زیبای زندگیم (۳)

…قسمت قبل

وقتی گفت کم کم شکنجت میکنم بهش گفتم فعلا که داری شکنجه رو حی میکنی منو زیبا. گفت تو فکر یه تیپ خفنم برات دیگه نباید عادی راه بری تو خیابون تو یه جندهای. حرفاش اوج تحقیر بود . گفتم تو منو جنده کرد یا گفت اره. کف پاش تو دستم بود یهو جلوش نشستم جورابشو در اوردم انگشتای پاشو بوسیدم یکی یکی کردم تو دهنم . نگاش کردم دیدم راضیه از کارم. گفت اونیکی پام توله سگ. رفتم سراغ اون پاش . گفت میدونی توله سگ مادرشم سگه؟ گفت اره گفت ولی مادر تو سگ نیست خوک کثیفه. چیزی نگفت نگاش کردم پاهاشو که لیسیدم اومدم روی مبل بلیزشو در آوردم سوتینشو باز کردم شروع کردم مثل توله سگ تند تند لیس زدن. داشت لذت میبرد. گفت واسم پارس کن. شروع کردم
هاپ هاپ هاپ هاپ هاپ. گفت بیشتر دوباره پارس کردم. خندید گفت برو پایین. شلوارشو دراوردم شورتش خیس بود. بهش گفتم زیبای زندگیم تو هم بهم حال بده. گفت بهت حال میدم ولی بیرون اینجا. فهمیدم قراره یه بلای جدید سرم بیاره.
شورتشو دراوردم پاهاشو رو شونم گذاشتم شروع کردم خوردن کسش اونم دستشو رو موهام گذاشته بود فشار میداد رو کسش.
انقدر لیس زدم براش تا ارضا شد. بعد یه ربع گفت غذا بگو بیارن. گفتم چی میخوای گفت ساندویچ هات داگ تا اومد بگه برا نن گفتم من سالاد فصل میخوام. گفت اوه چه حرف گوش کن خندیدم.
غذا رو که اوردن سالاد خودمو کامل داد بهش حس میکردم از کارام راضیه.
بعد یکی دو ساعت که خوابید گفت بیا بریم لباس بخرم برات. موقع لباس پوشیدن گفت توله دیگه نیازی به شورت و سوتین نداری قیچی گذاشت. گفتم نکن خونه مادرم اینا میخوام برم گفت حالا یه دست میزارم برات. با قیچی همشون رو پاره کرد.
دوباره همون لباسا رو پوشیدم. نیم تنم جذب بود ولی کامل سینمو پوشونده بود گفت بیا جلو رفتم جلوش از بالا نیم وسط نیم تنمو قیچی کرد گفت برو جلو آینه دیدم وای سینم نصفش معلومه گفتم زیبا داری دیوونم میکنی. من جایی نمیام. گفت بیخود کردی. هم عصبی بودم هم به شدت حشری. ساپورته که میرفت لا کوسم حشریم میکرد این حالو از صبح داشتم. واسه اینکه بفهمه نمیام ساپورتمو درآورد نشستم رو تخت. گفت پس من میرم. گفتم در قفله گفت بده کلیدو. وایستادم روبروش گفتم منو ارضا کن همه جا باهات میام. گفت مبینا بد بلایی سرت میارما. گفتم باشه دستشو گرفتم گفتم بهم حال بده. لباساشو دراورد. خوابوندمش رو تخت رفتم روش شروع کردم لب گرفتن اونم لبامو میخورد . خیلی خوب لب میداد. دست زدم به کسش دیدم خیسه با کسش ور رفتم دو تا انگشتمو کردم تو خیلی تند عقب جلو میکردم آبش زیاد شده بود یهو چشاشو بست شروع کرد جیغ زدن و ارضا شد. یه خورده آب دهنمو ریختم رو صورتش بدش اومد گفتم زیبا زود تموم میکنم باشه. گفت میکشمت امشب گفتم باشه اب دهنمو پخش کردم رو صورتش با کف دستم. یکم آرومش پایین نشستم رو صورتش تاج تختو گرفتم شروع کردم مالیدن کسم رو دماغش تند تند میمالیدم اونم رونامو گرفت بلندم کنه نمیتونست . خیلی زود ارضا شدم از روش بلند شدم خوابیدم. دیدم اومد لبمو بوسید. گفتم خوشت اومد؟
گفت اگه پررو نمیشی اره. گفتم پس چرا میخوای بکشیم. گفت شب اون که شوخی بود…
لباسم رو پوشیدم گفتم چطورم؟ گفت کس کسی. گفتم بریم. رفتیم تو ماشین گفت برو خونمون با ماشین من بریم که جدا شدیم من برم خونه. گفتم چشم عزیزم.
سوار ماشینش شدیم نزدیک میدون نیلی بودیم رفت تو یه کوچه. یهو ترمز کرد دنده عقب رفت یه جا وایساده. نگام کرد گفت خیلی بیچاره ای مبینا. گفتم چی میگی.
یه ساختمون نیمه کاره نشونم داد درشو با این ورقای فلزی بسته بودن ولی توش کار نمیکردن. همون موقع هم یه افغانی رفت تو.
نگاش کردم. گفت میری در میزنی میگی میخوام برم دستشویی میری دستشویی میای. گفتم زیبا اینا میکشن منو اون تو ولم نمیکنن. گفت عزیزم دلم واست میسوزه ولی قول میدم این آخریشه از این به بعد فقط خودم و خودت. خیلی ترسیده بودم. ولی عاشق زیبا شده بودم نمیتونستم بگم نه. نگاش کردم. گفت خونه ما نزدیکه اگه کارت طول کشید میام دنبالت. شمارمو گرفت گفت گوشی رو بزار رو اسپیکر قطع نکن. دو سه نفر تو کوچه بودن وایستادم تا برن زیبا هم یکم سینه هامو اورد بالا تا بیشتر معلوم بشه. پیاده شدم رفت سمت ساختمون. در زدم یه پسر ۲۲ یا ۲۳ ساله اومد. اومد تا منو دید زبونش بند اومد. گفتم ببخشید سرویس بهداشتی دارین؟ گفت اره بفرمایید . رفتم تو دیدم وای سه نفر دیگه هم هستند جلوی ساختمانی که استراحت می کردند نشستن دارن چایی میخورن.
همشون جوون بودن. منو که دیدن بلند شدن. پسره از پشت گفت میخواد بره دستشویی اونا هم گفتن بفرمایید اونجاست. کلا نگاشون روم بود. رفتم تو دستشویی زیبا اروم گفت خواستی بری بیرون ساپورتو تا جایی که میتونی بده بالا خودتم بکن لا چاک کونت مانتو تم در بیار بیرون بپوش. کاری که گفتو کردم. رفتم بیرون گفتم مرسی پشتمو کردم بهشون مانتو بپوشم. خواستم برم یکیشون گفت در خدمت باشیم چایی آب عرق… یهو خندیدن. گفتم عرق و پایه ام. رفتیم تو اتاق استراحتشون نشستیم. یکیشون عرق آورد. یکم عرق خوردیم و حرف میزدیم. یکیشون بغلم بود قشنگ چسبیده بود بهم. یکم داغ شدم. یکیشون یه اهنگ گذاشت گفت پاشو برقص. آهنگش افغانی بود شروع کردم رقصیدن یکی یکی میرفتم جلوشون سینه هامو واسشون میلرزوندم . دومی دولا شدم سینمو بلرزونم یهو دست انداخت نیم تنمو جر داد یه دست به سینم کشید رفتم جلو سومی یه ده دقیقه واسشو رقصیدم رفتم نزدیک دیوار ته پشتمو کردم بهشون ساپورتمو داد پایین شروع کردم لرزاندن کونم خیلی حس جندگی داشتم و میدونستم قراره به چهار تا کیر بدم . ساپورتمو درآورد رفتم جلو اونی که بزرگتر بود و بغلم نشسته بود دستشو گرفتم بلندش کردم گفتم بیا برقصیم بلند شد جلوم شروع کرد رقصیدن سه تای دیگه هم بلند شدن. ولی دیگه میچسبوندن بهم
یکیشون لخت شد گفت موقع دادنه. سایز کیرش خوب بود. اونای دیگه هم لخت شدن. نشستم کیر یکیشونو شروع کردم ساک زدن. رفت نشست اونم تکیه داد به دیوار گفت بخواب ساک بزن خوابیدم بین پاش یکیشون از پشت اومد روم سوراخ کونمو لیس زد کیرشو گذاشت دم سوراخم حول داد تو یه جیغ زدم داشتم پاره میشدم. پسره دوباره سرمو گذاشت رو کیرش درد داشتم داشت تو سوراخم تلمبه میزد بعد چهار پنج دقیقه ابشو ریخت تو کونم. اونی که ساک میزدم گفت برگرد. برگشتم کیرشو کرد تو کوسم تلمبه میزد نشسته بود پاهامو داده بود بالا. اونی که درو باز کرده بود اومد خوبید رو دهنم کیرشو کرد تو تو دهنم تلمبه میزد اونم کسمو میگایید به پسره گفت پاشو به من گفت برگرد دوباره برگشتم یکیشون نشست جلوم که ساک بزنم اونم کیرشو کرد تو کونم خوابید روم خیلی در داشتم تقریبا دو سه دقیقه کرد تا ابشو ریخت تو سوراخم. اونی که درو وا کرده بود گفت مثل سگ بشین نا نداشتم واقعا مثل سگ نشستم کیرشو فرو کرد تو کسم ابم داشت از کونم میریخت بیرون خندیدن پهلوما گرفته بود خیلی محکم تلمبه میزد منم واسش صدا در میاوردم اونم آبشو کامل خالی کرد تو کسم. چهارمیه کیرش کلفت بود سعی کرده بودم خوب ساک بزنم تا زودتر آبش بیاد. سرمو گذاشت رو زمین گوشه دیوار گردنم داشت تا میشد. کونمو آورد بالا یه تف انداخت کرد تو جیغ کشیدم گفت خفه شو جنده سگ. خیلی درد داشتم به سرمم فشار میومد یه چن دقیقه که اونجوری کونم گایید خوابوندم. کیرشو تا دسته کرد تو کسم خوابید روم تند تند تلمبه میزد لبامو میخورد وقتی میخواست آبش بیاد خیلی محکم فشار داد. ابشو خالی کرد تو کسم. بلند شد . دیدم نشستن کیراشونم تو دستشونه نیمه شق بود ماله همشون فهمیدم بازم میخوان . یکیشون یه پیک دیگه عرق داد گفت بخور رفتم جلو طبیعی بوسش کردم خوردم گفتم نگو که کارتون تموم شده. خندید گفت نه مهمونی اینجا. گفتم جووون. گفتم برم دستشویی ابتونو خالی کنم بیام اومدم ساپورتمو بموشم گفتن نپوش گفتم زشته همسایه هاتون میبینن لختم. قبول کردن. ساپورتو مانتومو پوشیدم رفتم تو دستشویی. گفتم زیبا کجایی گفت بیرون گفتم بیا دم در . گفت اونا که بازم میخوان گفتم زیبا تو رو خدا اینا مریضم میکنن. گفت دوتا افغانی دیگه دم درن از شیشه دستشویی نگاه کردم دیدم در زدن یکی رفت واسشون درو باز کرد اومدن تو گفت تو دسشوییه بیا تو اتاق . زیبا گفت جلو درم. دیدم نیستن یواشکی رفتم بیرون دویدم تو ماشین زیبا رفتیم. حالم خیلی بد شده بود. مانتومو کشیده بودم جلو سینم ولی میخواستم سوار ماشین شم باز شد دید تنم نیست. یکم رفت جلو وایساد گفتم چی شد؟ گفت برگرد نیم تنتو بردار نگاش کردم گفتم حالم بده گریم گرفت درجا گفتم تو رو خدا برو. گفت باشه بابا رفت نزدیک خونشون از بالا واسم تیشرت اورد سریع پوشیدم. هنوز داشتم گریه میکردم ماشینو برد سر کوچشون گفت مبینا بسه. گفتم حالم بده. لبشو گذاشت رو لبم یکم بوسم کرد. گفت به حالی که من کردم فکر کن حالت خوب میشه. گفتم زیبا منو ببر دم ماشینم. برد دم ماشین گفتم امشب بیا خونه من.گفت پدرم نمیزاره. سوار ماشین شدم و با اون حال بدم تنها رفتم خونه…

اون روز با حال خراب و داغون رفتم خونه. یه قرص اورژانسی خوردم دوش گرفتم رفتم بخوابم خیلی حالم بود.
خط همراه اولمو خاموش کردم. رفتم تو تخت به این چند روز فکر کردم تصمیم گرفتم کلا بیخیال زیبا بشم.
صبحش بیدار شدم برم سر کار دیدم نمیتونم از یه طرف پریود بودم از یه طرف کون و زانوهام درد میکرد. نتو روشن کردم دیدم زیبا تو وات پیام داده. درجا همه جا بلاکش کردم. فقط یه کلمه تو وات نوشتم خدانگهدار تا سین کرد فوری مکالمه ها رو پاک کردم و بلاکش کردم.
میدونستم میاد در خونه میخواستم برم خونه مادرم ولی گفتم شاید به خاطر درد زانوم شک کنن از طرفیم چند بار زنگ زده بود تو این چند روز ولی نرفتم خونشون. با خودم گفتم استراحت میکنم چراغا رو هم روشن نمیکنم زیبا بفهمه خونه ام شب میرم خونه مادرم اینا اگه بهتر شدم.
نزدیکای ظهر دیدم زنگ زدن رفتم دم ایفون دیدم خودشه بیخیال شدم ماشین روبرو خونه بود رفت تو ماشینش بعد نیم ساعت رفت. خودمو تو اینه دیدم لاغر شده بودم گفتم لعنت بهت زیبا.
خلاصه تا یکشنبه خونه مادرم بودم و کار میکردم واسه خودم تقریبا ده روزی بود هیچ خبری از زیبا نداشتم. ولی شبا حشری میشد خودارضایی میکردم واقعا تو اون چن روز خیلی سکس داشتم یا فیلم هایی که زیبا ازم میگرفت میفرستاد و میدیدم.
یک شنبه یه مسافر زدم مقصدش تو محلشون بود پیادش که کردم رفتم دم خونه زیبا یکم خودشون نگاه کردم بعد خط همراه اولمو روشن کردم.
رفتم تو قسمتا بلاکا دیدم چند تا پیام اومد تو یکیشون نوشته بود لباسایی که گفتمو خریدم ولی فقط یکی دو روز اول پیام داده بود دیگه بیخیال شده بود.
بهش زنگ زدم جواب داد. سلام کردم گفتم خوبی؟ گفت تویی مبینا؟ فهمیدم حتی شمارمم پاک کرده. گفت اره گفت چیه گفتم وقت داری؟ نزدیک خونتونم. گفت صبر کن میام. اومد لباس خونه تنش بود نشست تو ماشین. گفت چیه اومدی اینجا. گفتم دلم تنگ شد واست. چونمو گرفت سرمو چرخوند سمت خودش یه چک زد تو گوشم. گفتم چیکار میکنی خب حالم بد بود. گفت گمشو برو بهت زنگ میزنم. گفتم واسم لباس خریده بودی. یکم نگام کرد. گفت صبر کن برم بالا بیام. رفت خونشون بعد چهل دقیقه اومد. یه ظرف سوپ و یه کیسه دستش بود اومد نشست تو ماشین. گفت نهار خوردی؟ گفتم نه گفت برو سر کوچه سوپو بخور سرد نشه بعد بریم خونت. رفتیم سر کوچه سوپو باز کردم شروع کردم خوردن دیدم مزه و بوی بدی میده نگاش کردم دیدم لبخند میزنه. گفتم چی توشه؟ گفت هیچی یکم از جیشمو ریختم توش. درو واکردم تف کردم بیرون. گفت هوی شاش منو میریزی بیرون؟ اون افغانیا اگه میشاشیدن دهنت بیشتر میرقصیدی براشون. بخور سوپتو بریم. گفتم زیبا تو هر روز بدتر میشی باهام. گفت چون گوه اضافه میخوری. سوپو تا آخر خوردم. راه افتادیم رفتیم سمت خونه.
تو خونه لباسو داد بپوشم . گفت اول ساحلیو رو بپوش. خیلی تنگ بود به زور تو تنم رفت نصف ساقم بیرون بود کامل چسبیده بود به کونم حجم سینمم معلوم بود کامل چسبیده بود به بدنم. انقدر که راحت نمیتونستم راه برم. اومدم جلوش گفت بچرخ چرخیدم گفت نه زیاد مال نیست. برو اون ستو بپوش.
ست دومی یه لگ چرم جذب بود حتی کوسم معلوم بود با یه نیم تنه هم بالای سینم معلوم بود هم زیرش. یه مانتو که بیشتر شبیه یه پارچه نازکم بود توش بود. اونم قد نود بود. خودمو تو اینه دیدم . رفتم پیشش گفت اوف چه کسی. فقط حواست باشه نیم تنت گرونه افغانیا جرش ندن. گفتم به خاطره ها پیوستن گفت هه. امشب پیششون میخوابی. گفتم زیبا اونا بدون کاندوم میکنن مریض میشم. گفت یه سگ فوقش کمتر میشه.
تا حدود ۶ تو خونه با هم بودیم و حال کردیم. گفت بپوش لباستو بریم. تو راه گفت خوب واسشون عشوه بریز واسشون شام درست کن بزار یکم حال کنن بدبختا.
بزارید حال دادنم به اونا رو بعدا میگم
فعلا

نوشته: مبینا

ادامه…

دکمه بازگشت به بالا