هرجایی 31

لذت درآمد و تا حدودی هوس زبونمو باز کرده بود . -فرشاد عزیزم اگه بدونی چقدر بهم حال دادی . اووووووففففف نمی دونی این واسم چقدر لازم بود . شقی کیرش کمی افت کرده بود و منم خوشحال بودم از این افتش . خوشحال بودم از این که شاید دیگه خیر کونمو بخوره و از گاییدنش منصرف شه . ولی اون آدمی نبود که از خیرش بگذره . کمرمو گرفت و مث یه پر کاه منو بلند کرد . کونمو از وسط باز کرد و کیرشو مالید به سوراخش . نوکش رو همون سوراخ مانور می داد . دلم پیش نیلوفر بود . اگه بیدار شه و منو نبینه و اشک بریزه چی ;/; -فرشاد هر کاری دوست داری انجام بده . فقط دوست ندارم وقتی دخترم بیدار میشه منو ببینه . با صابون دور کونمو کفی کرد و خودشو چسبوند بهم وبا حلقه زدن دستاش دور کمر و سینه هام و بوسیدن گردن و شونه هام با فشاری که به سوراخ کونم آورد یواش یواش راهشو باز کرد و منم به خاطر دخترم و این که زود تر خلاص شم درد رو تحمل می کردم . دستمو از پشت به کونم و اون قسمتی ازکیرش که می رفت تو سوراخم و بر می گشت رسوندم -آخخخخخ شقایق .. شقایق قربون دستت .. چه حالی میدی .. بده همبن جوری حال بده . کونمو محکم به طرف کیرش می کوبیدم ودستمم  از رو آلتش جدا نمی کرد . یه دقیقه هم نکشید که فرشاد یه بار دیگه این بار آبشو ریخت تو کونم . اون تیر خلاصو زده بود و حس می کردم که دیگه این دفعه رو راحت شدم . یه خورده باهام ور رفت و یه کوس شراتی گفت از این که بهم علاقه داره و خاطرمو خیلی می خواد . در حالی که می دونستم خاطر کوس و کونمو می خواد و عاشق بدنمه . اون رفت و یه خورده دست و بالم باز شد . البته تا چند روزی . یه خورده باید صرفه جویی می کردم و از طرفی اگه قرار بود بازم مشتریای موردی برای خودم جور کنم باید به وضع ظاهرم می رسیدم . مانتو و پیرهن شیک و عطر هوس انگیز و لباس زیر خوشگل و .. چون اگه یکی میومد و می دید من آدم چپلی هستم دیگه می رفت و پشت سرشم نگاه نمی کرد ولی من دوست داشتم مشتریای خوب و باکلاسی رو که پیشم میان از دست ندم . هرچند نمی خواستم خیلی شلوغش کنم . اون روزا تازه یواش یواش تلویزیون رنگی داشت جا می افتاد و نصف بیشتر خونواده ها هنوز تلویزیون سیاه و سفید داشتند ولی من یکی از اون کوچولوهای خوش مدلشو خریدم تا نیلوفر بر نامه های مورد علاقه شو زیبا تر ببینه . دوتایی مون همیشه با هم بودیم . هر وقت که بیدار بود تقریبا از کنار من تکون نمی خورد . براش کتاب قصه می خریدم و می خوندم . با هم نقاشی می کشیدیم . واسش لالایی می خوندم . اون قدر نازش می کردم تا تو بغلم خوابش می برد . منم میذاشتم به همون حالت بمونه . دستمو فرو می بردم لای موهای لخت و سیاهش . موهای براق و اتوکشیده اش . گاه با نیلوفر تو خیابونا قدم می زدم . در یه خیابونا و کوچه های خلوت در یه ساعات خلوت .. گاهی وقتا  ماشینایی جلو پامون تر مز می زدند و ازم می خواستند که سوار شم ولی می ترسیدم از این که نیلوفر من در خطر باشه .. نمی دونستم این دخترو چیکارش کنم . فرشاد هم گاهی بهم سر می زد و هوامو داشت ولی قرار بود تا یه مدت دیگه ای بره خدمت . اون ظاهرا یه مدتی هم غیبت داشت و از رفتن به خدمت طفره رفته بود . زمان جنگ بود و اگه به این غیبتش ادامه می داد یه بر خورد جدی باهاش می کردند . اگه اون می رفت من باید چیکار می کردم . مغازه دست کی میفتاد . من که نمی تونستم به همین راحتی برم و با جانشینش که پدرش بود یا یه بزرگتر وکس دیگه ای رابطه بر قرار کنم . دیگه اون حال و حوصله شو نداشتم که در این محیط بازم بخوام مانور بدم و یه جورایی برا خودم دردسر درست کنم . نمی دونم گیج شده بود . کاش فرشاد نمی رفت . همون می تونست تا مینم کنه . و بقیه فعالیتهام اضافه کاری محسوب می شد . یکی از این روزا که دیدم پس اندازم خیلی کم شده و باید یواش یواش به فکر چاره باشم مجبور شدم سوار یکی از این ماشینا بشم . یه ماشین پژو که جزو ماشینای قابل قبول اون موقع ها بود و هنوزم بعد از حدود سی سال بازم خیلی از اونا تو سطح شهر دیده میشه . تازه اون موقع هم چند سالی از عمرشون گذشته بود . سوار ماشینی شدم که یه زن و چهار  تا مرد سوارش بودند و من ششمین نفرشون بودم . وووووییییی باید خیلی کار می کردم . دیگه صحبت اینو نکردم که بریم خونه مون .  تیپ درست و حسابی داشتن . مونده بودم که نیلوفرو چیکار کنم . ولی خیلی زود با اون همکارم اخت شدم . اسمش بود سارا . باهم گرم گرفتیم چون هدف ودرد ما مشترک بود ولی به موقعش هم می تونستیم رقیب هم باشیم  . می گفت نگران دخترت نباش . یه جوری حلش می کنیم . قراره بریم یه ویلایی تو خارج از شهر .. یه خونه خیلی بزرگ که استخر هم داره .. -نه اگه نیلوفر بره تو آب چی ;/; -این قدر خودتو ناراحت نکن . من هستم . تازه قرار نیست هر دقیقه اش که حال کنیم . اگه این جوری باشه که باید دوروزه گشاد شیم . زن خیلی با حالی بود . پنج شش سالی ازم بزرگتر نشون می داد . موقعیت طوری نبود که زیاد با هم درددل کنیم . … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا