داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

شاگردهای بانی خیر و مشکلات

سلام به دوستان خواننده این هم یه داستانه هم یه تاسف …
خواهشا نظرتون رو هرچی که باشه با بنده در میون بذارید …
بریم سر داستان من اسمم سعیده …کنکور که دادم مهندسی مکانیک دانشگاه شیراز قبول شدم و واسه ارشد مهندسی هوافضای شریف …
به کمک یکی از دوستان و به اعتبار اسم دانشگام تونستم تو دو تا از آموزشگاه های دخترونه تهران شروع به تدریس کنم…تو یکی فیزیک کنکور تدریس میکردم تو یکی دیگه هم زبان انگلیسی … این قضیه مال سال دوم ارشده یعنی وقتی که من 24 سال داشتم …
من خیلی زود ازدواج کردم یعنی تابستون همون سال …
من و زنم همدیگه رو خیلی دوست داشتیم و با هم دیگه زندگیمون رو از صفر واقعی با هم دیگه ساختیم …
من قد بلندی داشتم ولی بقیه اندام وقیافم معمولی بود نه خیلی خوشکل دختر کش نه خیلی زشت …
به کمک بیان خوب و قدرت کنترل کلاس با شوخی و داستان و این جور چیزا خیلی خوب با بچه ها کنار میومدم …
هم با علاقه درس رو گوش میدادن هم به حرفام گوش میکردن یه جورایی روشون تاثیر میذاشتم …
.حتی تو دو تا آموزشگاه هم میشد که مادر های بچه ها از من میخواستن سر کلاس فلان نصیحت رو بکنم و اینو بگم و اینو ازشون بخوام ولی هیچ وقت به هیچکدوم از روی شهوت نگاه نکردم چون هم به زنم متعهد بودم هم به خانواده ها هم اخلاقم اینطوری بود …
. تازه امتحان های ترم تموم شده بود دوباره کلاس ها راه افتادن …
قرار بود ساعت 7 با خانمم بریم واسه تولد برادر زادش کادو بخریم…من به خاطر سنگینی مطلب دینامیک یکم کلاسم طول میکشید از یه طرفی هم نمیخواستم وسط مطلب کلاسو قطع کنم …
یه مثال حل کردم و بچه ها هم داشتن از رو تخته مینوشتن که گوشیم زنگ خورد…معمولا سر کلاس با گوشی حرف نمیزدم اما چون اسم خانمم رو دیدم یه دفعه چشمم خورد به ساعت دیدم هفت و 10 دقه س…سریع جواب دادم و زنم که اسمش آیداس گفت کجایی اقا معلم؟؟ گفتم سر کلاس ببخشید یکم طول میکشه تو بیا تو اموزشگاه چون کوچه پشتیمون بود بشین با خانم منشی یکم حرف بزن که تا کلاس تموم شد سریع بریم گفت باشه و قطع کردم …
بعد یه نگاه به بچه ها انداختم که یه نکته رو بگم دیدم همه تعجب وار منو نگاه میکنن …
گفتم بسم الله جن دیدین؟؟ پرسیدن شما ازدواج کردین گفتم اره داستانش مفصله و پیچوندم که دیگه سوال نکنن …
.کلاس تموم شد وقتی در رو باز کردم دیدم خانمم نشسته و بچه ها دونه دونه سلام کردن و رفتن…آیدا هم خوش حال که میدید شوهرش از صبح کار میکنه که اون راحت باشه …
.شب برگشتیم خونه از خستگی یه ضرب خوابم برد …
دو روز بعد کلاس داشتم دوباره …
…این دفعه یه طوری شده بود …
بعضی از دخترا بیشتر به خودشون میرسیدن بعضیا به هر بهونه ای میومدن پیشم که یعنی سوال کنن …با چشم و ابرو و صدا کل روح و جسمشون داشتن دلبری میکردن …
ولی یه جوون 24 ساله مگه تا کجا میکشه کم کم داشتم شهوت رو تو خودم حس میکردم …
شهوت و عذاب وجدان که آخه مرتیکه تو زن داری چه مرگته؟؟؟ مونده بودم چرا یه دفعه اینا اینطوری شدن؟؟ یه لحظه پیش خودم گفتم شاید به آیدا حسودی میکنن ولی مگه من چه چیز خاصی داشتم که به خاطر من حسودی کنن؟؟؟ شاید چون آیدای من خوشکل بود یعنی با یه آرایش خیلی ساده و بدون هیچ جلف بازی تو رفتار و گفتارش دلنشین بود اینا این کار رو میکردن …
بعد کلاس رفتم خوابگاه پیش بچه ها دیدم یکیشون فیلم سوپر گذاشته منم گفتم به یاد دوران طلایی دبیرستان یه تجدید خاطرات کنیم …
همین شهوتم و نگرانیم رو دو برابر کرد …
ساعت 10 برگشتم خونه ودیدم آیدا تو اشپزخونس رفتم ازپشت بهش چسبیدم وگردنش رو بوسیدم و گفتم: 1-خوشکل ترین آشپز دنیا در چه حاله؟ 2-خوب خوب و اما عاشق ترین معلم دنیا در چه حاله؟ 1-اونم خوبه البته امشب به کمک شما بهترم میشه سفید برفی 2-نمیخواستی فوتبال ببینی مگه؟ 1-تا تو هستی دنیا رو میخوام چه کار؟؟؟ اول تو بعد همه چی؟؟ غذا کی آماده میشه؟؟ 2-تازه شروع کردم ماکارونی درست کنم یه دو-سه ساعت دیگه ؟؟ 1-پس واسه صبحونس دیگه؟؟ اشکال نداره عوضش الان میریم تو رختخواب به جای شام تو رو میخورم نذاشتم جواب بده بلندش کردم رفتیم تو اتاق انداختمش رو تخت و یه لب عاشقونه به هم دادیم …
دیدم تازه از بیرون اومدم خوب نیست اینطور …رفتم دست و صورتم رو شستم یکم خوشبو کردم و اومدم …
بازم یه لب آروم و طولانی وقتی تموم شد رفتم سراغ گوشش و اونجا رو ماچ میکردم و قربون صدقش میرفتم…کم کم اومدم رو گردنش که حساس ترین جاشه …افتادم به جون گردنش و اونم چشماش بسته بود فقط اخ و اوخ میکرد بعد خواستم برم سراغ سینه هاش که دیدم لباس تنشه سریع دوتامون لخت شدیم و افتادم روش… با دستم کسش رو میمالیدم با دهنم هم سینه و گردنش رو میخوردم…بعد اومد پایینتر و شروع کردم به خوردن کسش …داشت به خودش میپیچید و موهامو چنگ میزد…یه دفعه لرزید و ارضا شد …
بعد دوباره رفتم سراغ گردنش و با دستم کس و سینه هاشو میمالوندم …
در گوشش هم میگفتم: ایدای من امروز تو آموزشگاه دخترا با چشماشون میخواستن منو سست کنن…اینا نمیدونن قشنگترین چشما الان جلوی منه …
با بدنشون قر میدن اینا نمیدونن خوش تراش ترین بدن دنیا تو بغل منه …
با صداشون دلبری میکردن .اینا نمیدونن ناز ترین صدای دنیا تو گوش منه…با این حرفا رفته بود تو آسمونا با خیسی کسش کیرم و خیس کردم فرو کردم…یواش یواش هی سرعت رو میبردم بالا هم زمان با کردن گردنش رو هم میخوردم …
چون خیلی حشری بودم داشتم ارضا میشدم به صورت هفتی خوابوندمش و با سرعت تلمبه میزدم…داد و فریاد دوتامون بلند شده بود که آبم اومد و تا قطره آخر تو کسش خالی کردم …
بعد هم ارضاش کردم …
رفتیم پا فوتبال و منتظر شام…همون سکس هم منجر به بچه دار شدنمون شد …
یه دختر عین مامانش…شاگردای من با نیت بدشون باعث شدن بهترین سکس زندگیم رو تجربه کنم …
هنوز نمیدونم دلیل رفتار اون روزشون چی بود اما بانی خیر شد …
فقط موندم تو اینکه بقیه آموزشگاه ها بقیه شهر ها اگه همین وضع باشه و معلم نتونه خودش رو کنترل کنه چه فاجعه ای جامعه رو تهدید میکنه…اونم از یه جایی که مثلا قراره محلا تعلیم و تعلم باشه

خوش حال میشم نظرتون یا انتقاد یا خاطره ای اگه در این مورد دارید بگید

نوشته: سعید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها