سکس با پرستار (۱)

سلام به همه ی دوستان شهوانی ، میخوام یه داستان واقعی رو براتون تعریف کنم که مربوط به ۳ سال پیشه ، من ساکن تهرانم و متاهلم ، بخاطر سردی رابطم با زنم و جبران کمبود نیازهای جنسیم تصمیم گرفتم که یه نفر رو برای خودم داشته باشم و صیغش کنم ، بخاطر همین تو دوست و آشنا و خیابون دنبال کیس مناسب بودم ، تا اینکه یکی از دوستام بهم گفت مسعود میتونی یه شب تا صبح یه جا برام ردیف کنی که با یه نفر عشق و حال کنم ؟! منم چون خونه مادربزرگم طبقه ی بالاش خالی بود و مجزا بود ، به مادربزرگم زنگ زدم گفتم رفیقم از شهرستان با خانمش اومده و چون خونه ی ما کوچیکه شب اگه مشکل نداره بیان طبقه بالا و صبح بلیت اتوبوس دارن برای شهرشون ، مادربزرگمم گفت عیب نداره بگو بیان ،ثواب داره ، منم زنگ زدم و اوکی رو دادم و بهشون گفتم که چی گفتم ، اونام ساعت ۷ شب با یه جعبه شیرینی و یه چمدون اومدن ،منم رفتم که یه وقت سوتی ندن ، تا ساعت ۹ نشستن و گفتن ما از مسافرت اومدیم و خسته ایم ، منم یه فرش و دو تا تشک و دوتا پتو و دوتا بالش بردم بالا و تو یکی از اتاق خوابا پهن کردم ، مجید و زیدش هم اومدن و من تو چشم زنه هم نگاه نکردم از ثانیه اول ، چون گفتم اون یه وقت ناراحت بشه و به مجید بگه ، ازشون خداحافظی کردم و رفتم خونمون ، صبح ساعت ۸ رفتم خونه مادربزرگم که ببینم اتفاقی نیوفتاده باشه ، که مادربزرگم گفت دیشب مرده ساعت ۱۲ رفت بیرون و نمیدونم برگشته یا نه ، منم زنگ زدم گوشی مجید که دیدم در دسترس نیست ، رفتم بالا و در زدم دیدم زنه درو باز کردو گفتم پس مجید کو ؟ اونم زد زیر گریه و گفتش کارش رو کرد دیشب و رفت خونش ، راستی بگم که مجیدم متاهل بود ، منم گفتم عجب نامردیه شب تا صبح یعنی تنها بودی؟ گفت آره ، گفتم عیب نداره حاضر شو بریم بیرون یه کم آروم شی ، باهم رفتیم بیرون ، سر کوچه یه پارک بود ، از اونجایی که من میخواستم برم سر کار بهش گفتم این شماره ی من اگه کارداشتی زنگ بزن ، اونم گفتش که من ساعت ۶ عصر باید سرکار برم ، تا اونموقع تو پارک میمونم ، بهش گفتم باشه و خداحافظی کردم ، ۱ ساعت نشده بود که دیدم یه شماره ناشناس زنگ میزنه جواب دادم و دیدم همون زنس خودش رو معرفی کرد و گفت مهنازم ،گفتم مهناز ؟! گفت همونی که با مجید دیشب خونه مادربزرگت بودیم ، گفتم جانم ، گفت حقیقت روم نشد بهتون بگم ولی اگه میشه ۵۰ تومن برام کارت به کارت کنید که بتونم خودمو برسونم محل کارم ، منم گفتم شماره کارت بدین تا بزنم ، شماره کارتش رو فرستاد و منم بجا ۵۰ براش ۱۰۰ زدم ، دیدم همون لحظه زنگ زد و گفت نه به رفیق نامردت نه به خودت ، منم گفتم آخه ۱۰۰ تومنم پوله؟! خداحافظی کردم و گفت فردا براتون واریز میکنم ، فرداش ساعت ۱۰ صبح دیدم مهناز زنگ زد و سلام و احوالپرسی گفت شماره کارت میدین ؟ منم کلی تعارف ولی به زور گرفت ، و واریز کرد ، شبش دیدم پیامک داد و گفت چرا اون روز صبح که اومدی خونه مادربزرگت با من کاری نکردی ؟
منم گفتم چون خوشم نمیاد زوری باشه و دوست دارم طرف با رضایت بیاد کنارم بخوابه ، که گفت آفرین واقعا به تو میگن مرد ، دیگه یواش یواش باهم پیامک بازی میکردیم و زنگ میزدیم ، اون پرستار یه پیرزنه پولدار بود که بچه هاش اونور بودن ،مشخصات ظاهری شم بگم که قدش حدود ۱۷۰ و تو پر و چشم و ابروش مشکی و موهای لختی داشت ،میگفت که شوهرش بعد ۳ سال زندگی ازش جدا شده و حدود ۱۰ ساله تنهاست ، مثل دوتا دوست بودیم ، هر وقت پول یا چیزی لازم داشت بهم میگفت منم چون خوشحساب بود براش میزدم ، تا اینکه یه روز گفت مسعود میتونی شب بیای پیشم بمونی؟ منم که از خدا خواسته گفتم آره ، خونه رو پیچوندم که برم دیدم پیام داد که میتونی یه چیزی برام بگیری ؟! منم گفتم چی میخوای؟ گفت شیشه ، اگه میتونی یه گرم با یه پایپ و یه گاز فندک و یه فندک اتمی بگیر ، منم چون محلمون کاسب مواد زیاد داشت تهیه کردم و رفتم به آدرسی که فرستاده بود ، یه نیم ساعتی توی کوچه منتظر بودم که پیرزنه بخوابه ، ساعت ۱۲ شب دیدم پیام داد که درو میزنم از راه پله بیا بالا و سوار آسانسور نشو چون مدیر ساختمان فضوله و دوربین ها رو چک میکنه ، منم آروم در ورودی رو بستم و کفشم رو درآوردم و رفتم طبقه ی پنجم اون برج ، تا رفتم تو بغلم کرد و شروع کرد بوسیدنم ، من همونجا راست کردم ولی تابلو نکردم ، گفتم کجا بریم ، که یه اتاق خواب نشونم داد و گفت تو برو تا من برم یه دوش بگیرم بیام ، وقتی اومد دیدم یه حوله دور خودش پیچیده و گفت من خودمو خشک کنم و آرایش کنم و بیام ، منم تو این فرصت یه قرص تاخیری انداختم که بتونم خودی نشون بدم
ادامه دارد

نوشته: مسعود

دکمه بازگشت به بالا