سکس با زن عمو عشق بچگیم

سکس با زن عمو عشق بچگیم

سلام خسته نباشید
( این داستان کاملا بر اساس واقعیت هست )
من 19 سالمه دراستان های غرب کشور زندگی میکنم
اصل ماجرا اینه که من یه زن عمو دارم یه 10 سالی میشه که ازدواج کرده و این خیلی خوشگله و خوشتیپ
آقا من از بچگی رو این کراش داشتم هر وقت میرفتم خونشون میرفتم تو اتاق با شورت و سوتین هاش جق میزدم و کاندوم هاشونو استفاده میکردم
داستان برمیگرده به دو سال پیش روستا بودیم تابستان بود منو عموم داخل ماشینش می خواستیم بخوابیم که نیسان بود عقبش پتو انداخته بودیم که بخوابیم
من تو واتساپ دیدم که زن عموم انلاینه ما شروع کردیم به چت کردن که چرا نمیخوابی و فلان…
دیگه تا نزدیکای 2 3 چت کردیم بحث رسید به عشقو عاشقی کلم داغ بود نمیدونستم چی میگم که یهو گفتم خیلی دوست دارم اونم گفت منم مثل داداشمم دوستت دارم من دیگه ماجرارو پیش بردم که گفتم نه من عاشقانه دوستت دارم و فلان همیشه تو فکرتم و این حرفا گذشت و گذشت و بهم گفت که ناامید شدم از این حرفت
آقا صبح شد و ما بیدار شدیم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده من فک کردم به عموم میگه و این کونمو پاره میکنه که انگار نه انگار اتفاقی افتاده بوده باشه
ظهر ک شد می خواست زنگ بزنه شارژ نداشت آقا ما براش شارژ فرستادیم و پیام داد تو واسه من شارژ فرستادی منم گفتم آره گفت مرسی دستت درد نکنه میگرفتم خودم دیگه منم یکم گفتم نه این حرفا چیه و …
گذشت بعد چند روز می خواست اینترنتی خرید کنه گفت رمز پویا داری میخوام یه چیزی اینترنتی بگیرم گفتم اره و فلان گفت شماره کارتتو بده پولو بفرستم بعد خرید کنم و گفتم نه بخدا نمیشه و فلان حرفا هرکاری کرد قبول نکردم خلاصه براش سفارش دادم و گفت مرسی با یه قلب فرستاد برام دیگه داستان اونجا شروع شد
محرم بود با خانواده دعوا کرده بودم گفت بیا اینجا کارت دارم منم رفتم (اینو بگم که خونمون یکیه ما طبقه 2 زندگی میکنیم اونا 3)
دیگ فهمیده بود با خانواده دعوا کرده بودم گفت بیا میخوام یه جایزه بهت بدم اقا منم رفتم و اون تو حیاط بود یهو اومد یه بوس کرد و گفت اینم جایزت . میخواست بره بالا من نذاشتم جلو درو گرفتم و همونجا یکم لب گرفتیم دست کردم تو شلوارش یکم مالیدمش همش میگفت نکن الان یکی میاد من نمی شنیده بودم این حرفارو انقدر داغ بودم شلوارشو کشیدم پایین همش داشت مقاومت میکرد سرپا یکم لاپایی زدم توش و آبم اومد ریختم تو دستم رفتم دستامو شستم و اونم رفت بالا بعد نیم ساعت پیام داد این چه کاری بود کردی بالاخره دست خودتو انداختی منم یکم خندیدم و گفتم از بچگی منتظر این لحظه بودم که وقتش رسید من چطور بیخیال بشم؟؟
اقا این بعد یه مدت شوهرش رفته بود بیرون منم به بهانه بیرون رفتن رفتم طبقه بالا یهو از دیدنم شوکه شد و بدشم نمیومد
یکم رفتم پیشش دستاشو گرفتم یکم لب گرفتیم دست زدم به کسش خیلی داغ بود فهمیدم اینم دلش میخواد
شلوارشو در اوردم یکم با کسش بازی کردم هرکاری میکردم ساک نمیزد میگفت دوست ندارم اینا
منم گفتم باشه و لنگاشو باز کردم یکم تف زدم به کیرم آروم کردم تو کسش
چون بچه اورده بود زیاد دردش نمیومد
اینو بگم که بچه ش دبستان بود اون موقع
خلاصه یکم تلمبه زدم توش منم که خروسم 5 دقیقه دووم نیاوردم میخواستم در بیارم که گفت بریز توش گفتم چرا گفت لوله هامو بستم
منم خوشی و خندان تا قرون آخر ریختم توش یکم لب گرفتیم و رفتم خونمون
بعد این ماجرا یه 5 6 باری دوباره سکس داشتیم اگه خواستید بازم براتون مینویسم
و الان حدود 4 ماهه که رابطمون تموم شده میگه که شوهرش شک کرده:)))
کوچیکتون فعلا یاعلی

نوشته: جانی

دکمه بازگشت به بالا