داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سکس روانی

فرهاد با رخوت تمام خودشو به طرف تخت کشید و روی اون ولو شد. سیگاریو لای انگشتاش میگیره و اونو روشن میکنه و پک عمیقی بهش میزنه و دودشو به طرف سقف اتاق بیرون میده. دود به سمت بالا میره تا به سقف برسه و همونجا محو میشه. یه اتاق کوچیک که شبیه سلول زندونه و دیوارش از اثار دود سیگار رنگش از سفید به خاکستری متمایل شده. لیلا که وسط اتاق نشسته با انگشتاش موهاشو شونه میکنه و بعدش هم اونارو میبنده. امشبم بازی کنیم؟ اینو لیلا از فرهاد میپرسه و منتظر پاسخ نمیشه. یه دسته ورق کهنه رو تو دستاش میگیره و شروع میکنه به بر زدن.
پنجره اتاق تنها روزنه به دنیای بیرونه که اونم مدتیه بسته شده. فرهاد دقیقاً یادش نمیاد که از کی پنجره بسته شده اما فکر میکنه وقتی که برا بار اول قطار از جلوی پنجره رد شده باعث بسته شدنش شده و بعد از اونم دیگه هیچ وقت نتونستن پنجره رو باز کنن اما لیلا اعتقاد داره که بسته شدن پنجره ربطی به قطار نداره و ورقها رو تقسیم میکنه. فرهاد هرچی بین ورق‌هاش میگرده چیزی از حکم لیلا پیدا نمیکنه. بی حوصله میشه دست لیلا رو میگیره و اونو میکشونه تو بغل خودش. اما لیلا ول کن نیست و به حرف زدنش ادامه میده اگه یه دست ورق نو بخریم حتما بهتر بر میخوره اصلا شاید بشه بهتر باهاش فال هم گرفت. فرهاد برای ساکت کردن لیلا لبهاشو میچسبونه به لبهاش و فشار میده. دستش روی بدنش حرکت میکنه البته نه حرکتی از روی فکر و با برنامه بلکه حرکتش بیشتر غریزیه یعنی وقتی دستش رو بدن دخترکه خودش هم نمیدونه مقصد بعدی دستش کجاست و به کدوم سمت قراره کشیده بشه.
لیلا لباشو جدا میکنه و با شوق میگه اصلا میدونی قطاری که رد میشه 12 واگن داره و خالیه؟ من همیشه از پشت شیشه نگاش میکنم. فرهادم جوابشو اینطوری میده که اون قطار هیچ وقت خالی نیست بلکه پر از تابوته. من میتونم بوی جنازه هارو موقع رد شدن قطار حس کنم. لیلا با تعجب میپرسه جنازه چه کسایی تو قطار حمل میشه و چرا من هیچوقت بوی جنازه هارو حس نکردم؟ فرهاد با بیحوصلگی توضیح میده که جنازه گرسنه ها تو اون قطاره. همونایی که واسه چند لقمه نون قلندراشونو به حکومت فروختن و بعدش خودشون هم از ترس صداشون در نیومده. اینقدری که اخرش از گرسنگی مردن. اصلا دلیل همه مرگ ها گرسنگیه. حتی اونیم که مریض میشه حتما گرسنگی به بدنش فشار اورده که یه قسمت از بدنش مشکل پبا کرده. اینو میگه و با مکیدن سینه های دختر صحبتشو قطع میکنه. بدن لیلا تنها چیز با ارزشیه که تو این اتاق باقی مونده. حتما مردمی هم که بیرون هستند همین وضعیتو دارند چون شهوت چیزیه که حتی خشن ترین حکومت ها هم نمیتونن اونو از مردمشون بگیرن مطمعناً اگه میتونستن این لذت رو هم مصادره کنند همشو در اختیار یه عده محدودی میذاشتن. هر دوشون به پهلو میخوابند و فرهاد همزمان با بوسیدن سینه های لیلا ران پاشو بین پاهای لیلا فشار میده. سعی میکنه گرما و رطوبت کس لیلارو از زیر لباسش حس کنه و بفهمه که دختر هم لذت کافیو از این عشقبازی میبره یا نه.
دلم واسه مرده ها میسوزه اخه حقشون این نبود. فرهاد با عصبانیت جواب میده که دقیقاً حقشون همینه. چند میلیون ادم هیچ وقت به فکرشون نرسید که قدرت رو خودشون تو دست بگیرند و بین خودشون پخشش کنند. همیشه یا دنبال فلان شاه و بهمان شاه بودند یا دنبال کسی که تو سواری گرفتن ازشون ماهر تر باشه. اصلا چند ساله رسمشونه که رای میگیرند که خر سوار ماهر تر کدومه و کی میتونه بهتر ازشون سواری بگیره. کارگری که با رضایت 14 ساعت کار میکنه که یه مادر قهبه مفت خور شکمش گنده تر بشه حقشه از گرسنگی بمیره. میدونی خیلیا از خودشون گذشتن تا واسه این جماعت کاری کنند اما… این مردم دیگه چریک و قلندر نمیخوان از سر و صدا وحشت دارند و دوست دارن تو ارامش از گرسنگی بمیرن. با گفتن این جملات حرصی میشه و با شدت کس دخترک رو چنگ میزنه طوری که صدای جیغ لیلا تو اتاق میپیچه. حرکتش خشن شده و دیگه خبری از لطافت چند دقیقه پیش نیست. لیلارو بلند میکنه و میبره لب پنجره. دامنشو میکشه پایینو بدون هیچ کار اضافه ای کیرشو از پست تو کس لیلا فرو میکنه…
چنگی به موهای بلندش زد و با ته مونده قدرتی که برای بدن نحیفش باقی مونده بود شروع کرد به عقب و جلو کردن. لیلا هیچ اعتراضی نمیکرد چون اون هم از جنگ و سر و صدا میترسید. هم زمان با ارضا شدن پسر قطار هم از جلوی پنجره رد شد. بوی جسد‌ها فضای اتاقو پر کرده بوده. راست میگی ها منم بوی جسد هارو حس میکنم. راستی میدونی راننده قطار کیه؟ فرهاد سیگار دیگه ای رو روشن میکنه و جواب میده که نمیدونم اما یه شب تو خواب دیدم که راننده قطار یه مرد با لباس عربیه که به جای سوخت قطار از کتاب ها استفاده میکنه.

نوشته: strong_boy

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها