داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سیاحت در زیارت

این داستان؛بازگویی یک ماجرا از زندگی یک شخص به قلم من(ابرو زخمی)میباشد!

بعد از خداحافظی با بچه ها سوار قطار شدیم؛من و مهناز
سجاد پسر من و محمد پسر مهناز بخاطر مشغله و سرگرمی هایی که داشتند ما رو در این سفر همراهی نکردند و به همراه میلاد پسر کوچیک مهناز به خانه مادر مهناز رفتن تا چهار پنج روزی که ما نیستیم اونجا باشن.

فرهاد شوهر من و شهرام شوهر مهناز؛پنج سال پیش با ماشین باربری شرکتی که درش کار میکردن تصادف کردن و از دنیا رفتن.
قبل از این حادثه هم ما با هم رفت و آمد خانوادگی داشتیم و بعد از این اتفاق خب رابطه ما عمیق و صمیمی تر شد.

با کمک مهماندار قطار به کوپه مورد نظر رسیدیم و سوار شدیم

مهناز گفت:سودابه خداکنه دوتا خانم بیان تو کوپه ما لااقل راحت باشیم تا مشهد
+نمیدونم دیگه بستگی به شانس ما داره

من و مهناز هر دو چادری بودیم
من ۳۸ و مهناز ۴۰ ساله بود

چند دیقه گذشت و در کوپه باز شد و زنی چادری و مسن که تقریبا ۶۰ سال داشت با پسری با ظاهر ساده که ریش کوتاهی داشت و پیراهن یقه آخوندی وارد شدند

سلام و علیکی کردیم و روی صندلی هاشون نشستن
از همون بدو ورود خانوم به حرف اومد:من و پسرم هم داریم میریم مشهد اگه خدا بخواد و خوشحالم دوتا هم سفر خوب نصیبمون شد و ایشالا که این راه طولانی برای هممون خوب و خوش تا مقصد سپری بشه

مهناز هم گفت:بله به امید خدا
خانومه گفت:من صبوری هستم و ایشونم پسرم آقا حسین هست که هر سال دل منو شاد میکنه و منو میبره پابوس آقا امام رضا؛ما خودمون اهل قم هستیم و پسرم اونجا هئیت و تعزیه داره

پسره سرش پایین بود همش و زیاد بالا رو نگاه نمیکرد و با تسبیحی تو دستش مشغول بود
سنش شاید نزدیکای ۳۰سال میشد
ریشاش رنگ خرمایی داشت و چهره معصومانه ای داشت

مهناز گفت:بله زنده باشید خانوم صبوری منم مختاری هستم و ایشونم دوستم خانوم جمالی هستن
منم در تایید حرفای مهناز گفتم:بله خوشبختم از آشناییتون

کم کم یخ پسرش هم باز شد و از هیئت و این چیزا صحبت میکرد و یا روایت میگفت و از این چیزا
صحبت ها انقدر ادامه پیدا کرد تا فهمیدن من و مهناز هر دو بیوه هستیم و تنهایی داریم میریم مشهد و خانوم صبوری خودش هم چند سالی بود که شوهرش مرده بود

شب هم شام در قطار خوردیم و خوابیدیم و صبح حوالی ساعت ۸ و نیم به مشهد رسیدیم
خواستیم خداحافظی کنیم و جدا بشیم

خانوم صبوری گفت:هتلی مسافرخونه ای جایی آشنا دارین؟
مهناز گفت:نه خودمون میریم یه جای خوب یه اتاق میگیریم نزدیک حرم
خانوم صبوری گفت:وای مگه من مرده باشم دو تا زن جوون تک و تنها برن اتاق بگیرن هزار جور اتفاق؛اینجا یکی از دوستای پسرم یه مسافرخونه معمولی داره ما میریم اونجا شما هم بیایید با هم بریم یه اتاق بگیرین

پسرش هم به حرف اومد:بله تشریف بیارین چون نمیشه به هر جایی اعتماد کرد

من گفتم:نه ممنون راضی به زحمت نیستیم و خودمون یه جا میگیریم

خلاصه هر طور که شد مارو متقاعد کردن که باهم به یه مسافرخونه بریم

تاکسی گرفتیم و به سمت مسافرخونه رفتیم

با اینکه نسبتا قدیمی بود اما تر و تمیز و مرتب بود؛دوتا اتاق روبروی هم تو طبقه دوم به ما دادن و رفتیم به اتاق ها رسیدیم.
اتاق من و مهناز دو تخته بود با یه یخچال و تلویزیون کوچیک و حموم دستشویی

چمدون هارو گذاشتیم و قرار شد حموم بریم

مهناز چادر و مانتوش رو دراورد(هیکل خوش تراش و خوبی داشت)و اماده رفتن به حموم شد و منم مشغول پاسخگویی به تلفن هایی که میزدن که رسیدین و اتاق گرفتین و این حرفها

(تو کوپه قطار شماره من و مهناز رو گرفت خانوم صبوری و گفت تو مشهد با هم در ارتباط باشیم…)

کمی گذشت برام پیام اومد
سلام وقت بخیر از اتاق‌ راضی هستید؟
فکر کردم خانوم صبوری هست و جواب دادم سلام دست شما و اقا پسرتون درد نکنه بله خوبه مشکلی نداره
پیام اومد که من حسین هستم این هم شماره خودمه کاری داشتید تماس بگیرید
جواب دادم اها بله ممنون از لطف شما

ساعت ده و یازده به همراه خانوم صبوری و پسرش به حرم رفتیم و زیارت کردیم و ناهار هم بیرون خوردیم که حسین پسرش حساب کرد و نذاشت ما حساب کنیم
تا عصر بیرون بودیم و کمی خوراکی و خرت چ پرت گرفتیم و برگشتیم

به اتاقمون رفتیم
مهناز گفت:سودابه این پسره بد نگاه میکنه
+نه بابا تو هم حالت خوش نیس
_من حالم خوش نیست؟مگه کورم؟تو کوچکترین موقعیت جوری ما رو نگاه میکنه که انگار داره با چشم میخوره مارو
+تو هر نگاهی رو نگاه بد تشخیص میدی بابا طرف که حتما منظوری نداره و مگه ندیدی خودش و مادرش چه آدمای خوبی ان
_چی بگم والا

شب مهناز خسته بود و زود خوابید و من تو واتس آپ آنلاین بودم و جواب دوستان و فامیل رو میدادم و که تو واتس آپ پیام اومد

شماره حسین پسر خانوم صبوری بود

دو‌ سه تا عکس فرستاده بود از ما و مادرش که تو حرم گرفته بودیم

نوشته بود:سلام ببخشید مزاحم شدم خواستم عکسهایی که گرفته بودین رو ارسال کنم که از گوشیم پاک کنم یوقت نمونه تو گوشیم
جواب دادم سلام ممنونم دستتون درد نکنه

از درک و شعورش خوشم میومد؛آدم خوبی بود؛متین و با شخصیت

پیام داد که ماشالله خوش عکسین
جواب دادم نظر لطفتونه

اونشب تا دیروقت چت کردیم و تقریبا از زندگی شخصی هم صحبت کردیم و ازم پرسید اگه موقعیتش باشه ازدواج میکنم که گفتم اگه موقعیت مناسب باشه شاید

صبح زود مهناز بیدارم کرد
+بیدار شو سودابه ما که نیومدیم اینجا بخوابیم پاشو بریم حرم

ساعت ۷ بود فک کنم

با صدای‌خواب الود بهش گفتم تو برو من دوش بگیرم و اماده شم میام
گفت باشه پس من با صبوری و پسرش میرم و تو هم تاکسی بگیر بیا زود

مهناز رفت و منم کمی دیگه خوابیدم و بیدار که شدم ساعت ۹ شده بود
از چیزای تو یخچال یه صبحانه خوردم و به حموم رفتم و بیرون اومدم

از کثیفی بدم میومد و همیشه به خودم میرسیدم و همیشه شیو و مرتب بودم

شورت و سوتین قرمزی پوشیدم و چون پوستم سفید بود واقعا بهم میومد؛سینه هام سایز ۸۰ هست و قدم تقریبا بلند و هیکلی توپر و رون و باسن گنده ای دارم

مانتو شلوار مشکیم رو به تن کردم و ارایش خیلی ملایم و کم رنگی

کمی عطر زدم

داشتم اماده رفتن که صدای در اتاق اومد
در رو باز کردم
حسین بود

+سلام صبح بخیر خوب هستین
_سلام ممنون صبح شما هم بخیر
+گفتم بیام دنبالتون میخواین تشریف بیارین حرم تنها نباشید
_بله لطف کردین اگر میخواین تشریف بیارین داخل تا من وسایلم رو جمع کنم و بریم
+نه دیگه مزاحم نمیشم
_نه خواهش میکنم مراحمین

داخل اومد و گوشه اتاق سرپا موند

ازش خوشم اومده بود؛پسر با شخصیتی بود؛

داشتم وسایلمو توی کیف میذاشتم که گفت:راستش سودابه خانوم یه موضوعی رو میخواستم بهتون بگم و من هیچ قصد بی ادبی یا جسارتی هم ندارم و یه پیشنهاد بر اساس شرع هست و امیدوارم از دست من دلخور نشین یوقت
+بفرمایید حرفتونو بزنین
_راستش من مدتی هست دنبال یه خانوم مودب و خوش رفتار و خوب مثل شما میگردم برای امر ازدواج موقت که اگر روحیات و اخلاقیاتمون وجه اشتراکی داشت به ازدواج دائم برسیم

خیلی عصبی شدم از حرفش و کیفمو برداشتم و چادرمو سرم کردم و در اتاق رو باز کردم

+ما راجع به شما چیز دیگه ای فکر میکردیم اقای محترم بفرمایید بیرون لطفا
_من منظور‌ بدی نداشتم سودابه خانوم و …

در حالی که داشت حرف میزد در رو بستم

نیم ساعت بعد درو باز کردم؛خبری ازش نبود
رفتم و با تاکسی به حرم رفتم و مهناز و مادر این پسره رو پیدا کردم

مهناز گفت:مگه اقا حسین دنبالت نیومد کجاست پس؟
گفتم نه نیومد

اونروز تا غروب گذشت و به مسافرخونه برگشتیم و دیگه ندیدمش پسره رو

به مهناز گفتم:صبح پسره اومد و بهم پیشنهاد صیغه داد
مهناز در حالی که داشت شاخ درمیاورد گفت:جدی میگی عجب ادم بی چشم و رویی هست؛باید برم به مادرش بگم
گفتم:نه ولش کن مهناز آبروی خودمون میره

شب ساعت ۹ به بعد دلم گرفته بود و تنها به حرم رفتم تا ساعت ۱۲
ساعت ۱۲‌ با تاکسی برگشتم(مسافرخونه چندان دور نبود)

رفتم و در زدم و مهناز گفت کیه گفتم باز کن منم سودابه
دو سه دیقه گذشت
گفتم چرا باز نمیکنی

بالاخره در رو باز کرد
سر و وضع آشفته ای داشت مهناز
موهای قهوه ایش‌ باز بود و یه تیشرت که معلوم بود سوتین نبسته تنش و یه شلوار
وضعیت اتاق هم تعریفی نداشت
تخت مهناز شخم زده بود و کلی دستمال کاغذی مچاله کنارش

دلم نمیخواست اون شک رو باور کنم اما سر و وضع مهناز و اتاق گویای این بود که مهناز با کسی مشغول سکس بوده!

+چخبره اینجا مهناز چیزی شده؟
_نه چیزی نیست خواب بودم من خواب بد دیدم الانم میخوام برم حموم تو استراحت کن

مهناز به حموم رفت و من رفتم دیدم رو تختیش خیسه و چند قطره ای هم مایع منی سفید رنگ روش پیدا شد و که مطمئن شدم مهناز مشغول سکس با کسی بوده

شک داشتم اون شخص حسین بوده یا نه
رمز گوشی مهناز رو نداشتم که چیزی از توش دربیارم

روز بعدش چیزی به روی مهناز نیاوردم و صبح بیدار شدیم بهش گفتم ببین تو اماده شو تا من برم این بانک پایین مسافرخونه یه پولی اومده تو کارتم نقدی بگیرمش چون عابربانک دویست تومن بیشتر نمیده و نیم ساعته برمیگردم و مهناز هم قبول کرد

از اتاق بیرون رفتم و انتهای راهرو کنار یه گلدون بزرگ کمین کردم

دو دیقه نگذشته بود که اقا حسین در اتاقش رو باز کرد و به اتاق ما رفت

بله شکم درست بود و کسی که دیشب مهناز رو گاییده بود کسی نبود جز اقا حسین و وقتی تز من ناامید شده بود به سراغ مهناز رفته بود

ده دیقه گذشت پشت در اتاق رفتم و گوشمو به در چسبوندم
صدای‌ زیادی‌ به گوش نمیرسید
اما صدای آه و ناله مهناز کم و بیش قابل حس بود

در اتاق‌ رو محکم کوبیدم
مهناز گفت کیه گفتم باز کن
باز با کمی تاخیر در رو باز کرد و اینبارم لباس هاشو با هول و عجله پوشیده بود

+کسی اینجا بوده مهناز جون؟
_نه دیوونه شدی کی اخه؟

میدونستم اقا حسین جایی‌ زیر تخت یا تو حموم نداره برای قایم شدن
زیر تخت خودمو نگاه کردم و دیدم بله اقا اونجا تشریف داره

+مهناز این چه کاریه اخه؟
_خلاف که نکردم صیغش شدم
+به همین راحتی؟
_تو خودت نمیخوای باید همه مثل تو رفتار کنن؟
+کی گفته من نمیخوام؟منم میخوام ولی تو زمان و مکان درستش
_من و تو الان لذت نبریم پس کی؟ده سال دیگه که پیر شدیم و هیچکس نگاهمون نکرد؟

کنار تخت نشستم؛حسین هم بیرون اومده بود
مهناز کنارم نشست و چادرمو برداشت
+این بهترین زمان و مکانشه بذار تا لذت ببریم سودابه

دستشو رو پاهام گذاشته بود و تکون میداد؛کم کم دستشو لای پام برد

+اوف حیف این کص نیست کیر نخوره

مهناز با آتیش‌ تندش کاری کرد که من در اون لحظه به چیزی جز سکس فکر نکنم

لب های داغ و قرمزشو رو لبام گذاشت و سینه هامو میمالید
حسین هم بیکار نموند و اومد کیرشو روبروی من گرفت و من با دستام گرفتمش

کیرش واقعا کلفت بود و درمون کص من و مهناز
لب هامو از لبای مهناز جدا کردم
گفتم پس مادرت کجاس:
گفت فرستادمش حرم صبح زود

لب هامو سمت کیر شق شدش بردم و سرشو تو دهنم کردم
حسین و مهناز هم مشغول لب گرفتن شدن

دیگه برام مهم نبود صیغه شدن یا نشدن فقط اون سکس هات میتونست حالمو خوب کنه

کیرشو با دست گرفتم و لبامو روش میکشیدم و ساک میزدم
مهناز گفت دیدی چه کیر خوبی داره حالتو حسابی جا میاره

تخماشو لیس میزدم و کیرشو میمالیدم

حسین و مهناز که جفتشون لخت شده بودن منم به سرعت لخت کردن

حسین گفت:جوون چه بدنی رو قایم کردی‌ زیر چادر

منو دراز کرد رو تخت و پاهامو باز کرد و رفت. بین پاهام و مشغول لیس زدن کصم شد
+آه آه آه جونم آخ

زبونشو میکشید لای کص خیس من

مهناز هم اومد با کص و کونش‌ نشست رو دهن من
کص و کون مهناز داشت خفم میکرد
منم زبونمو لای کص مهناز بردم و لیس میزدم‌ براش

حسین هم کص و کون منو لیس میزد

من بدنم سفید و توپر تر از مهناز بود و کصم لبه های بسته داشت
مهناز بدنش سبزه بود و کصشم لبه های تقریبا آویزون داشت

مهناز از رو دهنم بلند شد و حسین کیرشو میمالید به کصم
+آخ بکن توش جر بده منو پارم کن آه

کصم انقد خیس‌ بود که همه کیر حسین رو تو خودش جا داد
آه بلندی کشیدم
و حسین پاهای منو بالا داده بود و تلمبه میزد و مهناز هم سینه هامو میخورد و میمالید

+آه آه آه جوونم آخ چه کیری داری بکن منو آه
_کصتو پاره میکنم آه آه

مهناز لبهاشو به لبام چسبوند و حسین کیرشو تا خایه تو کصم کرده بود

مهناز داگی شد رو تخت و حسین از کص من بیرون کشید و کیرشو کرد تو کص مهناز

مهناز که شهوت تو صداش موج میزد گفت:آخ جانم محکمتر بزن کیر میخوام آه آه بکن آه

منم کنار حسین رفتم و لباشو میخوردم و اونم انگشتشو لای پام برده بود و تو کصم میکرد

کیرشو بیرون میکشید و دوباره تا خایه میکرد تو کص مهناز که باز شده بود و سوراخ صورتیش معلوم بود
با هر بار ورود کیرش به کصش
مهناز آخ بلندی میکشید که هممون رو حشری تر میکرد

چند دیقه که مهناز رو داگی گایید بیرون کشید و و من داگی شدم و جاشو گرفتم

حسین کیرشو میکوبید رو کصم
+اخ چه کصی لای پات داری
_آه بکن توش کصمو بگا

آروم کیرشو کرد توی کصم
+وای آخ آخ آره

مهناز اومد و جلوی صورتم خم شد و منم از پشت کص و کونشو لیس میزدم و اونم میگفت جون جونم بخور آه آه

حسین وحشیانه تو کصم تلمبه میزد و صدای برخورد بدنش به باسن گنده من تو فضای اتاق پیچیده بود
به رعشه افتادم و ارضا‌ شدم
سرعت تلمبه های حسین کمتر شد و اروم ادامه داد

بیرون کشید و مهناز زانو زد براش کمی ساک زد و سرپا خم شد و حسین کرد تو کصش

مهناز التماس میکرد:اره بکن منو اره اره آخ کصم آخ آخ
حسین هم با چک رو باسنش میزد

من بیحال رو تخت افتاده بودم و کصمو میمالیدم و انگشت توش میکردم

حسین کمر مهنازو سفت گرفته بود و تلمبه میزد و مهناز هم ظاهرا ارضا شد
حسین کیرشو بیرون کشید و سمت من اومد و کیرشو لای سینه هام کرد

دو سه دیقه عقب جلو کرد
+آخ آه آه آه

آب داغشو لای سینه هام و بخشیشو روی سینه هام ریخت
منم کیر و تخماشو مالیدم و تا قطره آخر آبش رو خالی کردم

مهناز خیلی زود اومد و همه آبشو از سینه های من با زبون جمع کرد

حسین رفت و من و مهناز هم خوشحال از سیاحتی که تو زیارت کرده بودیم به حموم رفتیم…

نوشته: ابرو زخمی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها