داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سکس در علم کوه

” سکس در علم کوه ”

من محسن ، ۳۵ ساله کورد زبان و اهل یکی از شهرهای کردنشین هستم . قد۱۸۵ وزن 90 کیلو , کوهنورد ، ورزشکار ، با بدن ورزیده، وسایز کیرم هم حدود 20 سانت است.
پارسال از شهر خودمون ، انتقالی اداری به یک شهر دیگر در اطراف تهران گرفتم و ساکن اون شهر شدم ، یه روز تو خیابان ، اطلاعیه ای از هیات کوهنوردی آن شهر را دیدم که تور تفریحی و در کنارش، صعود به قله
” علم کوه ” اعلام‌کرده بود ، من هم خیلی خوشحال شدم ، چون تازه وارد این شهر شده و مث همیشه عاشق ‌و آماده کوهنوردی و صعود بودم .‌
سری به هیات کوهنوردی شهر زدم و ثبت نام کردم . خیلی با گرمی و خوش رویی استقبال کردن .
یه ساعتی تو دفترشون بودم ، چند نفری آمدن و کارهای ثبت نام و بیمه و … انجام دادن و رفتن .
زمانیکه از هیات بیرون اومدم ، یه خانمی را تو حیاط دیدم که کنار درب ورودی منتظر بود. واقعا یک لحظه محو زیبایی و جمال این خانم شدم .
نگاهش کردم و ناخواسته سلامش کردم.
گفتم هر کاری دارین من بعنوان عضو هیات کوهنوردی اینجا در خدمتتون هستم .
اوهم سلام کرد و‌گفت ممنونم آقا ، شما در هیات کوهنوردی اینجا عضویت داری ؟ کاره ای هستین ؟
من هم با خوشروئی جواب سوالاتش را دادم و گفتم اهل این استان نیستم .دوسه ماهه اومدم و امروز هم کارهای لازم برای صعود به علم کوه را انجام دادیم.

یک لحظه مکث کرد و گفت چه خوب ،
گفتم‌‌ چرا ؟
گفت ماهم تازه اومدیم این شهر و اولین بار هست میام هیات کوهنوردی. میخوام برای صعود به علم کوه ثبت نام کنم .
دیدم واقعا موقعیت مناسبی برای آشنایی و گفتگو فراهمه ، گفتم ، بسیار خوب خوشبختم و‌هر کمکی از من ساخته باشه در خدمتتون هستم ،گفتم من صعود های زیادی داشتم و ۱۰ ساله عضو هیات کوهنوردی استان خودمون هستم .
گفت .‌من هم خوشحالم.
اسمم زهره ست ، ۳۰ سالمه . اهل استان ترک نشین هستم . شوهرم مهندس نفت هست و دوسه ماهه در این شهر مستقر شدیم .
گفت.‌حالا ثبت نام نکردم .
گفتم مدارک چی همراه داری ؟
گفت چیز زیادی همراهم نیست .
گفتم‌‌ پس باید این مدارک و بیمه را تکمیل کنی ، تا ثبت نام کامل شود. ،
گفت باشه پس من برم خونه مدارک را برای فردا آماده کنم .
گفتم هرکاری داشتین در خدمتتون هستم .
من سمت خیابان رفتم که همزمان او هم سوار ماشین شاسی بلندش شد و تعارف کرد تا من هم سوار بشوم .
در طول مسیر ، صحبت کردیم و شماره همراه رد و بدل کردیم. برای هماهنگی بیشتر .
وقت خداحافظی بهش دست دادم و دستش را فشردم و بابت اینکه منو رسونده تا محل کارم ، تشکر کردم .
نمیتونستم لحظه ای از فکرش خارج شوم .واقعا زیبا و تو دل برو بود. قدش ۱۷۵ بود وزنش حدود ۷۵ .و هیکلی رو فرم و آماده داشت.
عصرش پيام داد و گفت اقا محسن میشه یه کم راهنماییم کنی ،چند تا سوال درخصوص کوهنوردی و وسایل لازم بپرسم. ؟
من هم گفتم چشم زهره خانم‌، هر جه میخواین بفرمایید.
و اینجور چت من زهره شروع شد .
از هر دری سخن گفتیم .و صحبت کردیم .از کوهنوردی، از زندگی خصوصی دوتامون از شوهرش ، از همه چیز گفتیم .
لابه لای جملاتم همیشه ازش تعریف میکردم او هم خیلی لذت می برد. ، گفت شوهرم شیفت کاری هست ، یه هفته ، سرکار و سه روز استراحت داره.
گفتم چرا شوهرت نمیاد کوهنوردی؟
گفت متاسفانه هیچ علاقه ای به ورزش و کوهنوردی نداره ؟
گفتم ‌‌چه خوب .
گفت چرا خوب؟
گفتم اگر شوهرت باهات می آمدم، ، من بینوا از لذت هم صحبتی و همسفری با خانمی با کلاس ، مث پرنسس زهره بی نصیب میشدم ،
گفت نظر لطفتان هست.
اونشب در چت هامون خیلی صحبت کردیم و متوجه شدم وسایل کوهنوردی کامل نداره ، بخصوص وقتی گفتم کمپ چی داری؟
گفت کمپ ندارم فقط کیسه خواب دارم .
گفتم زهره خانم واقعا شوخی تان گرفته یا منو سر کار می‌گذاری؟
گفت بخدا کمپ ندارم .
گفتم پس چکار میکنی برای خواب شبانه ؟
گفت یه دوستی دارم ،تازه باهم آشنا شده ایم ، قراره ، کمپ و سایر وسایل لازم را برام مهیا کند ؟
سپس خندید ،
گفتم این دوستتان وسایل اضافی داره ؟ خودش هم میاد کوهنوردی ؟
گفت آره حتما میاد کوهنوردی، ولی نمیدونم وسایل داره یا نه ؟ و باز خندید.
اینجا متوجه منظورش شدم که کنایه اش از دوست جدید ، خودمن هستم.
گفتم پس اینطور ؟
گفت :
دوست آن باشد که گیرد دست دوست .
گفتم ، در کوهنوردی و سراشیبی.

گفت آفرین حالا فهمیدی، !!!
دیدی چه دوست خوبی دارم. ؟
گفتم زهره خانم تا حالا چه کوههای رفتین ؟
گفت تا حالا کوههای کوچک تا ارتفاع ۲۵۰۰ متر رفتم ‌. هم با هیات های کوهنوردی و هم شخصی با دوستان.
گفتم ، علم کوه ۴۸۵۰ متر هست و صعود به آن انرژی زیادی می طلبد. وچون تا حالا چنین ارتفاعی نرفتین ، احتمالا دچار کمبود اکسیژن و حالت تهوع بشوید .
ولی نگران نباش ، خودم هواتو دارم . وهر جا لازم شد ، صبر میکنیم تا بدنت به ” هم هوایی” برسد. اگر هم کپسول اکسیژن کوچک داشتید ، با خودتان بیاورید .
یه سری سوالات پرسید و همش هم سوالات شخصی و اینکه میترسم … چکار کنم ؟ من هم دلگرمش میکردم تا بیاد.
شب قبل از صعود پیامی برام‌ فرستاد .که هنگ کردم .

آقا محسن سلام هرکاری کردم نتونستم تلفنی حرف بزنم . بصورت پيام برات میگم امیدوارم کمکم کنید .
آقا محسن حقیقتش من میترسم تنهایی بیام و باید به یکنفر اتکا کنم و تمام مدت مراقبم‌‌ باشه ، شوهرم هم نیست .
اجازه میدی تو این صعود منو بعنوان خانم خودتون معرفی کنی تا خیالم ‌از همه چیز راحت باشه ؟ و هیچ شائبه ای برای هیچکس پیش نیاد …

مو هام سیخ شدن .
هنگ کردم .

چه میگفتم ؟
پیام بعدی نوشته بود . اگر قبول نکنی ،مجبورم ،کنسل کنم ،
نوشتم، شوهر شدن تو یه برنامه صعود چهار ،پنج روزه ، هزینه داره ؟
با خنده نوشته بود ،
با دل وجان هر هزینه ای را می‌دهم فقط باش؟
گفتم لیست افراد را امشب چک میکنم ببینم کسی آشنا تو گروه نباشه و ما را بشناسد، ؟
خوشبختانه چون هر دو تازه وارد این شهر شده بودیم ،در این صعود کسی آشنا نبود ،
بهش زنگ زدم .
محسن : سلام بر خانمم ،
زهره : مرض .
محسن : چیه خانمی ،
زهره پر رو هستی
محسن ، من نمیتونم با خانمم شوخی هم بکنم ؟
زهره :بگو خوب .
محسن : نه دیگه بگو آقامون چی میخواد ، تا یاد بگیری .
زهره ، خوب چه میخواد آقامون،
محسن : یه بوس .
زهره : مرض پر رو .
محسن . ببینم . من تمام وسایل لازم صعود دونفره را اماده کردم. دیگه غیر چند قلم‌‌وسایل شخصی ، چیزی لازم نداریم .
زهره: مثلا چی،؟
محسن ؛ شورت ، سوتین ، ،نوار بهداشتی ، مانتو و لباس کوهنوردی زنانه ، مسواک…کاندوم و…
زهره : بخدا خیلی پر رویی ،،،
محسن : عزیزم اولا من اینها را ندارم بعدش سایز من ممکنه براتون بزرگ باشه ،
یه لحظه بلند خندید و گفت، خدا کنه بزرگ باشه.
گفتم چی ؟
گفت هیچی ،
گفتم بگو .
گفت مرض،!!!
فردا صبح ، ساعت ۶ حرکت کردم و درب خانشان رسیدم.
بعد ده دقیقه زهره پايين آمد.
خدایا ، این چند روز چطور مواظب این باشم که ندزدنش، ؟
سلام کرد بهم دست داد و من هم دستش را بوسیدم و نشست و بعد هم صورتش را بوسیدم. .
اصلا جا نخورد و اونهم منو بوسید .
حرکت کردیم .در حیاط هیات کوهنوردی ماشین را پارک کردم و سوار سرویس شدیم .
خوشبختانه جمعی در حدود ۶۰ نفر با دو اتوبوس بودیم . خیلی عالی شد وهیچکس ما را نشناخت‌.
راحت یه صندلی دونفره نشستیم . مث زن وشوهر واقعی کنار هم بودیم .
مسیر ۶ ساعته با اتوبوس کنار هم و‌به شوخی گذشت تا به رودبارک رسیدیم و ،اونجا ساکن شدیم .
کمپ کوهنوردی علم کوه در رودبارک فوق العاده زیبا و دیدنی بود .
باران شدیدی شروع شده بود و اعلام کردن بخاطر شرایط نامساعد جوی تا ۳۶ ساعت بعد شرایط برای صعود فراهم نیست.
محل استراحت ، کاروان که کمپ بزرگ پای کوه بود ، وضعیت مناسبی داشت . و توانستیم در محوطه سرپوشیده و بزرگش و در گوشه ای دنج تر ،چادر دونفره ام را برپا کنم .وسایل لازم را در آن چیدم .
ساعت حدود ۱۱ شب گفتم خانمم من میرم بخوابم. تو هر وقت دوس داشتی بیا بخواب.
بعد یه ساعت اومد زیر چادر
با مانتو و پشت به من دراز کشید.
من هم خودمو بخواب زدم .
بعد چند دقیقه یه کم خودش را به سمت عقب کشید و نزدیک تر شد .
روسری اش را از سر در آورد و شروع کرد به گلایه کردن از هوا و شرجی بودنش، من هم بیدار شدم .

گفتم زهره تو همیشه با مانتو و شلوار میخوابی؟
گفت نه ،
گفتم پس چرا الان اینجوری، ؟
راحت باش .
یه کم تردید کرد .
چراغ هد لایت را روشن کردم . تا منو دید که فقط رکابی و شورت داشتم ، هییییین بلندی کشید.
گفتم مث من راحت باش.
با تردید شروع به درآوردن لباس هاش کرد.
گفت روت را اونور بکن نگاهم نکن .
اول مانتو و بعد شلوارش را درآورد .
و زیر پتو مسافرتی رفت .
من هم کنارش دراز کشیدم و پتو را رو خودم کشیدم.
آخرش مجبور شد بیاد زیر پتو من
چند لحظه سکوت بین مان بود .
از پشت بهش چسبیدم.
یه کم خودش را جلو کشید .
پاهام‌‌‌ رابه پاهاش چسباندم.
اینبار تکان نخورد .
دیگه کامل بغلم بود .
یه بوس از پشت گردنش کردم .
نفس بلندی کشید .
سرش را بلند کردم و رو بازوم قرار دادم . باسنش را عقب تر داد .
کیرم کامل بلند شده و بهش چسبیده بود .
چند بار گردنش را بوسیدم. و لیس آرام زدم.تحملش تمام شد و صورتش را به سمت من برگرداند و تو چشام نگاه کرد. اینبار لبش را بوسیدم و همراهی کرد .
گفت آقا محسن در مورد من چه فکر میکنی ؟
گفتم زن و شوهری.
گفت مرض .
گفتم واقعیتش هیچ فکری نمیکنم جز اینکه از همون لحظه اولی که دیدمت ، دوستتتت دارم . عاشق ات شدم . هرچه هستی ، هرکسی را داری ،و… من دوستت دارم .
اشک تو چشاش حلقه بست و‌گفت محسن من خیلی تنهام کمکم میکنی؟
گفتم عزیزم ، من برای همیشه کنارتم . گریه نکن .
گفت : بیشتر از این میخوام .!!!
گفتم : شوهر همیشگی ات میشم !!!
گفت : بازهم کمه!!
گفتم ، نفس ات میشم !!!
گفت : وافعا قول بده، .
گفتم : عزیزم ، من کورد زبانم و کورد ها معرفت و مردانگی زیادی دارند. ومث کوه پشت دوست هاشون هستند .
گفت : مثل الان که پشت منی ،؟
گفتم زهره !!!
اگر همین الان بگی ، دست بهم نزن . مطلقا بهت دست نمیزنم .
گفت واقعا !!!
گفتم مطمن باش.!!!
شروع به بوسیدن لبهام کرد.
بوسید و مکید وگریه کرد .
محکم بغلش کردم و من هم بوسیدمش.
گفتم زهره
من مجردم !!!
تنهام !!!
بهت نیاز دارم …
گفت من تنهاترم .،
شوهرم پسر خاله ام هست و پدرم فقط بخاطر اینکه پسر خاله ام مهندسه ، منو بهش داده . چهار ساله آرزوی یه دوس داشتن ،یه بغل کردن صمیمی ،
به دلم مونده . وضع مالی خوبی داریم . ولی شوهرم عاشق کارش هست و اصلا حس محبت نداره . حس تفریح نداره . همش تو حساب و کتاب هست.
من توجه میخوام…!!!

بدن زهره ، توپر و رو فرم بود .
نه چربی اضافی نه لاغری ،
هیچ هیچ .
واقعا ۲۰ بود . در یک کلمه کامل بود.
اونقدر لبهاش را خوردم که داشت بی‌حال میشد. دستم را رو سینه اش گذاشتم و مالیدم. کوسش را مالیدم. خودش را جمع کرد .معلوم بود از اینهمه آب کوسش خجالت می‌کشید.
دستش را به کیرم رساند . و سریع عقب کشید.
گفت محسن ، کجات را گرفتم .
گفتم محسن کوچولو …
گفت دروغ نگو . او ساق پات بود .
گفتم خوب نگاهش کن .
هد لایت را روشن کردم براش . خوب نگاهش کرد . گفت یا خداااااااااا…
این چرا اینقدر بزرگه ؟
گفت مال شوهرم ۱۳ سانت هست .
سرش پايين برد و‌چند بار بوسش کرد و تو دهانش فرو برد .
و فقط می توانست کله کیرم را تو دهانش فرو کنه ، !!!
دیگه کامل بغلم نشسته بود و همدیگر را مالش می‌دادیم.
گفتم زهره .فقط صدات را کنترل کن . بیرون ممکنه بشنوند . احساسات را بزار برای زمان مناسب و خانه خالی …
گفت دوس دارم فریاد بزنم و به همه بگم من چه لذتی می برم .!!!
خخخخخخخخخخخ.
به پشت دراز کشید ومن هم اومدم روش دراز کشیدم.
پاهاش باز کردم و مشغول زبان زدن و خوردن کوسش شدم .
گوشه پتو را تو دهانش کرده بود تا سر وصداش را کنترل کند . من آرام و با نوازش براش میخوردم و اون سرم را فشار میداد .معلوم بود هرگز چنین لذتی نبرده . چون زود ارضا و لش شد.
گفت محسن من چطور اینو تو کوسم فرو کنم . مطمئنم جا نمیشه .
گفتم ما کوردها اصطلاحی داریم میگه
” پوسه ، ره می گو””
یعنی پوست کوس گوشتی هست جا باز می‌کند،
خخخخخخخخخخخخخخ

گفتم گوشه پتو را کامل بکن تو دهانت . هیچ صدایی نیاد .
عملا و به شدت می لرزید.
بدن سفید ، ناز و لطیفش کامل زیر بدن ، سبزه ، ورزیده و پر مو من قرار داشت . تضاد زیبایی بود ، دقیق مث شب و روز .
گفت بزار یه بار دیگه انداره اش بگیرم .
قطرش توهر دو دستش به زور جا میشد .
یک وجب و نصف خودش هم دراز بود .
وقتی از دهانه کوسش تا به سینه اش وجب کرد ، گفت یعنی کیرت تا اینجا میاد؟؟؟
گفتم یا علی میگم تحمل کن .
محسن تو راخدا آرام میترسم.
دوربین فیلمبرداری مخصوص کوهنوردی را براش تنظیم کردم .
نو هد لایت را روشن و فیلمبرداری را روشن کردم.
دوباره سر کیرم با آب دهان خیس کرد و پایین آمدم. هر دو رانم را محکم گرفته بود . سر کیرم را وارد کوسش کردم و آهسته آهسته فشار دادم . لب هاش را گاز می‌گرفت و مرتب دست به باقی مانده کیرم میزد.
فشار دادم و فرو بردم. واقعا تنگ و داغ بود .و به زور جلو میرفت . التماس می‌کرد که کافیه !!!
باهاش همراهی کردم، صبر کردم و بیرون میکشیدم و دوباره فرو می‌بردم. هر چه تلاش کردم ، واقعا کامل فرو نرفت . دیگه به غلط کردن افتاده بود . من هم نخواستم اذیتش کنم . تمام بدنش عرق کرده بود . خواستم بیشتر ، اون لذت ببره . شروع به تلمبه زدن کردم. سینه هاش و لبش را میخوردم. او هم فقط ران هام را گرفته بود . صدای حرکت کیرم در کوسش و آب جاری شده بین پاهاش ، خیلی صدای قشنگی بود . اونهم دیگه لذت می‌برد. حدود ۱۰ دقیقه تلمبه زدم . . می‌گفت شوهرم زیر ۴ دقیقه ارضا میشه . شما چرا نمیشین ؟ . گفتم هنوز اولشه. کجاشو دیدی ؟
چرخی خوردم و اونو بالای خودم قرار دادم . زهره تلمبه بزن.
ناشیانه میزد . ولی خوب بود .تلمبه زد و زد تا ارضا شد . من هم همزمان ارضا شدم .
بی‌حال بغلم افتاد . کل آبم تو کوسش بود و رو کیرم می‌ریخت . خودمون را پاک کردیم و بغل هم آرام گرفتیم …

نوشته: محسن

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها