داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

سایکوز (۱)

روحیاتش با اکثر ادمایی که تا حالا دیده بودم فرق داشت، سخت میشد بفهمی پشت اون چهره معصومش چه افکار سیاهی وجود داشت. شاید ی چیزی مث خودم. یکی که سخت میشد انالیزش کرد یا حتی شناختش فقط وقتی خوب به چشماش نگاه میکردی توی چشاش ی شیطنتت خاصی غوطه ور بود ی برق خاصی داشت که خیلی دلم میخواست اون روزای اول ببینم چی تو ذهنش میگذره.
جذابیت ادما برای من همین بود اینکه ساعت ها بدون اینکه بفهمن توی چشمشون خیره بشم حتی ی جورایی توی نخ رفتارشون برم و برای خودم رفتارشناسی کنم و حدس بزنم چی توی ذهنشون میگذره.
هیچ‌چیزی لذت بخش تر از افکار شیطانی نیست دنیایی که فقط با افکار سیاه و شیطانی احاطه شدن و چیزی جز سیاهی بر اون حکم فرامانیست و هر چقدر کثیف تر لذت بخش تر و غوطه ور شدن در این افکار آغازی بر روزمرگی ام بود.
روزمرگی که به شوق اون بیدار میشدم و سعی میکردم سوژه جدیدی برای افکار شیطانی و تصوراتم پیدا کنم
جذابیت در نوع پوشش حتی عطری که میزدن یا رفتار ادما حتی نوع صحبتشون یا نحوه استفاده و چینش کلمات تا لباس و رنگ بندی و این جذابیت وقتی بیشتر میشد که می تونستم تضاد بیشتری در اونها پیدا کنم و کشف ناشناخته های پشت این نقابی که به چهرشون بود.
انگار خودم منتظر کشف شدن بودم ولی چون کسی نبود که منو کشف کنه به دنبال کشف کردن بقیه افتاده بودم تا شاید با کشف اونها راهی به پستوی ذهن شون پیدا کنم تا بفهمم چقد افکار سیاه دارن یا چقدر میشه به سمت سیاهی هدایتشون کرد رنگ های تیره همیشه برام جذاب بودن چون در تاریکی و سیاهی است که شاهد اوج گرفتن احساسی هستیم که بهش میگیم هیجان. نور قرمز در پستوی تاریک جایی که وقتی داخلش پا میزاشتم دنیای رنگ و بوی دیگه ای پیدا میکرد عین تاریک خونه که هر نگاتیو فقط توی نور قرمز ظاهر میشد و میتونستی شاهد نقش بستن تصویر باشی.
دقیقا جایی که سکوت محض وجود داشت در دل شبی طولانی، انتظار و تیک تیک ساعت در دل شب سرد زمستانی و جرق جرق سوختن چوب و به ارامی نقش بستن تصویر بر صفحه ای سفید در نور تاریک و در گوشه ای از تاریک خانه نوری قرمز …
دنیای بیرون این چهار دیواری برای من هیچ حس عجیبی نداشت اما در این‌میان هربار در چشمی در این چهارگوش نگاه میکردم دنیای شکل دیگه ای پیدا میکرد جذابیت چشم های ادم های اطرافم بیشتر از پیش میشد.
برای من جنسیت و سن مهم نیست فقط چشم ها و اون نقطه ای سیاه در مرکز که هرچه گشاد تر، جذاب تر و لذت عمیقی که وقتی پلک ها برای همیشه باز میماندند و هیچ چیز جذاب تر از لحظه ای نیست که ارام ارام مویرگ ها سرخ می شدند و به یک باره همچون رودهایی خروشان به هم می پیوستند هرچه درد عمیق تر سرعت تغییر رنگ شان بیشتر و این لذت بخش ترین لحظه در طیف نور سفید متمرکز وقتی عضلات و ماهیچه های کوچک در تلاشند تا فرمان به بستن پلک ها بدهند ولی ناکام از اجرای دستورات، غافل از انکه چندی قبل بدون انکه سیگنالی دریافت کنند یا عکس العمل از سوی نرو ها برای بسته شدن در پی داشته باشد در بخش دیگری متمرکز شده اند و اختلالی در سیستم عصبی سبب پاسخی نادرست و افزایش فشار خون برای جذب اکسیژن بیشتر،
عدم ارسال درست پالس های الکتریکی به سیستم اعصاب مرکزی یا شاید بواسطه ی عاملی بیرونی که پوست نازک روی عضلات کوچک پلاک ها را در بالا و پایین غیر قابل حرکت کرده است و انقدر قدرت تحرک ندارند دقیقا همانند آنچه پیشتر من حس میکردم وقتی در گوشه ای احاطه شده بودم

چقدر اناتومی ماهیچه ای و عملکرد عضلات و نحوه رسپانس آن جذاب است وقتی اختلالی در انتقال سیگنال الکتریکی به نرو ها ایجاد شود در نهایت مرکز کنترل داده ها دچار از هم گیسختگی می شود و چیری جز انتشار آن در تمامی بخش های عصبی به یکباره ندارد و و نتیجه اعصاب مرکزی قادر نیست تحلیل درستی از آنچه برایش روی میدهد داشته باشد و این جذابیت سیستم عصبی و کنترل آن است که تنها در تاریکی مطلق میتوان به درک آن نائل گشت فقط لازم است بدانی چگونه هفت هورمون باهم در یک زمان درست ترشح شوند تا به آن لحظه ی روحانی مسخ شدگی برسی آنگاه خویشتن خویش تمام و کمال در اختیارت است

بالا و پایین و چپ و راست و کم کم درد در تمامی عضلات صورت حس میشود و جشن شوکران آنگاه لذت بخش تر می شود که حرارت بالا به میان آید …
وقتی با تمام وجود از سیگار در فاصله ای بسیار نزدیک از پلک هایش کام می گرفتم که گشاد شدن مردمک هایش برایم بیش از پیش جذاب تر میشد.
و این دود خاکستری و حرارت بالای اتش قرمز سیگار که اگر کمی نزدیک باشد آن بوی دل نشین کز خوردن مژه و پس از آن بوی سوختن غشای پوست و تنها در کسری از ثانیه غدد اشک شروع به ترشح و چشم هایت را همچون شالیزاری تشنه سیراب میکنند.
از آن سو لذت بخش تر میشود وقتی میدانی چطور سیستم عصبی دچار اختلال می شود و انحرافی متناوب و اسپازم ماهیچه ای در پی آن … وقتی درد در جای دیگری به مراتب بیشتر سیستم مرکزی را درگیر میکند و بجای انکه فرمان به عصب ماهیچه های پلکها داده شود منحرف به آن بخش خاص میشود و لحظه طلایی فرود امدن شاتر برای ثبت لحظه ای دل نشین از گشاد شدن مردمک های چشم هایت در نور قرمز …
آنگاه که من در بازترین لحظه موعود برای ورود عمق وجودیت هستم.
چقدر این لحظه زیباست و سرمستم از قدم‌گذاشتن به تاریک خانه ی روحت گوچه ای دریچه ای که تو برایم باز کردی تا به تاریک ترین بخش افکارت وارد شوم اما این سرنگ که فیلتر سیگار غوطه ور شده در گوشه ی میانی سمت چپ قاشق همچون فیلتری است برای غشای ناخالصی، چه چیزی زیباتر از نقاشی سیاه قلم رقص شعله ای زرد رنگ شمع بر پیکره ی زیرین قاشق نقره ای است؟

انگاه که آرام آرام اب داخل قاشق که همچون اشک های زلال چشم هایت است با حرارت شمع زرد می شود زردی که از گوشه ای از فیلتر سیگار به ارامی راه خویش را بروی سطح زلال قاشق پیدا میکند
همچون زردی و حرارتی که بارها روی پوست صورتت حس کردی وقتی از میانه ی پاهایم بروی پوست صورتت جاری میشد و تو سرمست همچون قاصدکی در باد که به پیشواز باران بهاری میرود در باد می رقصیدی و در انتظار لمس آن ثانیه شماری میکردی!
براستی کدام لذت بخش تر است آن مایع زرد رنگ جاری از میان ران هایم که بی صبرانه منتظرش بودی وقتی با چشم هایت خیره به بالا می شدی تا با دو انگشت راه خروجی اش را از میان دو عضله ی صورتی رنگ بازتر کنم تا مستقیم روی صورتت روانه شود یا این زردی که داخل قاشق در حال پخش شدن است و بی صبرانه منتظری تا وارد ورید هایت شود کدام یک ؟
هیچ چیز لذت بخش تر از به دام انداختن در تاریکی نیست و اکنون همچون مورچه ای در تار عنکبوت گیر کرده ای و هرکدام از سوزن ها تا میانه غشای عصبی زیر ناخن هایت فرو رفته است با اندک تحریکی مرا بیش از پیش به وجد می اورند.
و حتی قادر نیستی ببینی چگونه روی این تخت خوابیده ای و من همچون عروسکی در باد بر بالینت چشم در چشمان سیاهت دوخته ام
براستی کدامیک از ما شیطانی تر هستیم من یا تو؟
چشم هایت یادآور گربه ی سیاه روی شیروانی خانه مادر بزرگ است چقدر دوس داشتنی بود وقتی با چشمان ورقلمبیده اش به من خیره میشد.
و من ماهی قرمز کوچولویی تک و تنها در تنگ ابی که چند روز قبل از سال نو از مش عباس با آن دست های چرک اش خریده شده بودم و گلی که تا همین دوماه پیش در حوضچه ای باهم از رویای پیوستن به دریا خیال پردازی میکردیم راستی چه خبر از گلی ؟
و پریسا که همیشه تافته ی جدا بافته بود گویی پری دریایی است کسی چه میداند شاید خوراک گربه ای شکمو شده یا سر از سطل اشغال زیر ظرف شویی در اورده است.
اما چه چیزی لذت بخش از آن بود وقتی تو گربه شکمو و خیکی به ناگاه پاهایت در پوست گردوهای درخت پیر وسط حیاط گیر کرد و از آن بعد صدای دلشنین پاهایت همچون دخترکان نو عروس که با کفش های به رنگ اسمان پاییز کدر و قهوه ای طنین انداز سکوت پاییزی در حیاط شد. چقدر چشمایت شبیه وقتی است که قیر داخل پوست گردو سرد می شد و تو اکنون در آن حالت مسخ شدگی هستی و دود سفید داخل حوقه در طیف نور قرمز و چشمای تو که هر ثانیه اش جذابتر از قبل نوید چیزی را میدهد که قادر نیستی به زبان بیاوری بگوو می شنوم!

چه جذابیتی در این سیستم گفتاری ادمی نهفته است …

نوشته: سایکوپات

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها