کنین ، میخوام برگردم خونه ، پرهااام.
_بیخودی التماس نکن وگرنه کار خودت سختتر میشه.
ظاهرا التماس فایده نداشت و باید اون شب یه بلایی سرم میاوردن.
احسان با یه دستش دست من رو محکم گرفته بود و با اون یکی دستش مشغول باز کردن در اتاق بود.
وقتی وارد اتاق شدم یه تخت چوبی روی زمین بود که یه طرفش خیلی بالا بود و یه طرفش سمت زمین.
یجورایی با زمین زاویه داشت.
چوب های تخت عمودی بود.
پرهام و احسان پاهام رو گرفتن و از روی زمین بلندم کردن.
بعدش برم گردوندن و دمرو جوری که سرم سمت زمین باشه و پاهام تا یه ذره بالاتر از مچ از تخت بیفته بیرون گذاشتنم رو تخت.
احسان یکی از دستام رو پیچوند پشت سرم و پرهام هم زانوش رو گذاشت رو کمرم.
+حداقل بگین میخواین باهام چیکار کنین.
_ببین دختر خاله ، شب اول که اومدی پیشم دیدم کف پاهات خیلی خوش فرمه ، من و احسان جفتمون فتیش پا داریم ، یه ذره فوت جاب و فلک به جایی نمیخوره.
راجع به فلک شنیده بودم.
تا اسم فلک اومد شروع کردم به تکون خوردن که خودمو آزاد کنم.
+تو رو خدا فلک نه ، درد داره.
× فکر کردیم خنده داره.
احسان اینو گفت و با پرهام زدن زیر خنده.
پرهام یه چسب از جیبش در آورد و دست چپم رو چسبون به یکی از چوبها و با دستم رو به چوب چسبوند و چند دور چسب زد که محکم بشه.
بعدش هم احسان دست راستم رو همون شکلی بست.
جفتشون رفتن سراغ پاهام.
هر کدوم اگه شلوارشون رو در میاوردن راحت کیرشون مشرف به کف پام بود.
من در تلاش بودم که خودمو نجات بدم.
پرهام بند کفش هامو باز کرد و درآورد.
احسان هم با یه حرکت جورابامو در آورد.
× بفرما نگفتم این پا مثل هلو میمونه. دست بکش ببین تا حالا چه نعمتی رو از دست دادی.
پرهام یه دست کشید و یه ملچ و ملوچی کرد.
_دختر خاله جواهرات با خودت میبری این طرف و اون طرف.
+پرهام نکن.
_دیگه محاله ، تو فکر کن از خیر اینا بگذرم.
چسب رو برداشت و مچ پاهامو به هم چسبوند.
احسان هم واسه اینکه پاهام خیلی تکون نخوره زانوهامو چسبوند به چوبها.
+پرهام تو رو خدا ولم کن.
× آیدا کوچولو ، دلت میاد دست رد به ما بزنی؟
_دستمزد معلم خصوصی رو باید حساب کنی.
جفتشون شلواراشون رو در آوردن و همزمان با هم کیرشون رو گذاشت لای کف پاهام و شروع کردن عقب و جلو کردن.
همزمان با هم کیرشون رو عقب و جلو میکرد و شاید واسه همین بود که زود ارضا شدن.
احسان کف پاهام رو تمیز کرد.
همزمان با هم دیگه آبشون رو خالی کردن کف پاهام.
+پرهام تو رو خدا بی خیال فلک شو.
_نخیر انگار حالیش نیس باید هرچی ما میگیم بگه چشم.
× به نظرم جای پنجاه تا صد تا بهش بزنیم میفهمه.
+نه تورو خدا ، درد داره.
_دختر خاله یه امشبه ، بزار حالشو ببریم.
همونطور که لخت بود کمربندشو از توی شلوارش در آورد. به احسان اشاره کرد بره کنار که بهش نخوره.
دستشو برد بالا و ضربه اول رو زد.
معمولا ضربات اول درد شدیدی نداره منتها ضرب دست پرهام شدید بود و از همون ضربه اول درد رو تا مغز استخوانم حس کردم.
احسان هم این طرف داشت میشمرد.
× ۱ … ۲… ۳… ۴
_احسان نمیخواد بشماری بذار هر موقع کف پاهاش شروع کرد به زخم شدن نزنیم.
+پرهااااام ، نههههه.
_دختر خاله بیخیال. حیفت نمیاد منو از این نعمت محروم کنی؟
× بذار بشمارم یه موقع بعد خالهات دهنت رو سرویس میکنه.
.
.
.
× ۱۱ … ۱۲ … ۱۳ … ۱۴
+واییییی ، آخخخخخخ ، یواااااش ، نزززززن ، میسووووووزه.
.
.
.
× ۲۲ … ۲۳ … ۲۴ … ۲۵
+پرهااااامممممم ، یواششششش ، آروووووومممم.
_ببین دختر خاله هرچی بیشتر التماس کنی محکم تر میخوره.
.
.
.
× ۳۵ … ۳۶ … ۳۷
+آخخخخخخ، آییییییییی ، سوختتتتتت ، پرهااااام.
.
.
.
چهل تا زد.
_به جای صدتا ۸۰ تا میخوری ، اینم ارفاق فامیلی.
احسان کمربند خودشو برداشت و پرهام هم رفت دستشویی و لباس رو پوشید.
.
.
.
_۴۵ … ۴۶ … ۴۷
+یواشششششش ، آییییییی ، سوختتتتتتت.
.
.
.
_۵۷ … ۵۸ … ۵۹
+آیییییی ، آآآآخخخخخخ ، زخممممم میشه حالاااااااااا.
کف پای چپم احساس خیسی میکردم.
حدس میزدم زخم شده باشه.
.
.
.
_۶۸ … ۶۹ … ۷۰ … ۷۱
+احسسسسسان ، آخخخخخخخ ، آروووووووم ، آیییییییی.
پای راستم هم مثل پای چپم شده بود.
× یه ذره دیگه تحمل کن کوچولو ، الان تموم میشه.
.
.
.
_۷۷ … ۷۸ … ۷۹ … ۸۰
بالاخره کارشون تموم شد.
احسان هم مثل پرهام رفت دستشوئی.
پرهام هم تو این فاصله دست و پاهام رو باز کرد و شروع کرد به ماساژ دادن کف پاهام.
چندجاش زخم شده بود و شدید درد میکرد.
+خیلی نامردی پرهام ، من بهت اعتماد کردم.
_چرا شلوغش میکنی؟ نه بهت تجاوز شد ، نه هیچی.
+مگه حتما باید تجاوز بشه؟ جفتتون آلت جنسیتون رو زدین به بدن من. (اون شب از واژه کیر استفاده نمیکردم.)
_حالا الکی شلوغش نکن.
بهم کمک داد کفش و جوراب هامو بپوشم.
دستم رو به ناچار انداختم گل گردنش و با کمکش سوار ماشین شدم.
تو ماشین دوباره کفش و جورابام رو در آوردم تا پاهام رو ماساژ بدم.
تو راه که بودیم پرهام یه ریز التماس که تو رو خدا به خاله چیزی نگو.
+باشه ، تو هم دوباره میای سوء استفاده میکنی.
سفت و سخت پا وایسادم و کوتاه نیومدم.
شب توی خونه جریان رو به مامانم گفتم ، ظاهرا مامانم هم به خالم گفته بود.
پرهام یه شب زنگ زد بهم.
_نامرد ، چرا گفتی؟ الان مامانم نمیذاره از خونه برم بیرون ، حتی توی دانشگاه هم واسم بپا گذاشته.
+حقت بود ، تا تو باشی از دختر خالهات سوء استفاده نکنی.
فکر کنم واسه همین بود که دیگه سراغ من نیومد.
پایان
نوشته: آیدا