داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دیار آبا اجدادی (4)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

سرم شدیدا درد میکرد … چشمامو باز کردم ، نور ضعیف اتاق و صدای تیک تیک ساعت بیش از هر چیز نظرمو جلب کرد …اومدم بلند بشم اما انگار یکی منو دوخته بود به تخت … به زحمت سرمو چرخوندم !!! توی اتاق تنها بودم … به سختی بلند شدم نشستم … ملحفه نازکی که روم بود سر خورد و افتاد … یه لحظه برق منو گرفت … لخت لخت بودم !!!حتی شورت هم پام نبود ! نگاهی به ساعت توی اتاق انداختم !!! ساعت نزدیک 6 بود !!! اومدم تکون بخورم که در باز شد … یه پری وارد شد با لباسی بلند و موهای باز …
-دکتر ، بالاخره پاشدی ؟
آروم درو بست و اومد نشست لبه تخت … ملحفه رو کشیدم روی سینه ام …
-بله … چه اتفاقی افتاد ؟
-هیچی … شما یه کم زیاده روی کردی !
-جدی میگید ؟ … شرمنده ، باعث عذابتون شدم …
-نه این چه حرفیه ؟ آخر شب حالت تهوع داشتید ، رفتید دستشوئی … یه 10 دقیقه ای خبری ازتون نشد ، اومدم دیدم بی حال افتادید کف سرویس … لباساتونم کثیف شده بود ، مجبور شدیم لخت بخوابونیمتون توی اتاق !
هیچکدوم از حرفاشو یادم نمی اومد …
-الان میگم” سید “براتون یه چائی با آبلیمو بیاره که حالتون جا بیاد …
اتاق دور سرم میچرخید … دهنم تلخ بود دلم میخواست سیگار بکشم … گفتم :
-ببخشید ، من یه پاکت سیگار توی جیبم بود …
-آره ! اوناهاشش کنار تخته !
در حالیکه با دست به سیگار اشاره میکرد از اتاق بیرون رفت… جالب بود ، سیگار کنار تخت بود و بغلش هم یه زیرسیگاری ، انگار فکر همه چیزو کرده بود ! دستم میلرزید ، به زحمت یه سیگار برداشتم و روشن کردم ، طعم تلخ نیکوتین دهنمو تلختر کرد ! سیگارو نکشیده خاموش کردم … یه “روبدوشامبر” سورمه ای کنار تخت بود … بلند شدم و تنم کردم … جلوی آینه نگاهی به خودم کردم ، پای چشمم گود افتاده بود …
خانوم یوسفی اومد توی اتاق
-الان چائی دم میکشه ، موافقید بریم توی حیاط وزیر آلاچیق صبحانه بخوریم ؟
-بله حتما !
به زحمت پله ها رو پائین رفتم ، توی حیاط نسیم خنک سحرگاه حالمو جا آورد ! سید در حالیکه نون سنگ دستش بود وارد حیاط شد منو که دید اومد جلو :
-سلام آقا ، خدا رو شکر که بهترید ، دیشب خیلی نگران شدیم !
-ممنونم ، شرمنده ، باعث زحمت شدم !
-نه این چه حرفیه ! پیش میاد بعضی وقتا ! ما بیشتر نگران شما بودیم …
زیر آلاچیق یه میز چوبی بود با 2 تا صندلی … خانوم یوسفی بهم تعارف کرد که بشینم … یه جورائی ازش خجالت میکشیدم ! گفتم :
-ببخشید ! فراموش کرده بودم سن وسال مستی و عرق خوری از من گذشته … !
با لوندی خاصی گفت :
-دکتتتتتتر … نگید این حرفو ! اونموقع فکر میکنم خیلی پیر شدم !!!
-من به شما جسارت نکردم !!! خودمو عرض کردم !
-دکتر شما مست باشی بهتره ! اینجوری خیلی لفظ قلم و رسمی حرف میزنید !
یه لحظه انگار برق بهم وصل کرده باشن :
-مگه من دیشب چجوری حرف میزدم ؟؟
-خیلی خودمونی ! راحت و بدون استرس ، حتی بدون عرق کردن و رعایت آداب دست و پاگیر رسمی ! مگه یادتون نیست ؟
احساس کردم دوباره عرق رو پیشونیم نشست …سید میز صبحونه رو ردیف کرد ، سید که رفت گفتم :
-نه چیزی یادم نمیاد ! دیگه چی گفتم ؟
-چیز بدی نگفتید ! گفتید مستی آن را آنچنان تر میکند !!! گفتید که باورتون کنم و اون چیزی رو که در مستی هستید بپذیرم !!!
سکوت کردم ! سرمو انداختم پائین … گفتم :
-شرمنده … اگه چیزی گفتم از روی مستی بوده …
حرفمو قطع کرد
-من نفهمیدم ، کدومو باور کنم ؟ این حالتو یا اون حالتو ؟؟؟
یه لحظه به خودم مسلط شدم ، خانوم “یوسفی” میدونست داره چی میگه و به نحوی داشت از درموندگی و حس شرم و خجالت من لذت میبرد ، دوست داشتم توی شرایط مشابه خودم قرارش بدم ، پرسیدم :
-شما از کدومشون خوشتون میاد ؟
جا خورد ! کاملا مشخص بود ، مطمئن بودم که انتظار شنیدن این حرفو نداشت :
-اونی که شما رو به یه بچه کوچولو تبدیل میکنه و از این لاک جدی و رسمی درتون میاره ، اونی که خودمونی تره ، من میخوام که خودت باشی دکتر … میتونی ؟؟؟؟؟؟؟
یه لحظه بدم اومد ازش ، احساس کردم از خیلی بخودش مغروره ، فهمیدم از اونائیه که لرزش دل مردها بیشتر ارضاش میکنه !
-دیشب چی گفتم ؟
-همه ی اون چیزائی که الان میخوای بگی و نمیتونی !! از هیکلم و قیافم تعریف کردی !! برام جوک +18 گفتی ، از مشکلاتت با زنت گفتی … دیشب عالی بودی دکتر… از مصاحبت باهات خیلی لذت بردم !!!
-تمام این مدت میترسیدم حرفی بزنم که باعث رنجشت بشه !
سعی کردم لحنمو صمیمی تر کنم ، واونم این مساله رو بخوبی فهمید !!!
-میدونم ، واسه همینه که ازت میخوام راحت باشی !!! ابراز علاقه کردن ولو از هر نوعش وبه هر قصدی هیچ اشکالی نداره !!!
-پس دیشب ابراز علاقه هم کردم ؟
-آره و اگه بالا نمی آوردی فقط خدا باید به من رحم میکرد !!!
و با صدای بلند زد زیر خنده … یه کم خجالت کشیدم اما نتونستم جلوی خندمو بگیرم ، با خنده گفتم :
-پس شانس آوردی …
-نه ! به نظرم تو بیشتر شانس آوردی دکتر ! چون ممکن بود کاری کنم که بعدش حسابی پشیمون بشم !!!
بعد یه دفعه صورتشو آورد جلو و زل زد توی چشمم
-دوستم داری ؟
-من جذب تو شدم ! دست خودم نیست ، تو خیلی زیبا و خوش مشرب هستی ومن با دیدنت خودمو گم میکنم !
-پس دوستم نداری ! خوشگلی و خوش هیکلی من جذبت کرده !!!
-من وتو فقط 2 روزه که همدیگه رو میشناسیم و دوست داشتن با 2 روز آشنائی حاصل نمیشه ! زمان بیشتری میخواد !
صورتشو کشید عقب … قیافش شبیه شکست خورده ها شد :
-تو همونجور که بلد نیستی چشم چرونی کنی ، دروغ گفتن هم بلد نیستی !
تا پایان صبحانه ساکت بودیم بعد ازخوردن صبحانه گفت :
-من میرم بالا برای معاینه آماده بشم !
راهی ساختمون شد ، سید هم در حالیکه یه زنبیل دستش بود برای خرید رفت بیرون ! من هم با 5-6 دقیقه تاخیر رفتم بالا ، در اتاق خوابشو زدم :
-اجازه هست ؟
-بیا تو …
وارد اتاق شدم ، زیبا بود ، پر نور و خوش رنگ ، یه تختخواب 2 نفره بزرگ وسط اتاق بود ، “یوسفی” روش دراز کشیده بود و یه ملحفه سفید هم کشیده بود روی خودش ! درو بستم و رفتم به سمت تخت : در حالیکه نزدیک میشدم گفت :
-اگه میگفتی دوستم داری ، ارتباطمون سر میز صبحونه برای همیشه قطع میشد ، ولی از اونجائی که راستشو گفتی ، الان این بالا هستی توی اتاق خواب من ! اینجا وتوی این اتاق هر اتفاقی که بیفته برای همیشه در سینه و ذهن من وتو دفن میشه ، وهر موقع که من بخوام ، این رابطه تموم میشه !
اون حرف میزد و قلب من کنده میشد ! کنار تخت نشستم … گفت :
-نمیخوای معاینه رو شروع کنی ؟
آروم ملحفه رو از روی پاش کنار زدم ، رگهای ریز بنفش خودنمائی میکردن ، ساق پاشو گرفتم توی دستم ، داغ و سفید بود ، از بس که صاف بوددستم از روی پاش سر میخورد ! پاشو صاف کشیدم بالا ! ملحفه سر خورد و کنار رفت ! وایییییییییییییییییی لخت لخت بود ، یه لحظه خط کسشو دیدم ! دلم لرزید ، با خونسردی گفت :
-همونطور که این رابطه به خواست من شروع شد ، به خواست من تموم میشه ، هر موقع که خواستم ، فراموش میکنی که بین ما چه اتفاقی افتاد و اینکه حتی منو دیدی ؟
ازش بدم اومد ، دلم میخواست بزنم توی صورتش ولی نمیشد ، از اومدنم پشیمون بودم ، اما یه حسی از درونم گفت ، حالشو جا بیارم ، تحقیرش بیشتر بهم میچسبید ، باید تلافی میکردم … با صداش بخودم اومدم :
-میشه در اتاقو قفل کنی ؟
به تندی پاشدم و رفتم سمت در قفلش کردم ، وقتی برگشتم دیدم نشسته لبه تخت لخت لخت ، موهای زیبای طلائی رنگش ریخته بود روی سینه هاش … دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم ، خیز برداشتم به سمتش ، لبامون قفل شد روی هم انداختمش روی تخت ، لباشو وحشیانه میخوردم ، و اون خیلی جانانه تر جواب میداد ، کیرم مثل سنگ شده بود ، کیرمو محکم فشار میدادم لای پاش ، صدای نفس زدنش تند تر شد ، موهامو محکم کشید ، به وحشیانه ترین شکل ممکن سینه شو چنگ زدم ، جیغ یلندی زد ، و با حالتی کشدار گفت ، آرووووووووووووووووم ، سینه هاش خوش تراش و زیبا بود ، نوک سینه شو کردم تو دهنم ، محکم مکیدم ، دردش اومد ، با دست سرمو کشید بالا ، و در حالیکه ناله میکرد گفت ، میگم آرووووووووووم وحشییییییییییییی ، راست میگفت دیوونه شده بودم و وحشیانه به تن بی نظیرش حمله میکردم ، تمام تنشو لیسیدم ، همه جای تنش بوی عطر میداد و عطر موهاش از همه دیوونه کننده تر بود ! کیرم بارها به مرز انفجار رسید و به سختی کنترلش کردم ! دستش کیرمومحکم فشار داد ، از لای روبدوشامبر کیرمو کشید بیرون ، آهههههههههه کشداری کشید و محکم فشارش داد ، روبدوشامبرو در آوردم و یه لحظه از دیدن سایز کیرم حیرت کردم ، از همیشه کلفت تر و بلند تر شده بود ، ایستادم جلوی تخت ، “ملیحه” (خانوم یوسفی) جلوم زانو زد ، کیرمو کرد توی دهنش ، چنان مکیدش که همون لحظه اول خواستم ارضا بشم ، آههههههههههههههههه بلندی کشیدم ، چنان ماهرانه ساک میزد که منو یاد هنرپیشه های فیلمهای سوپر می انداخت ! دیدن کون سفید وخوش ترکیبش که روبروم قمبل کرده بود دیوونه ترم میکرد ، دلم میخواست بلیسمش ، به حالت 69 خوابیدیم ، حالا اون روی من بود و به ساک زدن ماهرانه اش ادامه میداد ، سر منم وسط پاش بود ، جائی که کسش تا نوک دماغم فقط چند سانتیمتر فاصله داشت ، خیس خیس بود و بسیار زیبا … اصلا مثل کسهای دیگه نبود ، دو تا لب صورتی خوشگل و کوچیک از لای کسش زده بود بیرون ! چوچولش برجسته و سفت شده بود ! زبونی لای کسش کشیدم ، آهههههههههههههههههههههههه کشید ، چوچولشو کردم توی دهنم و شروع کردم به مکیدن ، انگشت وسطمو کردم توی کسش ، در حالیکه میمکیدم انگشتمو توی کس تنگش عقب جلو میکردم ، سوراخ کونش آکبند مونده بود ، معلوم بود تا بحال سکس آنال نداشته ، اینو تجربه پزشکیم بهم میگفت ، با نوک زبونم چند بار سوراخ کونشو لیسیدم ، صدای ناله هاش داشت به فریاد تبدیل میشد ، از روم بلند شد، گفت :
-نمیخوای بکنی ؟
بی هیچ حرفی دراز کشید رو تخت ، مثل برق پریدم روش ، کیرمو دو دستی گرفت و گذاشت دم سوراخ کسش ، با قدرت هرچه تمام تر کیرمو فشار دادم توی کسش ، جیغ بلندی کشید و گفت سوختممممممممممممممممممممم ، با سرعت هر چه تمام تر عقب جلو میکردم و صدای ناله های “ملیحه” اتاقو پر کرده بود ! مثل دیوونه ها هر از گاهی جیغ میکشید ، تاثیر الکل اجازه نمیداد آبم بیاد ، برش گردوندم ، بی هیچ حرفی سر کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش ، خودشو کشید جلو ، با جدیت گفت :
-عقب نه !!!
اجازه ندادم حرفی بزنه ، دستمو انداختم دور کمرش و محکم کشیدمش به سمت خودم ، یه تف گنده انداختم روی سوراخ کونش،گفتم :
-این رابطه اونجوری که من میخوام اداره میشه ، فهمیدی ؟
و سر کیرمو فشار دادم روی سوراخش ، محکم رو تختی رو چنگ زد و چنان جیغی کشید که گوشم زنگ زد ! به سختی سر کیرم رفت تو ، صدای پر از اقتدارش میلرزید ، با ناله گفت : توروخدا درش بیار ، من نمیتونم از عقب بدم ! شنیدن صدای التماسش بیشتر حشریم میکرد ، دیگه موضوع سکس مهم نبود ، مهم این بود که من پیروز بشم ، کیرمو بیشتر فشار دادم تو ، جیغی کشید و اینبار امتداد صدای جیغش به التماسی بغض آلود رسید ، بخدااااااااااااااااا پاره شد … بسه دیگه درش بیار … تو روخداااااااا درش بیاررررررررررر… نمیتونستم درش بیارم ، توی این دو روز با انواع کرم ریختناش دیوونم کرده بود و با مست کردن من ، بخوبی توی دلش بهم خندیده بود ، اگه کیرمو در میآوردم ، بعدا جلوی غرورم احساس شرمندگی میکردم ! با تمام قدرت کیرمو فشار دادم تو ، صدای جیغش داشت کرم میکرد ، آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ مردم خدا ، آههههههههههههههههههه … درازکشیدم روش با تمام قدرت تلمبه زدنو شروع کردم ! چنان میکوبیدم که احساس میکردم کیرم هر لحظه منفجر میشه ، صدای جیغ های “ملیحه” به ناله های آمیخته با گریه تبدیل شده بود ، احساس غرور میکردم و همین حس منو به ارگاسم رسوند ، کیرمو کشیدم بیرون ، برش گردوندم ، با تمام فشار آبمو ریختم توی صورتش … و بی حال افتادم روی تخت ، “ملیحه” افتاد کنارم ، آروم اشک میریخت ، دستشو گذاشت لای کونش وقتی آورد بالا دیدم خونیه ، بد جوری کرده بودمش ! حس خوبی داشتم ، از اینکه بازی رو من برده بودم خوشحال بودم ، خودمو پاک کردم ودراز کشیدم ، چشمامو بستم … با صدای” ملیحه” بیدار شدم ، نزدیک ظهر بود ، کت و شلوارمو تمیز و اتو کشیده آورده بود برام ، پاشدم لباسامو پوشیدم ، “ملیحه” سنگین وساکت بود واین حال منو بهتر میکرد ، آماده شدم ، با یک بسته اسکناس اومد جلوم ایستاد :
-این حق الزحمه شماست بابت ویزیت من …
برام جالب بود که بازم میخواست منو خرد کنه ، با خنده گفتم :
-میتونید بابت لطفی که در حق من کردید برش دارید …
صورتم از محکمی کشیده ای که بهم زد سوخت ، ولی لذت حرفی که بهش زدم حس و حال بی نظیری بهم میداد … در حالیکه از عصبانیت میلرزید گفت :
-از خونه من گمشو بیرون …
از ته دل زدم زیر خنده … قهقهه بلندم حالشو بدتر کرد ! سرشو گرفت توی دستش نشست لبه تخت صدای هق هقش توی اتاق پیچید ، بی توجه به گریه اش پیروزمندانه راهی خونه خودم شدم !!!

نوشته:‌ دکتر کامران

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها