داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دکه روزنامه

نزدیک دانشگاه تهران یه دکه روزنامه فروشی بود که جذاب ترین مردی که می شناختم داخلش مشغول به کار بود از وقتی که اومده بودم دانشگاه تهران روش کراش زده بودم، راستی خودمو معرفی نکردم من 21 سالمه بچه شمال کشورم با قدی متوسط پوستی سفید و کاملا معمولی از همه مهم تر من یه همجنسگرام هیچ وقت پوزیشن خاصی نداشتم همیشه سعی کردم از سکس لذت ببرم و همیشه این برام مهم بوده، نه پوزیشن و این مزخرفات اهل رابطه بلند مدت هم هیچ وقت نبودم به نظرم این یه امر کاملا شخصیه بگذریم از وقتی که دانشگاه تهران قبول شده بودم به خاطر شرایط کرونا کلاس ها غیر حضوری بود اما ترم قبل بالاخره مجبور شدیم بیایم دانشگاه و خوابگاهی بودم از وقتی اومده بودم یکی از این روزنامه فروش های نزدیک دانشگاه خیلی توجهم جلب کرده بود یه پسر نزدیک 30 سال بود چهار شونه قد بلند تو پر چشم و ابرو مشکی که هر روز ازش سیگار یا آب این چیزا می خریدم بعد یکی دوهفته دیگه کاملا منو می شناخت و سلام علیک می کردیم و من هر روز بیشتر مجذوبش می شدم نمیدونم چند بار تصور کردم که دارم باهاش سکس می کنم و به یادش جق زدم و … ولی این داستان رسیدن به خواسته منه هر روز صبح که می رفتم دانشگاه سر راه ازش سیگار می خریدم یه روز صبح یکم زود تر رفتم و دیدم داره تازه دکه را باز می کنه یه شلوار گرمکن طوسی پوشیده بود با یه تیشرت مشکی که اندام ورزیدش را خیلی خوب نشون میداد متوجه شدم که شبا تو دکه می خوابه همیشه وقتی من می رسیدم دکه باز بود و من دقت نکرده بودم به این موضوع رسیدم نزدیک تر وای تو اون شلوار گرمکن طوسی سر کیرش معلوم بود داشت دیونم می کرد زل زده بودم به کیرش تو اون شلوار که معلوم بود به خاطر اول صبح بودن نیمه خیزه این قدر تابلو نگاه کردم که متوجه شد با دست کیرش را جا به جا کرد منم خودمو جمع و جور کردم سیگار گرفتم کارت کشیدم و رفتم ولی همش به فکر کیرش بودم که چی می شد مال من باشه و داشتم با خودم خیال پردازی می کردم چی میشه باهاش سکس کنم.
چند روزی گذشت یه روز صبح سیگار و یه آب میوه گرفتم هر کاری کردم نشد کارت بکشم دستگاه مشکل داشت و هی می زد از مرکز پیامی دریافت نشد بهم گفت برو تو که هر روز میای فردا حساب کن از حرفش خوشم اومد این که منو می شناخت برام جای تعجب نداشت ولی گفتم نه این جوری که نمیشه شماره کارت بده اینترنتی واریز می کنم قبول کرد کارتش را از جیبش در اورد منم موبایلم را در اوردم برنامه آپ رو باز کردم یکی یکی شماره هارو می خوند منم می زدم اسمش اومد حمید … گفتم بهش حمید … گفت اره براش انتقال زدم نا موفق شد بهش گفتم نشد اقا حمید گفت باشه بابا برو فردا حساب کن گفتم دستت درد نکنه شمارتو بده دوباره امتحان می کنم اوکی شد فیشش را می فرستم گفت بابا بیخیال برو فردا حساب کن من اصرار کردم رو یه تیکه کارتن سیگار شماره کارتش و شمارش را نوشت داد دستم منم گرفتم و اومدم از این که هم شمارش را گرفته بودم هم الان اسمش را می دونستم خوشحال بودم رسیدم دانشگاه تو راه شمارشو سیو کردم تو دانشگاه باز انتقال زدم این بار اوکی شد پیام دادم واتساپ سلام کردم گفتم من امیدم صبح سیگار و اب میوه گرفتم نشد حساب کنم تقدیم شما و عکس انتقال وجه را فرستادم . هر پنج دقیقه چک می کردم ببینم دیده یا نه طرفای ظهر بود که سین کرد نوشت سلام تشکر قند تو دلم اب شد نمیدونستم این مکالمه را ادامه بدم یا نه ولی دلم میخواست باهاش حرف بزنم و حسم را بهش بگم ولی نمیدونستم چجوری شروع کنم یکم به صفحه گوشیم خیره شده بودم و عکس واتساپش هی باز می کردم که داشت دیونم می کرد نوشتم خواهش ببخشید دیر شد چیزی نگفت دیگه همش چک می کردم ببینم جواب داده یا نه ولی خبری نشد فردا صبح که رفتم دم دکه سلام که کردم گفت، به به اقا امید چطوری چی میخوای وای اسمم یادش بود بهم گفت امید یه زحمتی بهت بدم گفتم جانم گفت یه دیقه بشین جای من، من برم بشاشم بیام خندم گرفت از حرفش گفتم باشه اولین بار بود می رفتم تو دکه یه چهار پایه بود زیر پیشخوان یه دست رخته خواب بود و یه گاز پیک نیک چون اول صبح بود مشتری زیادی هم نبود فقط یکی اومد یه بسته روزنامه گذاشت دمه در و یه نگاهی داخل کرد گفت حمید کو گفتم الان میاد پنج دیقه هم نشد که برگشت بیرون با یارو سلام علیک کرد و از جیبش بهش پول داد و اومد تو گفت اقا امید دستت درد نکنه هر چی میخوای بردار امروز مهمون منی گفتم نه بابا دو نخ سیگار گرفتم و اومدم کارت بکشم نزاشت گفت برو دیگه گفتم مهمون منی گفتم اخه این جوری که نمیشه گفت برو بابا بعدا حساب می کنیم گفتم دستت درد نکنه جبران می کنم برات یه جوری گفتم که فکر کنم اونم منظورم و فهمید من مثل هر گی دیگه ای یه سری حالت دارم که گاهی دست خودم نیست و بروزش می دم که اطرافیان متوجهش می شن فکر کنم حمیدم فهمیده بود نمیدونم چرا ولی خوشحال بودم رسیدم دانشگاه دل و جرات پیدا کرده بود گوشیمو باز کردم و واتساپ پیام دادم حالا کی بیایم جبران کنیم برعکس دفعه قبل سریع سین کرد یه علامت خنده فرستاد گفت بستگی داره چجوری بخوای جبران کنی داغ شدم بالاخره داشت جور می شد گفتم هرجور تو بخوای یه جون فرستاد و گفت شب طرفای ساعت ده، یازده میتونی بیای دم دکه گفتم اره چرا که نه گفت پس می بینمت وای قند تو دلم آب شد راست کرده بودم بیخیال دانشگاه شدم برگشتم خوابگاه کسی نبود رفتم حموم بالاتنم مو نداره ولی پاهام و کونم و شیو کردم، دراز کشیدم رو تخت همش به فکر شب بودم که قراره چه اتفاقی بیافته حوالی ساعت چهار بود که هم اتاقیم اومد زیاد کاری به کار هم نداشتیم گوشیمو باز کردم دیدم حمید پیام داده شب اوکیه دیگه سریع نوشتم اره فقط من این جا دانشجو هستم خوابگاه بعد ساعت یازده نمیتونم بیام رام نمیدن، شب میشه پیشت بمونم چند دیقه جواب نداد یه نیم ساعت بعد نوشت اره اوکیه خوشکله بیا. یکم استرس گرفتم نمیدونستم کار درستی می کنم یا نه تو شهر غریب با یکی که نمی شناسم ولی شهوت همه مغزم و گرفته بود نمی تونستم درست فکر کنم فقط دلم میخواست حمید را به دست بیارم و به همه اون فکرایی که راجب بهش کرده بودم جامعه عمل بپوشونم طرف ساعت هشت بود از خوابگاه زدم بیرون به علی هم اتاقیم گفتم شب میمونم خونه دوستم نمیام براش مهم نبود گفت باشه پایین به دفتر خوابگاهم گفتم و زدم بیرون یکم چرخ زدم خیابون های اطراف یه سر رفتم شهر کتاب یه قهوه خوردم یکم با گوشیم ور رفتم طرافای ساعت ده بود که حمید پیام داد کجایی سریع جواب دادم نزدیک دانشگاه بهم گفت بیا نمیدونم چجوری ولی سریع خودمو رسوندم دم دکه ساعت ده بود دیدم دکه بسته پیام دادم کجایی حمید از پشت دستش را گذاشت سر شونم و گفت اینجا سلام علیک کردیم نگاهاش بهم جالب بود کاملا خریداری نگام می کرد در دکه را باز کرد گفت بفرما تو فضای زیاد بزرگی نبود از پشت در و بستیم بهم گفت خوب خوش اومدی اقا امید ببخشید دیگه جا یکم تنگه گفتم نه بابا گفت بچه کجایی گفتم شمال گفت ایول منم بچه اراکم این جا کار می کنم داشت از خودش می گفت من جذب قیافه و هیکلش بودم گفت چیزی میخوری گفتم نه ممنون گفت خوب پس شروع کنیم یه پیراهن مردونه مشکی تنش بود با یه شلوار جین دکمه های پیراهنش را باز کرد وای سینه های جذاب و مردونش با اون پشمای مشکی داشت دیونم می کرد دستش را زدم کنار و باقی دکمه هاشو باز کردم پیراهنش را در اوردم وای همون چیزی بود که می خواستم اونم تی شرت من را در اورد من کنارش عین یه پسر بچه کوچیک بودم یه جون گفت و سر سینه هامو با دست فشار داد منم داشتم دست می کشیدم روی سینه ها و شکم مردونش و با پشماش بازی می کردم کمر بندش را باز کرد و سرم و فشار داد پایین جلوش زانو زدم شلوارش را کشیدم پایین رون های بزرگ و پشمالوش جلوم خود نمایی می کرد از همه مهم تر کیرش بود که داشت شرت اسلیپ تنگ مشکیش را پاره می کرد شورتش را کشیدم پایین دستم را دور کیر بزرگ و خوش فرمش حلقه کردم سر کیرش را بوسیدم و شروع کردم به ساک زدن نالش در اومد معلوم بود که اونم داره به اندازه من حال می کنه همزمان با دستم براش جق می زدم و کیرش را می خوردم چند باری تا ته حلقم بردم اوردم بیرون یه تف انداختم روش و شروع کردم به ساک حلقی زدن یکی از کلفت ترین و خوش فرم ترین کیرایی بود که خورده بودم با دستاش سرم و نگه داشت و شروع کرد به تلنبه زدن توی دهنم، دهن من داشت جر می خورد اما اون بی توجه به این موضوع داشت دهنمو می گایید سرعتشو بیشتر کرد کیرش را تا ته حلقم برد و یه آه کشید نبض کیرش و جاری شدن آبش را ته حلقم حس می کردم با دستاش سرمو نگه داشته بود و نزاشت درش بیارم یه قطرشم حروم نکردم چند بار کیرش و عقب جلو کرد و تموم آبش را خالی کرد سرم را ول کرد گفت عجب جنده ای هستی تو امید کسی تا حالا اینجوری برام نخورده بود شروع کردم به لیس زدن زیر کیرش و تخماش چهار پایه را کشید و نشست روش معلوم بود حسابی حال کرده ولی من چیز دیگه ای می خواستم در یخچال کنارمون را باز کرد یه آب میوه در اورد درش باز کرد یه قلوپ خورد و داد دست من منم یکم خوردم شورتش را کشید بالا شلوارش را پوشید یه سیگار روشن کرد شروع کرد به کشیدن ولی من هنوز حشری بودم دلم می خواست بهش کون بدم گفت من برم بشاشم بیام بریم همین دورو ور یه شامی بزنیم بیام برا کار اصلی خیالم راحت شد که امشب قراره بدم گفتم کجا میری گفت یه انتشاراتی این روبه رو هست میرم ساختمون اون منم نیاز به دستشویی داشتم خودمو تمیز کنم گفتم میشه منم بیام گفت اره پیراهنش را پوشید منم تی شرتم و پوشیدم گفت صبر کن ببینم بیرون چه خبره رفت بیرون و صدام کرد به فاصله کمتر بیست متر تا دکه یه در سفید رنگ بود که بالاش نوشته بود انتشارات … در زد تعجب کردم گفتم کسی هست مگه گفت اره نترس بیا رفیقمه پشیمون شده بودم ولی در باز شد یه پسر جون در و باز کرد یه شلوارک گشاد و یه رکابی تنش بود گفت داش حمید بیا تو حمید گفت برو تو امید جون گفت سامان این دوست من امید امشب مهمون منه باهام دست داد گفت خوش اومدی امید جون مودب بود و موجه به نظر می رسید اما من ترسیده بودم از پله ها رفتیم پایین یه چاپخانه بود با چنتا دستگاه چاپ کتاب و کلی کاغذ و کتاب انتهای سالن یه چراغ روشن بود یه آشپزخانه کوچک یه اتاق و یه سرویس بهداشتی حمید رفت سرویس من ساکت یه گوشه ایستاده بودم سامان گفت چیزی میخوای امید جان گفتم نه ممنون حمید اومد بیرون و گفت بیا امید برو رفتم داخل سرویس وای نگاهم که به خودم تو آینه افتاد موهام کلی بهم ریخته بود جای دستای حمید که سرمو موقع ساک زدن گرفته بود روی صورتم سرخ بود معلوم بود که … داشتم به این فکر می کردم که اگه خواستن دوتاشون بکننم چه کنم و با دیدن من سامان چه فکری کرده اونام داشتن بیرون حرف می زدن ولی باز حشریت نمیزاشت درست فکر کنم شلنگ آب را باز کردم چند بار خودم با آب پر و خالی کردم تا تمیز شدم تو اینه موهامو مرتب کردم اومدم بیرون حمید نبود سامان روی صندلی نشسته بود گفت خدا قوت نگرانت شدم یه ده دقیقه ای تمیز کردن خودم طول کشیده بود خندیدم گفتم قربونت سامان گفت حمید رفت یه چیزی بگیره شام بخوریم خیلی ازت تعریف کرد گفت که ساکر حرفه ای هستی این حرفش برق از سرم پروند نمیدونستم چی بگم هم ترسیده بودم هم حشری بودم سامان هم کیس بدی نبود سامان اومد جلو و گفت حسابی هم که خودتو آماده کردی برای حال کردن صداش می اومد اشاره می کرد به دستشویی و اومد جلو دستم و گرفت و برد تو اتاق یه تخت فلزی یه نفره با یه تلوزیون و یه کمد تو اتاق بود نشستم لب تخت تیشرتم را در اورد و گفت جون چه بدن خوردنی دست حمید درد نکنه رو به روم ایستاد و گفت معطل چی هستی برو تو کارش شلوارکش را دادم پایین شورت پاش نبود یه کیر بلند و باریک روبه روم بود که هنوز خواب بود با دست گرفتمش و شروع کردم به خوردن سرش اروم اروم تو دهنم داشت بزرگ میشد به کلفتی کیر حمید نبود اما بلند تر بود شروع کردم به ساک زدن براش نالش در اومد بود رکابیش را در اورد و داشت حال میکرد از ساک زدن من کیرش و کشید بیرون بلندم کرد شلوارم را کشید پایین و نشست لب تخت سوراخمو با دستاش باز کرد و گفت جون عجب کونی هستی تو جنده بهم گفت بخورش زانو زدم لب تخت و کیرش را باز ساک زدم گفت حسابی خیسش کن میخوام سوراختو بگام این تحقیر کردناش بهم حال میداد و حشری ترم میکرد من براش ساک می زدم اونم حسابی کونم را اسپنک می کرد چنتا ساک ته حلقی زدم کیرشو در اورد و خوابید رو تخت و گفت بیا جنده بشین روش سر کیرش را با سوراخم تنظیم کردم اروم سرشو فرستادم تو شانس اوردم کیر کلفتی نداشت آروم آروم سانت سانتش را جا دادم توی خودم یک روی کیرش نشستم تا جا باز کنه حالا وقت حال کردن من بود شروع کردم به بالا پایین شدن سر کیر سامان هر بار که بلند میشدم و مینشستم کیرش پروستاتم را تحریک می کرد تو اوج بودم که حمید با چنتا ساندویج اومد تو گفت ای سامان مادر جنده گشادش کردی که سامان خندید گفت خیلی کون خوبیه بیاااا حمید اومد تو و داشت کیر سواری من را نگاه می کرد لباساش را در اورد و اومد رو به رو تخت ایستاد کیرش را میزد رو صورتم دهنمو با دستاش باز کرد حالا داشتن سوراخ و دهنم با هم می گاییدن کیر حمید تو دهنم راست شد از رو کیر سامان بلندم کرد گذاشتم لبه تخت پاهامو باز کرد و گذاشت سر شونش با یه فشار تا دسته کیرش را جا داد تو سوراخم به معنای واقعی پاره شدم شروع کرد به تلنبه زدن و گاییدن سوراخم نالم زیر کیر در اومده بود داشتم جر می خوردم سامان رفت بیرون کیرش و شست و اومد تو اتاق حمید کیرش و از سوراخم کشید بیرون بلندم کرد و خودش نشست لبه تخت بهم گفت بشینم رو کیرش دیدن بدن پشمالو لختش و کیر کلفتش خیلی برام لذت بخش بود برگشتم و اون کیر و جا دادم تو سوراخم و حمید شروع کرد به گاییدن سوراخم و اسپنک کونم سامان ایستاد روبه روم موهامو گرفت تو دستش و کیرش جا داد تو دهنم هر دو داشتن سوراخ دهن و کونم و می گاییدن سامان تلنبه زدن تو دهنم و تند تر کرد و آبشو خالی کرد تو دهنم دیگه نا نداشتم از رو کیر حمید بلند شدم حمید داگ استایلم کرد لبه تخت و شروع کرد به گاییدنم چون آبشو یه بار اورده بودم آبش نمی اومد زانو هام سست شده بود خوابیدم رو تخت حمید افتاد روم و شروع کرد گاییدنم و خوردن لاله گوشام و گردنم گرمی بدنش روی بدنم و کیر کلفتش که تو سوراخم عقب جلو می شد بهترین حس دنیا بود تلنبه هاشو سنگین تر کرد دم گوشم می گفت گاییدمت، نه جنده می گفتم، آره زیر کیرم حال می کنی مادر جنده میگفتم آره می گفت دیگه جنده خودمی با این حرفها و حرکت کیرش تو سوراخم آبم اومد سوراخم تنگ شد نبض کیرش و صدای نالش من و از خودم بیخود کرد هر دو با هم ارضا شدیم سرم گیج می رفت از روم بلند شد یه سیلی زد به کونم اخرین قطره های آبش رو پاشید رو کمرم و رفت بیرون .
سامان کمکم کرد از رو تخت بلند شدم خودمو تمیز کردم و اومد تو اتاق نشستیم کف اتاق شام خوردیم مکالمه زیادی بینمون رد و بدل نمیشد یه حس رضایت کنار پشیمونی داشتم حمید گفت تو شب اینجا بخواب من باید برم دکه سامان تا صبح نکنیشاااا سامان خندید و گفت برو بسپارش به من، من نای مخالفت نداشتم حمید که رفت یکم سامان ازم در مورد خودم و نحوه آشناییم با حمید پرسید ولی من نای حرف زدن نداشتم نفهمیدم چجوری خوابم برد دم دمای صبح بود که با حرکت دست سامان روی کونم بیدار شدم داشت کونم و میمالید لخت کنارم بود انگشتش را برد سمت سوراخم ولی سوراخ پارم توان دادن نداشت صدام در اومد اونم فهمید که نمیتونم بدم کیرش را اورد جلو سرمو گذاشت بین پاهاش و شروع کرد به تلنبه زدم تو دهنم یه پنج دقیقه ای دهنمو گایید و ابش را خالی کرد تو دهنم بهم گفت که پاشم جمع کنم برم تا بچه های انتشارات نیومدن پاشدم زدم بیرون دکه هنوز بسته بود هنوز سوراخم درد می کرد ولی من خوشحال بودم .

نوشته: omd

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها