داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

سکس با دختر عمو و زن عمو (۲)

سلامی دوباره به تمام کسانی که داستان قبلی خوندن خوششون اومد داستان من کلا واقعی بوده. ادامه
بعد از این هر هفته ۲ تا ۳ بار هم تو حموم سکس میکردیم مدت ها گذشت دختر عموم ازدواج کرد و بعد از ازدواج دیگه من سمتش نرفتم بعد از ۲ سال که ازدواج کرده بود عموم فوت کرد دختر عموم هر روز میومد خونه به زن عموم سر میزد از زن عموم بگم یه زن تو پر و کون گنده و سایز سینه هاش ۹۰ میشد من تازگیا کراش زده بودم رو سینه هاش بدحور گنده بود یه روز که کلا خونه خالی بود و زن عموم حال نداشت بره سرکار چون عضلات پاش گرفته بود مونده بود خونه من اون روز دلمو زدم دریا رفتم اتاقش در زدم گفت بیا تو راز کشیده بود داشت تلوزیون میدید جلو من خیلی راحت میگشت یه شلوار گشاد خونگی و یه تیشرت تنگ که سینه هاش داشت جرش میداد پوشیده بود رفتم کنارش نشستم گفتم زن عمو چرا سر کار نرفتی گفت پام خیلی در میکنه گفتم دکتر رفتی گفت نیازی نیست گفتم پس بزار ماساژت بدم عضلات پات باز بشه گفت باشه برو از داخل کابینت پماد بیار ماساژ بده منم که کیرم راست شده بود تو کونم عروسی گرفتم رفتم پماد پیدا کردم اوردم گفتم برگرد تا پشت پاهاتو ماساژ بدم پاچه شلوارشو دادام بالا تا زانو داشتم ماساژ میدادم دیدم گریش گرفته گفتم چی شده گفت هیچی گفتم بهش بگو گفت من کسی ندارم بعد از فوت عموت خیلی تنها شدم کفتم غصه نخور تا ما هستیم بعدش بهم گفت خیلی خوب ماساژ نمیدی فکر نمیکردم خوب ماساژ بدی بهش گفتم بالاتر ماساژبدم با یکم مکث گفت بده گفتم شلوارت بیشتر از این بالا نمیاد گفتش پس چی کار کنم گفتم هیچی پاشو شلوارتو در بیار تا بتونم ماساژت بدم خوب از روی شلوار که نمیشه گفت عیبه پیش تو بهش گفتم مگه من مثل پسر نداشتت نیستم همیشه این میگی پس چرا خجالت میکشی بعد یکم مکث کردن گفت مشکل نداره شلوارشو گرفتم کشیدم پایین دیدم یه شرت زرد لامبادا پوشیده فکرشو نمیکردم همچین شورتی پاش باشه چون اصلا به سنش نمیخوره بد جور کیرم داشت شلوارمو جر میداد نشستم کنار پاش داشت روناشو ماساژ میدادم که رفتم بالاتر رو کونش همینجور داشتم ماساژ میدام اونم ناله میکرد گفتم زن عمو من که کل پا تو ماساژ دادم بزار کمرت هم ماساژ بدم گفت نیازی نیست خجالت میکشید با یکم اصرار راضی شد پیرهنشو در بیاره زن عموم بیشر موقع ها سوتین نمیبست به خاطر سینه های بزرگی که داشت دوباره دراز کشید سینه هاش انقدر بزرگ بودن از کنار پهلوهاش زده بودن بیرون همینطور که داشتم ماساژ میدادن دستمو از پهلو به سینه هاش میزدم رفتم پایین تر سمت کونش دلمو زدم به دریا دستم بردم زیر بند نازک شرتش که لایه کونش بود دیدم یه دفعه پرید نشست گفت چیکار میکنی گفتم هیچی دیدم زیر این بنده پماد نزدم گفتم پماد بزنم ماساژ بدم اینو بگم (وقتی که داشتم زنمو ماساژ میدادم چندتا ازش عکس گرفتم با موبایلم) بد جور زده بودم بالا دیدم ترسیده گفتم اگه نکنمش از دستم میپره رفتم نزدیکش بهش گفتم زن عمو من که میدونم عمو چند ساله فوت کرده قبلش هم بهت دست نمیزده شما هم مثل بقیه زنا به سکس نیاز داری اینو که گفتم گفت خفشو رفتم چسبیدم بهش گوشیمو در اوردم بهش عکس های که گرفته بودم نشون دادم گفتم اگه باهام سکس نکنی به همه عکس لختتو نشون میدم اولش یه کم مکث کرد دیدم دستاشو از جلو سینه اش برداشت رفتم جلو ازش یه لب گرفتم بعدش رفتم سراغ سینه اش داشتم سینه هاشو میخوردم که دیدم اه نالش بلند شد دیدم بنده خدا بدجور تو کفه دستشو انداخت شلوارمو کشید پایین داشت با کیرم ور میرفت که بهش گفتم بذار بلند شم بلند شدم سرشو اوردم جلو به سمت کیرم . کیرمو تا ته کردم تو حلقش کسکش بدجور حرفه ای بود بعد۵ دقیقه بهش گفتم پاشو بریم تو اتاق رو تخت بردمش انداختمش رو تخت جفت پاهاشو باز کرد گذاشتم رو شونه هام کیرمو یواش کلشو کردم تو کسش ‌‌. کسش بدجور تنگ بود چون چند سال بود سکس نداشته بد جوری صداش خونه رو برداشته بود میگفت بلند بلند فقط بکن تا شب من سیر نمیشم همینجوری تند تند تلمبه میزدم که یهو آبم بعداز ۱۰ دقیقه اومد ریختم تو کسش بعدش بهش گفتم یه قرص ضد بارداری بخور که حامله نشی گفت نیاز نیست تو بگی من خودم دکترم بعدش دوتایی رفتیم حموم اونجا هم یه راند کردمش بعدش اومدیم خونه اونا دراز کشیدیم رو تخت بهم گفت دیگه ولت نمیکنم هر روز باید منو ارضا کنی منم بهش گفتم پستون گنده من هر روز که نمیشه هفته ای ۳تا ۴ بار میتونم بکنمت بعدش بهش گفتم چطوری قراره بکنمت تو که میری سر کار گفتش دیگه نمیرم حقوق عموت بستمه بعد از یه هفته رفت از سر کار استعفا داد اومد نشست خونه کار ما هر روز شده بود بعد از رفتن پدر مادرم به سر کار من میرفتم خونه اونا زن عمو و من لخت می شدیم کنار هم تلویزیون میدیم و کار های روزمره مونو میکردیم ادامه دارد…

نوشته: حسام

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها