رفتم کردم نزدیک بود کون بدم فرار کردم
سلام چند سال طول کشید تا فارغالتحصیل شدم مهندسی مکانیک خوندم همش تو سرم رویا رفتن به اروپا رو داشتم خانواده من میدونستند ولی مخالفت می کردن تمام مدارک تحصیلی به تمام سفارتخانه های خارجی دادم توی انگلستان موافقت شد یک شرکت صادرات لوازم یدکی خودرو درخواست منو قبول کردن بلاخره رویای من به حقیقت پیوست یک پرواز از ایران به ترکیه بعد به انگلستان رفتم لندن چند روز دنبال کارام بودم بعد از آنجا رفتم منچستر رفتم شرکت خودمو معرفی کردم یک خونه نقلی بهم دادن داخل یک مجتمع مسکونی که تقریباً ۸۰ خانواده آنجا زندگی میکردن چند روز مشغول به کار شدم از صبح میرفتم تا ساعت ۴ بعدظهر کارم چک کردن قطعات بود که قبل از بسته بندی سلامت قطعه بدم بره برای درخواست کننده.
اسم من آرمان من ۳۵ سالمه قدم ۱۸۴ هستش کیرم ۱۸ سانته.
شب ها میرفتم بیرون چند باری مجتمع مسکونی رو گم میکردم زنگ میزدم پلیس میومد مدارک چک میکردن خیلی محترمانه من رو میبردن خونه ساعت ۹ شب که میشد توی مجتمع هیچ صدایی نبود همه خواب بودن پایین مجتمع یک کافی شاپ بود صبح زود بیدار میشدم میرفتم آنجا یک قهوه سفارش می دادم که سرحال برم سر کارم صاحب کافی شاپ یک خانوم انگلیسی با صورت زیبا بود بدنی لاغر قد بلند که روپوش تنش بود ولی همیشه خط سینه ها پیدا بودن هر دفعه میرفتم آنجا بسیار عالی تحویل میگرفت از کارم سوال میکرد از رضایت توی منچستر و غیره میپرسید یک روز قرار بود زودتر برم شرکت صبح زود زدم بیرون دیدم همون خانومه که صاحب کافی شاپ هستش از خونه کناری من زد بیرون تا منو دید سلام کرد و دست داد گفت من نمیدونستم شما همسایه دیوار به دیوار من هستید بهش گفتم منم نمیدونستم هم مسیر شدیم تا پایین خواستم از خداحافظی کنم گفت مگه امروز قهوه نمیخوری ؟
گفتم باید زود برسم به محل کار گفت بیا الان یک قهوه فوری درست میکنم بهت میدم تو مسیر بخور منم صبر کردم مغازه رو باز کرد برام یک قهوه درست کرد بهم داد دستش آورد جلو گفت من ماریا هستم منم باهاش دست دادم گفتم آرمان هستم و ازش خداحافظی کردم رفتم سر کار ظاهراً امروز بازدید داشتیم مدیر کل شرکت آمد با همه دست داد جلسه گذاشت همه ما آنجا بودیم از سرعت عمل در کار صحبت کرد که باید بیشتر بشه و گفت توی این مدت هیچ قطعه ای برگشت نخورده و همه راضی بودن مسئول چک کردن قطعات کی هستش معاون منو صدا کرد گفت ایشون هستند با صحنه ای روبرو شدم که نه دیدم و نه شنیدم بلند شد آمد دستش آورد سمت من گفت من از شما راضی هستم و امیدوارم در همین زمینه همیشه کارتو به خوبی انجام بدی و رو کرد به معاون گفت برای ایشان پاداش بدهید و اگر در طول ماه هیچ قطعه ای برگشت نخورد سالم تحویل مشتری داده شد ماهیانه به ایشان پاداش بدهید همه دست زدن برام منم ازش تشکر کردم و گفتم این وظیفه من هست و رفت تمام دوستان که تازه باهاشون آشنا شدم آمدن جلو با دست میزدند پشت کمرم و تبریک میگفتن اون روز با خوشحالی رفتم پیش ماریا رفتم تو کافی شاپ جریان براش تعریف کردم آنقدر خوشحال شد از پشت میز کارش آمد منو بغل کرد کلی تبریک گفت بهش گفتم دوست دارم امشب شما رو دعوت کنم به یک لیوان آبجو گفت بسیار عالی قبول میکنم بهش گفتم ساعت چند آماده هستید ؟ گفت ساعت ۱۰ شب خوبه ؟ گفتم عالیه گفت من بعد از بستن مغازه میرم خونه آماده میشم میام پیشت گفتم میآیی خونه پیش من یا بریم بار مشروب ؟ گفت نه میام خونه پیشت چون نمیشه فردا من و شما هر دو میخوایم بریم سر کار اگه رفتیم بیرون تا برگردیم زمان میبره بیرون رفتن رو بزار برای شنبه شب که یکشنبه تعطیل هستیم گفتم باشه پس من ساعت ۱۰ منتظر شما هستم منم رفتم فروشگاهی که پایین تر بود یک شیل آبجو و مقداری خوراکی خریدم آمدم خونه گذاشتم تو سرد خونه یخچال یک میز و صندلی دو نفره گذاشتم روی میز مقداری آجیل و پسته گذاشتم دوتا شمع گذاشتم خونه رو تمیز کاری کردم دوتا لیوان و لباس مرتبط پوشیدم نشستم ساعت ده شد زنگ خونه رو زد چقدر دقیق در باز کردم وای خدا چقدر خوشتیپ بود یک لباس بلند اندامی سفید با خط های زرد رنگ یک جفت کفش پاشنه بلند آمد داخل یک جعبه شکلات بهم هدیه داد منم راهنمایش کردم روی میز نشست رو صندلی موهای طلایی نرم سشوار کشیده منم براش رومانتیک بازی در آوردم شمع ها رو روشن کردم خونه رو حالت نیمه تاریک کردم رفتم دوتا آبجو سرد آوردم گذاشتم رو میز در آبجو براش باز کردم ریختم تو لیوانش و برای خودم پر کردم نشستم روبروش کل داستان زندگیم رو براش تعریف کردم در حین خوردن آبجو بهش گفتم شما از خودت بگو گفت چند سال پیش ازدواج کردم یک شوهری داشتم که اصلاً بهم اهمیت نمی داد فقط فکر کار کردن بود و دوست نداشت بچه دار بشیم توی این یک سال زندگی باهاش کلا من اون سه بار سکس داشتم و برای همین ازش جدا شدم تقریباً یک ساعتی با هم بودیم من رفتم براش یک آبجو دیگه بیارم قبول نکرد گفت فقط یک لیوان در حالی که بسیار عالی و سرحال بود حاضر نشد یک لیوان دیگه بخوره خوشم اومد از ظرفیتی که داشت.
کلی سوال پرسید از ایران نوع زندگی ما تقریباً ساعت ۱۱ شب شد نگاهی به ساعت کرد گفت من برم دیگه فردا صبح زود باید کافی شاپ رو باز کنم شما هم بخوابید صبح باید برید سر کار بلند شد دست داد بهش گفتم شنبه شب میآیی بریم بیرون فردا یکشنبه تعطیل هستش گفت دعوت من گفتم باشه و رفت دو روز گذشت من و ماریا صمیمی تر شدیم شنبه که از سر کار رفتم سمت کافی شاپ ماریا چقدر تحویل گرفت گفت ساعت ۱۰ میام در خونه با همدیگه بریم گفتم باشه منم رفتم خونه استراحت کردم رفتم حمام کردم خیلی ب خودم رسیدم یک لباس شیک پوشیدم دقیقا سر ساعت ۱۰ زنگ در خونه رو زد منم آماده بودم در و باز کردم وای خدا انگاری که کافی شاپ نداشت یک دیپلمات بود یک جفت کفش نیم پاشنه کت و شلوار آبی آسمانی پیراهن سفید یک کیف پول دستی گفت بریم ؟ گفتم بریم رفتیم تو پارک یک ماشین بنتلی قرمز نشستیم تو ماشین رفتیم به سمت کافه بار روی یک میز نشستیم چقدر زیبا و باکلاس بود چه آدم های با کلاس و خوشتیپی آنجا بودن به ماریا گفتم خوشبحالشون گفت چرا گفتم همه پولدار هستند گفت نه اینجا در انگلستان کارت هرچی میخواد باشه کارگر مهندس دکتر آخر شب همه یک جور لباس میپوشند و و یک جا جمع میشن جالبی کافه بار آنها این بود که همه نوع مشروب بدون مرز میخوردن یا نهایتا یک عدد زیتون سیاه روی خلال دندان گذاشته بود اونو رو به عنوان مزه میخوردن من چهار پیک ویسکی بیشتر نخوردم ولی ماریا تقریباً ده پیک خورد بلند شدیم تو مسیر برگشت به خونه گفت امشب دوست دارم بیایی پیشم میای ؟
گفتم بله چرا که نه میام ماریا یکم مست بود من نشستم پشت ماشین ماریا رفتیم سمت خونه داخل خونه ماریا لباس ها رو عوض کرد و آمد یک پیراهن گشاد پوشید و با شرت که شرت هم پیدا نبود رون پاهاش پیدا بودن پیراهن ماریا رو شرت بود دکمه های پایین پیراهن فقط دوتاش بسته بود سوتین نداشت گاهی قسمتی از سینه هاش پیدا میشد منم شهوت ازم میبارید کیرم بلند شد وقتی اینجوری دیدمش بهم گفت بیا تو اتاق خواب بخوابیم لباستم در بیار منم لباس هامو در آوردم با شورت رفتم کنارش دراز کشیدم یک سمت سینه ش از کنار لباسش در آمده بود دوست داشتم حمله کنم بخورمش سینه های طبیعی سایز ۷۵ داشت و جالبی سینه هاش این بود نوک سینه هاش خیلی خیلی کم رنگ بودن یک مقدار از پوست رنگ بدنش تیره بود برعکس دختر ها و زن های ایرانی . کیرم داشت اذیت میکرد خیلی وقت بود سکس نداشتم خودش دست چپش گذاشته بود رو پیشونیش میترسیدم دست بزارم بهش چیزی بهم بگه سینه هاش خیلی کم حالت افتاده داشت آروم بهش گفتم خوابی ؟ دیدم جواب نداد ظاهراً خوابیده بود دستم گذاشتم رو سینه ای که بیرون افتاده بود با اون دستم با کیر خودم بازی میکردم دیدم حرکتی نکرد جسارت خودم بیشتر کردم سینه شو یکم فشار دادم دیدم هیچ حرکتی نکرد شروع کردم با سینه ش بازی کردن دستم بردم زیر اون طرف لباسش اون سینه شو هم گرفتم و نوبتی که کنارش خواب بودم با سینه هاش بازی میکردم صورتم بردم نزدیک نوک سینه ای که سمت من افتاده بود بیرون زبون زدن عاشق بالا تنه لختش شدم مخصوصا سینه هاش و رنگ نوک سینه هاش شرتم درآوردم با خودم گفتم آنقدر سینه هاش میخورم باهاشون بازی میکنم تا آبم بیاد سینه سمت چپ که سمت من بود زبون میزدم با اون سینه ش بازی میکردم دستش رو از روی صورتش برداشت من عقب کشیدم ترسیدم چشماش باز کرد نشست نگاه کیرم کرد دید چطوری بلند شده با دست کیرمو گرفت هیچی نگفت سرش برد پایین کیرمو گذاشت تو دهنش ساک میزد و تخمام میخورد چه حالی میداد چقدر راحت شدم همون حالت نشسته شرت درآورد بلند شد نشست رو کیرم تمام کیرمو تا آخر رفت داخل و با سرعت عقب و جلو میکردم منم دکمه های پایین باز کردم وای خدا شکم و کمر باریک بدن بدن عیب انگاری ورزش کار بود همین که داشت عقب و جلو میکرد منم با دوتا دست سینه هاش گرفتم گاهی میخوابید تو بلغم ازم لب میگرفت و منو میبوسید دوباره مینشست رو کیرم عقب و جلو میکرد میگفت کیرت تا شکمم آمده داخل و موهای سر خودشو چنگ میزد و همین طور ادامه میداد دستاش گذاشت رو سینه های من و تندتر کرد یک دفعه ایستاد و گفت اوی مای گاااااااااد آبش آمد خوابید کنارم گفت بیا بالا پاهاش باز کرد از بغل تخت خواب اشاره کرد ویبراتور جنسی برام بیار براش آوردم روشن کرد گذاشت رو کسش منم حالت نشسته کردم داخل و میکردمش و اون چشماش بسته بود آروم اح میکشید و منم همینطور میکردم تو کسش و سینه هاشو میگرفتم لعنتی همه چیزش فرق داشت مخصوصا رنگ نوک سینه هاش دوست داشتم تو بغلش بخوابم و بکنمش ولی این ویبراتور رو کسش گذاشته بود اجازه نمیداد پنج دقیقه به همین حالتی میکردم و لذت میبردم زانو هام خسته شدن از یک طرف لذت کسش و سینه هاش بدنش اجازه نمیداد صبر کنم تا آبم بیاد ویبراتورو ازش گرفتم از رو کسش برداشتم هیچی نگفت خوابیدم روش و همین طور میکردم سینه هاش زیر سینه های من نرمی شون لذت میبردم و تند تند میکردم و ازش لب میگرفتم آبم اومد بلند شدم کیرم درآوردم پاشید رو شکمش تا نزدیک سینه هاش آبم ریخت با انگشت آبم از روی بدنش جمع میکرد و میخورد حالم بهم خورد بلند شد رفت تو کمد یک شورت دیلدو دار آورد کرد پاش ، گفتم میخواد چیکار کنه این دیلدو که بهش بود از کیر منم بزرگتر بود آمد رو تخت دراز کشید و گفت بیا بشین روش گفتم چیکار کنم ؟ دوباره گفت بیا بشین روش گفتم من این کار رو انجام نمیدم گفت باید انجام بدی تو توی خونه من آمدی با من سکس کردی و لذت بردی حالا نوبت منه که لذت ببرم گفتم موقع سکس شما هم لذت بردی گفت نه دیدم دوست داری با من سکس کنی من به شما حال دادم شما داشتی با بدن من بازی میکردی گفتم من هیچ وقت این کار رو انجام نمیدم و تا حالا انجام ندادم درد داره میخوای اونو بکنی تو کونم تازه اون جزی از بدن شما نیست چه لذتی داره برای شما ؟ گفت من دوست دارم این کار انجام بدم گفتم نه من این کار رو نمیکنم بلند شدم لباس هامو برداشت که برم اون داد میزد و میگفت حق نداری بری حالا نوبت من هستش منم همینطور که لباس تنم نبود از خونش زدم بیرون صدای دادش آمد گفت عوضی دیگه هیچ وقت نمیخوام ببینمت در بستم تو لباس ها میگشتم کلید پیدا کردم در خونه رو باز کردم رفتم داخل خدا رو شکر که کسی تو آپارتمان نبود منو لخت ببینه آمدم خونه با خودم میگفتم این دیونه هستش آخه با کیر مصنوعی چه لذتی میبره الان یک هفته میگذره پیشش تو کافی شاپ نمیرم و جوری رفت و آمد میکنم که باهاش رو در رو نشم و من هیچ دوست دختری ندارم و به سکس نیاز دارم یاد بدن واقعا زیبای ماریا میفتم خیلی دوست دارم باهاش دوباره رابطه سکس داشته باشم خداییش تو بدن هیچ زنی اینجوری نیست مخصوصا عاشق سینه هاش شدم با خودم میگم یعنی برم بهش کون بدم که دوباره بکنمش الان یک هفته سکسی که باهاش کردم از ذهنم خارج نمیشه.
نوشته: آرمان