در طریق اربعین (۴)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
این یک خاطره نیست، یک روایت به شدت اغراق شده است.
در طریق اربعین-اپیزود چهارم
دوست داشت طاقباز دراز بکشد روی تخت، دودولش هنوز کیر نشده بود اما مشخص بود که از آن کیر کلفت های درست و حسابی از آب در می آید. تازه از مدرسه برش گردانده بودم، سردار حسینی هم آمده بود سراغش اما هر چه اصرار کرد مقداد قبول نکرد همراهش برود، عوضش قرار شد عصری برود خانهشان و با پسر عموهاش پلی استیشن بازی کند البته به شرط آنکه شب برش گردانند خانه پیش خودم. قبلا که میرفت خانهی حسینی ها چند روز را همانجا می ماند و به زور باید برش میگرداندم، داشتند مفت مفت پسرم را از چنگم در می آوردند و باید فکری به حالش میکردم، مقداد هیچ ربطی به آنها نداشت، نطفهی باباجی خودم بود که در زهدان من بسته شده بود، هم پسرم بود و هم برادر کوچکم، ته تغاری بابا. پس خودم دست بکار شدم، هرچند براش خیلی زود بود و ریسکش هم بالا، اما هرچه زودتر باید دست به کار میشدم قبل از اینکه یادگار پدرم را بتوانند ازم بدزدند. حالا اما وضع خیلی عوض شده بود، اوایل فیلم پورن نشانش می دادم تا ذهنش را درگیر کنم، دائم سوال می پرسید و من با حوصله براش از لذت سکس و خوبیهاش می گفتم و جوابش را میدادم، یواش یواش ازم می خواست کس و کونم را ببیند و دست بزند، من هم به شرط آنکه احدی بویی نبرد قبول کردم، براش توضیح دادم که کسی نباید خبردار شود و حسابی از اینکه دیگران خبردار شوند ترساندمش، پسرک فسقلی یواش یواش به خودش این جسارت را میداد که در هر فرصتی انگشتم کند یا در کونم بزند تا اینکه به اینجا رسیدیم که همینکه از مدرسه برش میگرداندم لخت میشد، روی تخت طاقباز دراز میکشید و صدام میزد تا براش ساک بزنم، من هم مثل یک همسر فرمانبردار میرفتم روی کیر هفت ساله اش سجده میکردم و به لبش میکشیدم.
کیر کوچولوش را به لب گرفتم، هم کیر و هم تخمهاش را توی دهانم جا دادم و حسابی با زبانم باهاش بازی کردم، سفت سفت بود، گاهی آرام بین دندانهام میگرفتمش، سفتیش را زیر دندانهام دوست داشتم. سینه هام را از تاپ دراورده بودم که مقداد باهاشان ور برود.
سرم را از کیرش برداشتم و گفتم: قربون کیر گنده پسرمم میرم خب.
-ولی خیلی کوچیکه مامان
-نخیرم بزرگه، شرط میبندم از مال همه همکلاسیات بزرگتره.
-واقعا؟
-اوهوم.
خوب پس بخور بخور بخور بخور
دوباره کیرش را به لب کشیدم و سفت مکیدم و با زبان روی کیرش بازی کردم که یکهو حداد گفت: میبینم که بدون من شروع کردین لاشیا.
سرم را از کیر مقداد برداشتم و گفتم:الحسود لایسود
کیف مدرسه اش را یک طرف انداخت و فرز لباس هاش را کند و پرید روی تخت.
حداد حالا چهارده سالش شده بود، ولی جثهی مردی بالغ را داشت و تازه پشت لبش سبز شده بود، پوست سبزه خوشرنگش و قدرت بدنی اش به پدرش عبدالجبار کشیده بود، توی آن سن به راحتی می توانست بغلم کند و اینور و آن ور ببرتم.
من مشغول ساک زدن برای مقداد بودم که حداد پشتم نشست و محکم یکی در کونم زد.
-آی یواش مامان
همزمان که داشت دست می برد دکمهی شلوار جینمرا باز کند گفت: دوس نداشتی؟
-معلومه که دوس داشتم دیوونه ولی دلیل نمیشه که اینقد محکم بزنی، کبود میشم.
شلوار و شورتم را با یک حرکت تا زیر کونم کشید و گفت: جونم به سفیدی کونت، جا دستم چه خوب مونده
-فقط اولش یواش بکن جون مامان، بذار جا بگیره کمی.
ظهرها که از مدرسه برمیگشت فقط کونم میگذاشت و سمت کسم نمی رفت.
-نقش بازی نکن برام مامان، کونت گشاد گشاده اینقد دادی.
-زهرمار بی تربیت.
جفتشان زدند زیر خنده. بعد تفی در کونم انداخت و خواست کیرش را فرو کند که مقداد گفت:خوش بحالت داداش اونجاشو میکنی
-اسمش کونه، دوس داری بکنی؟
-اوهوم.
-خوب پاشو بیا تو ام یه تقه بزن.
من عصبانی شدم و گفتم:عه! نمیخواد هنوز زوده.
ولش کن مامان دوس داره بچه
-عه میگم نه.
من که حالا سرم را از کیر مقداد برداشته و نشسته بودم دو باره ادامه دادم: میگم هنوز زودشه.
حداد با هر دو دست کمرم را فشار داد و به زور مجبورم کرد دوباره خم شوم روی تخت و گفت: این که چند وقت دیگه بالاخره کس و کونت میذاره خو دیگه چه فرقی میکنه؟
-اصلا بهتون نمیدم دیگه، دستتو از روم بردار بیشعور
-عه باز شروع کرد.
-میگم ولم کن
حداد دستش را از روم برداشت، دوباره نشستم، آرام توی گوشش زدم و گفتم : حالا دیگه برا من قلدری میکنی؟ چون ضعیفتر از تو ام؟ نامرد.
حداد سرش را پایین انداخت و ازم عذرخواهی کرد، مقداد اما همینجور کیر بدست سر پا ایستاده بود و مستاصل ما را نگاه میکرد، همینکه چشمم بهش افتاد خنده ام گرفت و گفتم: اینو نیگا تو رو خدا
این را که گفتم حداد و مقداد هم زدند زیر خنده.
صورت حدادم را بوسیدم و خودم را توی بغلش جا کردم و گفتم: همه امید من شما دو تایین، اگه شما هوامو نداشته باشین کی داشته باشه، من که همه کار براتون میکنم.
صورتم را بوسید و گفت: ببخشید مامان.
بعد دوبار قنبل کردم و گفتم: خانوما رو اگه میخوای برا کاری راضی کنی باس نازشونو بکشی نه اینکه بشون زور بگی.
حالام به داداشت کردنو یاد بده.
مقداد داشت بال در میاورد، حداد مقداد را پشت کونم کشید. کیر هر جفتشان راست شده بود. مقداد پشت کونم ایستاده بود، حداد گفت: اول یکی بزن در کونش.
-نیگا آموزش دادنشو تو رو خدا
-حالا یه تف بنداز رو کونش و انگشتش کن کمی
-حتما باید کونم بذاره نامرد؟
-عه خو کست گشاده هیچی حس نمیکنه با این یه انگشت دولش
-اینم حرفیه
دو لپ کونم را با هر دو دست گرفتم که کیر کوچکش به سوراخ کونم برسد…
مقداد تفی در کونم انداخت و شروع کرد انگشت کردنم، کمی که گذشت حداد گفت: بسه دیگه، حالا کیرتو تف بزن و بچپون تو کونش.
با دو دست کوچکش کیرش را گرفت گذاشت دم سوراخ کونم و آرام فشار داد، انگار کسی انگشتم میکرد، کیرش به راحتی وارد کونم شد، به دروغ آهی کشیدم که کیف کند.
حالا با هر دو دست اینجاهاشو بگیر و بکوب توش.
-آی چه داغه داداش.
-بهترین کون دنیاس.
با دو دست کوچکش دو پهلوم را گرفت و با ریتم نامنظم توی کونم تلنبه زدن را شروع کرد، هنوز ناشی بود، هر گاهی کیرش از کونم در میامد و مجبور میشد دوباره جاش کند، اما داشت کم کم یاد میگرفت.
کمی که گذشت حداد جلو روم نشست، سر و گردنم را گرفت و دم کیر خودش گذاشت، کیرش توی این سن تقریبا اندازهی کیر باباجی بود. مطمئن بودم به بلوغ کامل که برسد مثل پدرش کیر غول آسایی خواهد داشت و من آن روز را انتظار میکشیدم.
سرم را روی کیرش فشار داد، کیرش که به حلقم رسید با یک دست بیخ کیرش را گرفت و با دست دیگر سرم را روی کیرش فشار میداد و تکان تکانش میداد تا حلقم باز شود، کیرش واقعا بزرگ بود و عاشقش بودم، دهانم تا آخر باز شده و کاملا تحت فشار بود، اما عادت داشتم، خودم هم به زحمت سعی میکردم کیرش را قورت بدهم، دو دستم به لمبرهام بود و از مقداد تلنبه میخوردم، اختیار سرم هم کاملا در دست حدادم بود، کیرش را از دهانم بیرون کشید تا نفسی تازه کنم، بعد دوباره سرم را روی کیرش فشار داد، کمی دوباره تقلا کرد تا اینکه یکهو راه گلوم باز شد و دماغم به زیر شکمش چسبید، محکم سرم را روی کیرش فشار میداد، هر بار بیشتر از بار قبل نفسم را میتوانستم نگه دارم، اینجور حداد بیشتر کیف میکرد و این حالم را جا می آورد، از وقتی شروع کرده بودند به دو نفری گاییدنم میلم به سکس گروهی کشیده بود، قبلا هیچوقت تجربه اش را نداشتم اما الان که چهار تا دست روی تنم بود و با حوصله می گاییدندم حسش را بینهایت دوست داشتم، آرزو میکردم که مقداد هم زودتر بزرگ شود که حسابی جر و واجرم کنند. کمی کیرش را نگه داشت توی گلوم و بعد شروع کرد یواش یواش توش تلنبه زدن، آب از لب و لوچهم آویزان شده بود، نفس کم آورده بودم اما دست از دو لپ کونم نکشیدم که مقداد بتواند کارش را بکند، از خر خر گلوم و سرخی صورتم متوجه شد که وقت تنفس است، پس کیرش را از دهنم کشید، چند بار سرفه زدم و چند نفس عمیق کشیدم و گفتم:قربون کیر مردونت بره مامان.
-دوسش داری؟
با به دهن کشیدن دوبارهی کیرش جوابش را دادم، دوباره سرم را روی کیرش فشار داد، این بار راحت فرو شد، اما همینکه کیرش داخل حلقم شد روی کیر مقداد گوزیدم.
حداد گفت:جوووون، کیر داداشمو آتیش بزن با گوزات.
و بعد شروع کرد تلنبه زدن توی حلقم.
به مقداد گفت:خوب بگا مامانی جندهتو، کون گشادشو حسابی سیخ بزن.
و همزمان تند تند توی گلوم تلنبه میزد، اختیار دهنم را نداشتم و یک سره آب و کف از دهنم بیرون میزد، گردنم با کیر بزرگش پر و خالی میشد. هر بار که بهم تنفس میداد بار بعدش که فرو میکرد محکمتر و بیرحمانه تر دهنم را میگایید و حرفهای زشت بارم میکرد، وقتی میگایید و فحشم میداد خیلی حال می کردم، محکم میگایید و مثل جنده ها باهام رفتار میکرد، اما همینکه کارش تمام میشد دوباره مادرش بودم و احترامم میگذاشت.
مقداد که به تکان تکان خوردن افتاد فهمیدم کارش تمام شده، سفت کمرم را گرفته و به شدت به رعشه افتاده بود، آه کشداری کشید، کیرش را درآورد، چکی در کونم زد، ولو شد روی تخت و بنا به عادت همیشگیش گفت مرسی مامان. انتظار داشتم حداد از دهنم دست بردارد و سراغ کونم برود اما انگار با دهنم خیلی حال میکرد، وقتی کامل از دهن میگاییدم واقعا سختم بود، کمرش سفت بود و با کیر بزرگش حسابی فکم را به گا میداد.این بار هم انگار همین کار را می خواست بکند، قرار بود تا وقتی ارضا میشد فقط دهنم را بگاید. دستانم را از کونم کشیدم، یکیش را ستون کردم روی تخت که کمتر به گردنم فشار بیاید و یکیش را روی شکم حداد گذاشتم که از فشار کیر پسرم توی دهنم بکاهم.
کم کم سبک گاییدن دهنم را عوض کرد، کیرش را کامل میچپاند توی حلقم، بعد از گردنم درش می آورد که فقط سر کیرش توی دهنم بماند بعد دوباره کامل توی حلقم می چپاندش، این سخت ترین نوع گاییده شدن دهنم بود، از این بگایی همیشه میترسیدم، آب چشم و دهان و دماغم راه افتاده بود و به خر خر افتاده بودم با هر تلنبه و فرو شدن کیرش توی گردنم میگوزیدم و حداد که میخندید بهم میگفت: بخور جنده…بخور …کیرم دهنت گوزو.
و انواع مختلف فحش و ناسزاهای دیگر را بارم میکرد. روی کمر پهلو و کونم سیلی میزد و محکم دهانم را می گایید. وقتی اینجور میگاییدم، خبری از فرصت تنفس هم نبود و باید از همان فرصت اندک بیرون آمدن کیرش از حلقم در هر تلنبه اش استفاده میکردم و کمی نفس میگرفتم، دماغم محکم پشت سر هم کوبیده میشد زیر شکماش، فکم بشدت درد گرفته بود، راه به راه با فرو شدن کیرش توی حلقم میگوزیدم، با چشمهای مثل کاسهی خون سرم داشت می ترکید و رنگ چهره ام به کبودی میرفت، هیچ اختیار دهنم را نداشتم، محکم سرم را و دو سمت فکم را گرفته بود، فحش می داد و کیر بزرگش را پشت سر هم می کوبید توی حلقم، گردن ظریفم با کیر یغور مردانه اش پر و خالی میشد، مقداد عاشق این بود که برجسته شدن گردنم با کیر برادرش را نگاه کند، هرچند این بار خسته تر از آن بود که گردنم را وقت گاییده شدن دست بزند، اما از همانجا که دراز کشیده بود میتوانست باد شدن و خالی شدن گردنم را با کیر حداد نگاه کند و کبفش را ببرد. به زحمت می توانستم جلو بالا آوردنم را بگیرم، با دست محکم پنجه میکشیدم روی تنش که امانم بدهد اما فایده نداشت و به گاییدنش ادامه می داد، می دانستم قرار نیست تا وقتی راحت می شود دست از سرم بردارد، دهانم را خوب که گایید کیرش را تا ته چپاند توی حلقم و با فشار توی حلقم خالی شد، این اولین باری بود که آبش می آمد، کم بود ولی تحمل همان مقدار کم هم برام سخت بود، اصلا نفس نداشتم و داشتم خفه میشدم، کیرش را همانجا نگه داشت، به مشت روی تنش می کوبیدم که ولم کند، اما ول کن نبود، وقتی دید چشمهام رفته اند و دارم از حال می روم بالاخره دست از سرم کشید، کیرش که در آمد آب کمرش هم از دهن و بینی ام شوت شد بیرون و به شدت به سرفه افتادم. آب دهنم آب کمرش و آب بینیم سرازیر شده بود و ولو شده بودم روی تخت و پشت سر هم نفس های عمیق می کشیدم، سریع رفت چند برگ دستمال کاغذی آورد و سر و صورتم را تمیز کرد، بعد حسابی صورتم را بوسید و نوازش کرد، شلوارم را که هنوز زیر کونم بود از پام در آورد و شورتم را بالا کشید، سوتین و تاپم را هم مرتب کرد، از پشت بغلم گرفت، دستش را زیر سرم گذاشت و با دست آزادش موهام را نوازش کرد، حسابی ازم عذر خواهی کرد و قربان صدقه ام رفت، در این حین مقداد هم خودش را کشید توی بغلم، حالم که سر جاش آمد دست حداد و صورت مقداد را غرق بوسه کردم، قربان و صدقهشان رفتم و بعد گفتم: آقا حدادم مرد شده ها.
-مگه نبودم مامان؟
-بودی. ولی الآن دیگه یه مرد کامل شدی.
-چطور مگه چیکار کردم؟
-خودت نفهمیدی عزیز دلم؟ آبم دادی.
-آب؟
-بله فدات شم، همه آب کمرتو تو حلقم خالی کردی، این یعنی ازین به بعد باید بیشتر مراقبت کنیم که مامانتو حامله نکنی.
-واقعا؟
و بعد هیجان زده صورتم را بوسید. روی آرنجش تکیه داد و همینطور که سینه ام را توی دستش گرفته بود زل زده بود به صورتم گفت: خوب چی میشه حاملهت کنم؟
خندیدم و گفتم: نمیشه فدات شم. شما دو تا کافیمین.
مقداد گفت:من کی مرد میشم مامان.
-عجله نداشته باش خوشگلم، خیلی زود تو هم مامانیتو با کیر کلفتت آب میدی.
-واقعا؟
-اوهوم
-مامان گشنمه
-آخ منم، آقا حداد چی؟ اونم گشنشه.
-آره ولی بیشتر دوس دارم تو بغلم باشی.
-خوب مامانت میشینه بغلت سر میز، خوبه؟
عالیه.
-ولی خودت باید بم غذا بدیا، گفته باشم.
-چاکرتم هستم مامان، چشم.
قبل از اینکه بلند شویم بنا به عادت همیشگی گفتم: راجع به رابطمون؟
هر دو گفتند: هیشکی نباید خبردار بشه.
-آفرین فداتون بشم.
و همه با هم رفتیم که نهار بخوریم.
با صدای زنگ آیفون از خواب بیدار شدم، حداد خیلی سفت بغلم کرده و وزنش را روم انداخته بود، به زحمت از بغلش در آمدم. سردار حسینی بود که سراغ مقداد آمده بود. تا شش طبقه را بالا بیاید فرصت داشتم دامنم را بپوشم و در اتاق را ببندم، حسینی پشت در منتظر ماند تا مقداد که مشغول کارتون دیدن بود را آماده کنم، قبل اینکه راهیاش کنم لبش را بوسیدم، بغلش کردم و به حسینی سپردمش، قرار شد قبل خواب برش گرداند.
از بگایی ظهر هنوز خسته بودم اما شدیدا نیاز داشتم کسی کسم بگذارد، اما دلم هم نمی آمد حداد را بیدار کنم به همین خاطر تاپ و دامنم را در آوردم و با لباس زیر توی بغل گرم پسرم خزیدم، به این امید که هر وقت بیدار شد تحریک شود و بهم رسیدگی کند، خودم را سفت توی بغلش چپاندم، گرمی نفسش پشت گردنم و فشار دستش که سفت مرا توی بغلش نگه میداشت خیلی زود خواباندم.
دم دمای غروب بود، با ورود آرام کیرش توی کسم از خواب پا شدم، آرام سر کیرش وارد کسم شد و خیلی با حوصله تا ته آن تو جاش کرد، کونم را دوست داشت اما برای اینکه من هم کیف کنم معمولا سعی میکرد حالی به کسم هم بدهد، آه کشداری کشیدم و چشم باز کردم، دو دست تنومندش را دو طرفم ستون کرده بود، دو لنگم را از هم باز کرده، شورتم را کنار زده و کیرش را تا ته توی کسم فرو برد، چشم که باز کردم، با لبخندی به لب بهم گفت: دوست داری اینجوری از خواب بیدارت کنم؟
-آهههه…خیلی بهش نیاز داشتم دردت بجونم، بیا تو بغلم.
دستش را که دورم حلقه کرد من هم پاهام را دور کمرش قفل کردم و لبش را بوسیدم، قفل سوتینم را از قبل باز کرده و سینه هام را از زیرش در آورده بود، سفت همدیگر را بغل کردیم، وزنش را روم انداخت، سنگینی اش حس امنیت بیشتری بهم میداد. کسم خیس خیس شده بود، آرام شروع کرد توی کسم تلنبه زدن، همزمان، گوشم را میخورد، بعد سراغ گردنم میرفت، بعد لبم را و تمام سر و صورتم را میبوسید، چشمهام را بسته بودم و آه و اوووهم اتاق را پر کرده بود، کیر بزرگش کسم را پر و خالی می کرد و من از اثرش به اوج میرسیدم.
-دوس داری جنده نه؟
-آهههههه…عالیه…آههههههه همش کونم میذاری…نمیگی گناه داره مامانی
-آخه میخوام مثل دهنت گشادش کنم.
-آههههههه…همی الانم گشاد گشاده
-میخوام اونقد گشادت کنم عنتو نتونی نیگر داری.
این حرف ها شهوتی ترش کرد، روی دو آرنجش تکیه داد و ریتم تلنبه هاش را بیشتر کرد، روی تخت کسم رنگ گرفته بود و محکم طبل میزد، ضرب کیرش را هی بیشتر و بیشتر میکرد، قسمتی از شورتم از کنار کیرش وارد کسم شده و آب از کسم روان شده بود. کاملا خودم را در اختیار پسرم قرار دادم. دو دستم را پشت گردنش قلاب کرده و با چشمان خمارم زل زدم به چشمهاش، لب پایینم را گزیدم که حالیش کنم چقدر خوب دارد مادرش را می گاید.
-دوس داشتی کیر یکی دیگه هم الان تو کونت بود؟
-آهههههههه…آره…ما…مان…کیر…می…خوام.
-جنده خانوم.
-ما…در…جن…ده…خودمی…آهههههه
ضرب کیرش را باز هم بیشتر کرد و آههههه و اووووهم رنگ ناله و جیغهای خفه ای به خودش گرفت، از اثر تلنبههاش توی کسم تکان های شدید میخوردم. با تلنبه هاش روی تخت جابجام کرده بود و حالا سرم با هر تکان به تاج تخت برخورد می کرد.
-بکن…بکن…کسمو…بگا…آیییییییی
-پارهت میکنم، جنده دوزاری.
-آییییییییییی.
و بعد یکهو از روم بلند شد و گفت حالا نوبت توئه. طاقباز دراز کشید و منتظر ماند سوار کیرش بشوم. شورت و سوتینم را در آوردم و لخت لخت سوارش شدم، کیرش را دم کسم تنظیم کردم و نشستم روش، تا بیخ توی کس گشادم فرو شد، آه کشداری کشیدم، و خودم را روی سینه اش ولو کردم، دستم را دورش حلقه کردم، لبش را به دهن گرفتم و همزمان که روی کیرش کمر میزدم لبش را با ولع میخوردم.روی کیر بزرگش با ریتم مورد علاقهی خودم تلنبه می زدم، کمی که گذشت، دو دستم را پشتم برد و با یک دست گرفت، موهام روی صورتش ریخته بود، بهم زل زد و خودش شروع کرد محکم توی کسم تلنبه زدن. آه و اوهم چند برابر شد.
-جنده ها رو اینجوری میگان، فهمیدی؟
-جن…ده…تو…خوب…بگا…آییییییی
-تو یه دونه و دو تا کیر بست نیست. مگه نه؟
-آییییی…آره
کس گشادم داشت روی کیرش از خوشی گریه میکرد، آنقدر خیس شده بود که فکر می کنم حداد جز داغیش چیز دیگری حس نمیکرد.
کمی که با این مدل کسم را گایید یکهو اثر دو دست دیگر را هم روی کمرم حس کردم، از اندازهی دستهاش فهمیدم که مقداد نمی تواند باش. سراسیمه سر برگرداندم، حداد از تلنبه زدن دست کشید و در عوض با دستهای قدرتمندش سفت توی بغلش فشارم داد که جم نخورم، سید مجتبی بود، رفیق پشت کنکوری حداد که با هم توی پایگاه بسیج مسجد محلهمان رفیق شده بودند، لخت مادر زاد با بدن لاغر مردنی و ریش مثل همیشه نامرتبش پشت کونم نشسته بود.
وقتی خواب بودم بی سر و صدا آورده بودش توی آپارتمان و بهش گفته بود منتظر بماند تا سر موقع او را هم وارد بازی کند، الان هم موقعش بود. برق از سرم پرید، نگاهی به سیدمجتبی و بعد به حداد کردم و همچنان که تقلا می کردم خودم را آزاد کنم به حداد گفتم: تخم جن چه گوهی خوردی؟ چه گوهی داری میخوری؟
حداد اما هیچ اهمیتی نمیداد، سر رفیقش داد کشید:کسکش چرا وایسادی بکن توش دیگه.
کونم را سعی میکردم تکان تکان بدهم تا نتواند فرو کند، سید مجتبی محکم با مشت روی کمرم کوبید و گفت: آروم بگیر جنده،
آخ بلندی از سر درد کشیدم و قصد کردم از حداد گاز محکمی بگیرم تا خلاصم کند اما او پیشدستی کرد و محکم گیسم را از پشت گرفت و به عقب کشید، گردنم به شدت درد گرفت، سرم را بالا گرفت و سفت کمرم را فشار داد طوری که نزدیک بود بادی ول کنم. همزمان به رفیقش گفت: خوارکسده چرا میزنیش کیرم دهنت.
-آروم نمیگیره که.
-مامان بسه دیگه توام، بذار کارمونو بکنیم، تو که خوشت میاد.
وسط گریه فقط توانستم بگویم: بی شرف.
در همین حین سید مجتبی هم که تفی سر کیرش انداخته بود کیرش را بالاخره توانست توی کونم فرو کند، در همان حرکت اول کیرش را محکم تا ته فرو کرد، آخی از سر درد کشیدم، حداد بهش گفت:یواش کسکش پارهش کردی،
کیرش مثل حداد بزرگ بود، فکر نمیکردم با این جثه چنین کیری داشته باشد. حالا کس و کونم همزمان پر شده بود، یاد وقتی افتادم که عبدالجبار دیلدو یا بات پلاگ توی کونم می چپاند و از کس می گاییدم.
-چه گشاده مامانت، حسابی به پسراش داده انگار.
-خفه شو مجتبی، هنوز تلنبه نزن که کونش عادت کنه، جرش دادی.
از مشت سیدمجتبی و از درد ضرب کیرش نفسم کمی بند آمده بود، همینکه کمی نفسم جا آمد به گریه گفتم: بیشرف حالا مادرتو زیر مردم میندازی؟
حداد هیچ نگفت اما دوستش گفت:ادا زنای عفیفه رو در نیار جنده، تو هر مردی تو خونهت بوده رو بش دادی. شل کن وقتمو تلف نکن کسده.
حداد که همه چیز را راجع به شوهرم و عبدالجبار و پدرم می دانست بهش گفته بود.
سید چک محکمی روی لمبرم زد و گفت: شل نکنی همه محل میفهمن خانم موسوی جندهی بچه هاشه.
-تحویل بگیر آقا حداد، تحویل بگیر.
اما حداد فقط گفت: ساکت شو کسکش، آروم تلنبه بزن که اذیت نشه.
-به من میگه کسکش
خندید و اولین تلنبه را زد، حداد هم از زیر توی کسم شروع کرد آرام ولی عمیق تلنبه زدن. کمی که گذشت، موی سرم را رها کرد، سرم را کنار سرش توی بالش کردم و آرام به گریه کردنم ادامه دادم. پیستونی توی کس و کونم تلنبه میزدند، وقتی سید فرو میکرد، حداد کیرش را عقب میکشید و وقتی حداد فرو میکرد سید عقب میکشید، حس قدیمی ام دوباره یادم افتاد، گاییده شدن از هر دو سوراخم، سید گودی پهلوم را گرفته و حداد دور کمرم دستش را حلقه کرده بود، کمی بعد دستهام را که رها کرد محکم پسرم را بغل گرفتم و به گریه نک و نالم را ادامه دادم. بعد از چند دقیقه با اشارهی حداد روی کس و کونم رنگ گرفتند، حالا همزمان کیرشان را توی کس و کونم میکوبیدند، فشاری که به شکمم می آمد خیلی بیشتر شد، سید روی کونم سیلی میزد و فحش می داد اما حداد بر خلاف همیشه هیچ بهم نمیگفت، با چهرهی مثل سنگش فقط داشت با رفیقش مادرش را می گایید. صدای آخ و اوخم تمام اتاق را پر کرده بود، کم کم گریه ام تبدیل شد به آخ و نالهی شهوت، سید موی سرم را از پشت گرفت، مرا از بغل حداد بیرون کشید و همزمان که موهام را از پشت توی مشتش گرفته بود، دست کشید و سینه ام را توی چنگش گرفت.
-جوووووون، چقد به عشقت جق زدیم. جووووون چه کونی، همه بچههای پایگاه تو کفت بودن کسده.
-آییییییییی…اوووووووه
-نگو خانوم جندهس و ما نمیدونیم
و ضربه هاش را روی کونم محکمتر و عمیق تر کرد، صدای جیغ و دادم همهی اتاق را گرفته بود، حداد دستش را روی دهنم گذاشت که صدام در نیاید، حس خیلی خوبی داشتم، دوست داشتم آن لحظه تا ابد ادامه داشته باشد. صدای جیغم که توی دست پسرم خفه می شد شهوتی ترشان کرد و گاییدنشان را چند برابر محکمتر کردند. کسم دوباره آب گرفته و کونم کره انداخته بود، روده ام دائم پر و خالی میشد و تحت اختیار سید مجتبی که با تمام قدرت میگاییدش چند بار گوزیدم.
-نمیذارم گوزای مامان جندتو فراموش کنی، همه بچههامون باید بگوزوننش.
میخندید و می گاییدم. ادامه داد: جندهی گوزو چقدم خودشو میگرفت دوزاری. دیگه کونت پارهس جنده خانوم، باید حسابی بهمون سرویس بدی، بچه ها همه تو کفتان. نوبتی باس زیر هممون بخوابی. فهمیدی؟
دست حداد را از روی دهنم برداشت. گفتم:
-اووووووووی…چش…اووووووووم …چشم
روده ام زیر فشار کیر بزرگش داشت جر میخورد، از آن طرف کسم از هر وقت دیگری توی زندگیم بیشتر خوش بحالش شده بود، کیر حداد حسابی همهی حجم کسم را پر کرده و میگاییدش.
هر بار که ریتمشان را آرام میکردند ازشان میخواستم محکمتر بکنند، هیچوقت اینقدر احساس جندگی نکرده بودم. به گاییدن کس و کونم آنقدر ادامه دادند که به اورگاسم رسیدم، همزمان سید مجتبی هم کیرش را تا بیخ چپاند توی کونم و آبش را توی کاندومی که سر کیرش کشیده بود خالی کرد. من توی بغل حدادم به رعشه افتاده بودم. او هم طبق معمول ناز و نوازشم میکرد و قربان صدقه ام می رفت تا آرام شوم.
آرام که شدم گفت : حالا نوبت منه.
-آره مامان فدات شه، تا تو نشی که فایده نداره.
مرا از روش کنار زد، براش قنبل کردم، اما ناباورانه از کنارم بلند شد و رفت سراغ سید مجتبی که ولو شده بود روی تخت. سید مجتبی گفت: دمت گرم مامان جندهت خیلی…
اما حداد نگذاشت حرفش را تمام کند، مشت محکمی توی سینه اش کوبید و گفت: مادر من به همه بچه ها بده ها؟ کیرم دهن خودتو اون خوار کسده های پایگاهتون.
و یک دست و یک پاش را گرفت و با یک حرکت دمروش کرد و نشست روی کونش. من مات و مبهوت نگاش میکردم، سید مجتبی از اثر مشتی که خورده بود هنوز نفسش جا نیامده بود.
-مامان من جندهس ها؟؟خوار کسده…مامان یه لوبریکانت بم بده
-میخوای چیکار کنی حداد؟
-میخوام کاری کنم تخم نکنه دهنشو باز کنه وگرنه آبرومونو میبره…باید از اول میشناختمت کسکشو…مامان گوشیتم بیار قراره از گاییده شدنش فیلم بگیری
راست میگفت ممکن بود همهی آبرومان به باد برود. فوری از داخل دراور لوبریکانت را برداشتم، دوربین گوشیم را هم آماده کردم، سید مجتبی که تازه نفسش جا آمده بود شروع کرد دست و پا زدن و تقلا کردن. حداد مشت محکمی روی کمرش زد، همانطور که او مادرش را زده بود، و گفت:خفه شو کسکش،
سید زیر دستش زوزه میکشید و فحش می داد، حداد شروع کرد کونش را به زور انگشت کردن،سرش داد زد:شلش کن وگرنه پاره میشی همه میفهمن کون دادی.
کم کمک که می فهمید از پس پسرم بر نمی آید فحش هاش به خواهش و تمنا تبدیل میشد.
-گوه خوردم، بخدا به هیشکی نمیگم… خاله شما بش بگو.
گفتم:شدم خاله حالا؟ تا حالا جنده گوزو بودم.
وسط عجز و التماسهای سید، حداد کونش را حسابی چرب کرد. سر کیرش را دم کونش گذاشت و فشار داد. اما واردش نشد، داشت تقلا میکرد، به همین خاطر من هم به کمکش رفتم و روی کمرش نشستم تا جم نخورد، حداد توی تلاش چهارم بالاخره موفق شد سر کیرش را توی کون لاغر بدترکیبش فرو کند، جیغ سید هوا رفت. محکم دهنش را گرفتم و دم گوشش طوری که حداد هم بشنود گفتم: به عنوان یه آدم با تجربه بهت توصیه میکنم اگه میخوای دولا دولا راه نری کونتو شل کنی.
حداد مشت محکمی روی کونش زد و گفت شل کن کسکش.گفتمش: مامان با یه فشار تا ته ببر کیرتو، خوشش میاد.
حداد هم همین کار را کرد با یک فشار کیرش را توی کونش چپاند. سید داشت عر میزد، حداد آرام آرام توی کونش شروع کرد تکان دادن کیرش تا کونش جا باز کند.
کمی که گذشت و سید فهمید کار از کار گذشته دست از تقلا برداشت تا لا اقل کونش پاره نشود. آرام که شد از روش بلند شدم، حداد پس کلهی دوستش را نوازشی کرد و گفت: حالا شدی یه مفعول خوب.
دوربین گوشی را فعال کردم و شروع کردم به فیلمبرداری، طوری که صورت پسرم معلوم نشود، آرام توی کونش تلنبه میزد و سید آی و اوی میکرد و هق هق. قشنگ از همه جاش فیلم گرفتم از کون در حال گاییده شدنش گرفتم تا صورت زشت بدترکیبش، هم نماهای بسته و هم نماهای باز، حداد یکی در کونش زد و گفت:کسکش حیف این داف نبود که تو بکنیش کیرم تو قیافهت.
روی هم رفته ده دقیقه ای از گاییده شدن سید مجتبی فیلم گرفتم بعد با اشارهی حداد قطعش کردم. حداد رو به من گفت: بیا مامانی بیا کونتو بیار دم دستم،
بلند شدم و روی کمر سید مجتبی، پاهام را دو طرفش گذاشتم و طوری که کونم به سمت پسرم باشد زانو زدم و خودم را چسباندم پشت سید، طوری که سینه های درشت خوش فرمم ریخت روی پشم صورتش.
حداد کیرش را از رفیقش کشید و گفت تو فعلا همون زیر بمون تا کارم تموم شه.
بعد تفی در کونم زد و کیرش را محکم چپاند توی کونم، آه بلندی کشیدم، گفت ببخشید که کیر تو رو کردم تو کون اون الاغ.
-صاب اختیاری قربونت برم.
و بعد شروع کرد کونم را گاییدن، عاشق کمر سفتش بودم، یک جوری کونم را گایید که یک بار دیگر هم ارضا شدم، بعد همهی آب کیرش را توی کونم خالی کرد، صورتم را بوسید و کیرش را ازم کشید . از روی کمر مجتبی بلند شدیم، هنوز داشت گریه می کرد. حداد دستش را گرفت و به زور بلندش کرد و گفت برو لباساتو بپوش خوار کسده.
من و حداد هم لخت پشت سرش راه افتادیم رفتیم توی هال. درست نمیتوانست راه برود، حداد چند بار توی کونش زد تا دست بجنباند. به زحمت لباسهاش را پوشید و قصد رفتن کرد، اما حداد گفت: کجا میری کسکش؟
مجتبی برگشت و مستاصل نگاهش کرد.
-نمیخوای پولشو بدی؟
-آهان یادم رفت،
گوشیش را دستش گرفت و مبلغی انتقال داد. شماره کارت مرا داده بود، حداد بهم گفت که گوشیم را چک کنم، مبلغی که روی کارتم نشسته بود را نشانش دادم. حداد عصبانی شد و گفت: دویست نرخ اون مادر عنترته؟ نرخ این دافی که سیخ زدی دو تومنه خوار کسده، زود باقیشو اخ کن بیاد.
مجتبی که فقط میخواست از آن مهلکه بگریزد زود باقی پول را هم انتقال داد و در رفت.
سید که رفت حداد بغلم کرد و ازم عذرخواهی کرد، آرام در گوشش گفتم خیلی دوس داشتم و خودم را توی بغلش جا کردم. من که عملا حسابم تقریبا خالی شده بود اولین پول جندگیم که روی حسابم نشست حسابی سر کیف آمدم، هیچوقت فکر نمیکردم به جندگی بیوفتم، اما حالا که پولش را گرفته بودم میدیدم چندان هم بد نیست. من که حسابی سر ذوق آمده بودم دست شیر پسرم را گرفتم بردمش حمام و مثل کنیزی همهی تنش را شستم، خودم هم دوشی گرفتم و دو نفری نشستیم منتظر تا مقداد بیاید.
بعد از آن قرار شد این اتفاق دیگر نیوفتد، هر چند بعد چند وقت که دوباره سر و کلهی سید مجتبی پیدا شد در ازای مبلغ قابل توجهی دزدکی به خودش و بعضی اعضای بسیج پایگاهشان می دادم، پنج شش نفر از دوستان خود حداد بودند که عموما وقتی بچه ها خانه نبودند سراغم می آمدند گاهی تنهایی گاهی چند نفری، نوبتی یا گروهی خودشان را تخلیه می کردند، دستمزدم را می دادند و می رفتند، البته بعدا برای اینکه توی محل تابلو نشوم بیشتر اوقات خودم می رفتم پایگاه و همانجا ترتیبم را می دادند و بر میگشتم. پول خوبی از این کار نصیبم میشد که از بودجهی خود پایگاهشان بود، حسابی هم بدرد زندگی من و بچه هام میخورد که جز چندغازی که برادرانم از آن همه ثروت باباحاجی جلوم مینداختند درآمد دیگری نداشتم، وضع زندگیمان خیلی بهتر شد. چند سال بعد البته بالاخره خانوادهام با پا در میانی چند تا از فامیل حاضر شدند دو دهنه از مغازه های بابا و چند هزار متر باغ میوه توی طالقان را به اسمم کنند تا از آن فلاکت در بیایم، بعد از آن دیگر سراغ بچه های پایگاه هم نرفتم.
حالا دیگر بچه هام بزرگ شده بودند، حداد یلی شده بود مثل باباش و کار و بار مغازه ها و باغ را انجام می داد، مقداد هم که دبیرستانی بود و حسابی درسخوان، چرا زرنگ نباشد، همهی هم سن و سالهاش اینقد جلق میزدند که چشمشان درآمده بود اما مقداد من از مدرسه که می آمد لعبتی انتظارش را میکشید تا همهی خستگی مدرسه را از تنش درآورد. هنوز باشگاه می رفتم و گذر عمر تاثیر زیادی روی زیباییم نداشت، مثل قالی کاشان هر چه پا میخوردم جوانتر میشدم و جوانیم را بذل خانواده ام می کردم، از لحاظ مالی حسابی وضعمان خوب شده بود و هیچ دغدغه از این بابت نداشتم، از لحاظ جنسی هم که دو تا جوان سالم و خیلی نیرومند هر روز بهم رسیدگی می کردند.
ساعت ده شب بود، مقداد با حداد رفته بود که سری به باغ بزنند و منتظرشان بودم تا برگردند و سورپرایزشان کنم،قرار شد آنها غذاشان را بیرون بخورند، من هم شام سبکی خوردم و میز را چیدم. خانهی جدیدمان را خیلی دوست داشتم، حیاط داشت و میتوانستم با گلها و درختهاش عشق کنم، اصلا من آدم قوطی کبریتهای آپارتمانی نبودم، من بندهی گل و میوه و درختم، باید هر روز بهشان رسیدگی می کردم تا جوان بمانم. فضای خانه هم بزرگ بود، سه اتاق داشت و هال و پذیرایی درست و حسابی و خودم همه چیزش را به سلیقهی خودم می چیدم.
کیکی که خودم پخته بودم را وسط میز گذاشتم پیش باقی وسایل. با دامن سیاه کوتاهی که اگر خم میشدم شورت لامبادام را لای شکاف کون خوشفرمم میشد دید و یک نیمتنهی سفید پر زرق و برق که شکم سفید بی نقصم را خوب بیرون می انداخت پشت میز نشستم. غروب آرایشگاه رفتم و صورت و موهام را یک آرایش خیلی خوشگل مجلسی کردم و برگشتم تا منتظر بچه هام بمانم.
بالاخره صدای در حیاط آمد، حداد ماشین را پشت ماشین من پارک کرد و هر دو آمدند تو. فضای خانه را کم نور کرده بودم و فقط من و میزی که چیده بودم از نور برق میزدیم، داخل که شدند، چشمشان برقی زد و دویدند سمتم، و بین خودشان نگرم داشتند و بوسیدنم، حداد پرسید:چی شده مامان، چرا اینجوری تو زحمت افتادی، مقداد طبق معمول از پشت بغلم کرده بود و سفتی کیرش را روی کونم حس میکردم،
گفتم: حالا میگم بهتون عجله نکنین
مقداد گفت: بگو دیگه مامان
و دستی لای کونم کشید و ادامه داد:جووووون، خودت کم خوشگلی که اینجوری دلبری ام میکنی؟
-عه، پر رو نشو، زود برین دست صورتتونو بشورین بیاین پیشم.
سر میز هم چیزی بهشان نگفتم، بینشان روی نیمکتی که یک طرف میز بود نشستم و گذاشتم حین مهمانی کوچکمان حسابی دستمالیم کنند، قرار شد خودشان حدس بزنند اما هیچکدام نتوانستند جواب درست را پیدا کنن. دست آخر خودم گفت: دارین بابا میشین بچه ها.
یک لحظه سکوت حاکم شد، با خودم فکر کردم نکند ناراحت شده باشند، چون این تصمیم را خودم گرفته و بهشان نگفته بودم قصد باردار شدن دارم. چون از همان بچگیشان همیشه دوست داشتند ازشان بچه دار شوم خودم خواستم این هدیه را بهشان بدهم، هر چند در چند سال اخیر هیچکدام حرفی راجع بهش نزده بودند.
یکهو حداد مثل اینکه لیوانی آب بلند کند به طرفة العینی مرا سر دست گرفت، بلند شد و دائم میبوسیدم، مقداد هم از آن ور،ی یک بند قربان و صدقه ام می رفتند، حداد همینطور که بغلم کرده بود رفت روی کاناپه نشست و مرا رو به خودش نشاند سر زانوش، مقداد هم کنار دستش نشست و گفت پس چرا بهمون نگفتی قربونت برم؟
لپش را کشیدم و گفتم:خوب میخواستم سورپرایزتون کنم.
حداد گفت:ناغافل شد؟
-نه عزیزم خودم خواستم حامله شم، جلوگیری نکردم دیگه.
-پس اون حسینی کسکش چی؟
-اهمیتی نداره، باهاش حرف زدم، میره شناسنامه میگیره.
مقداد دستی روی شکمم کشید و گفت ینی الان این توه؟
-بله فدات بشم، یک ماهشه هنوز، دیگه تا وقتی دنیا بیاد باید بیشتر مراقبم باشین.
مقداد پرید لبم را به دهان گرفت، دست انداخت دور کمرم و مرا توی بغلش کشید.
-آی یواش دیوونه، خوبه گفتم مراقبم باشینا.
دستش را شل کرد و دستی کشید به بازوم و گفت: آخ ببخشید حواسم نبود.
حداد در این حین دو دستش را زیر دو لپ کونم گذاشت و گفت: حالا بچه کدوممونه؟
-بچه جفتتونه فداتون بشم، حواسم بود تو اون مدت که هر جفتتون حسابی آبتونو بپاشین تو کسم، حالا درسته یکیتون پدر ژنتیکیشه، اما بچه جفتتونه.
مقداد گونه ام را بوسید و گفت اما بچه من باشه باحالتر میشه، هم بچهته، هم برادرزادهت، هم نوهت. باحال نیست؟
هر سه خندیدیم، حداد گفت:خاک تو سر کسخلت کنن.
و دست انداخت دور شانهی برادرش و به خودش فشارش داد. در این حین مقداد گفت: ینی دیگه نمیتونیم بکنیمت مامان؟
-چرا نتونین قربونتون برم، هر وقت دلتون بخواد، منتها از چند وقت دیگه باید وقتی میکنین مراقب باشین، مخصوصا تو حداد.
کمی ناز و نوازشم کردند و بر همین منوال با هم حرف می زدیم که گفتم:شما نمیخواین مامانتونو ببرین تو رخت خوابتون؟
گفت ای به چشم، خانوم جندگیش گل کرده
و همینطور از جاش بلند شد، پام را دورش حلقه کردم، طوری گرفته بودم که کسم روی کیرش باشد، سرم را چسباندم به تخت سینهی پهنش و از روی تیشرت بوسی به سینهش زدم، فکر میکنم حتی از عبدالجبار هم تنومند تر و بلند قامت تر بود. همینطور که داشت مرا میبرد توی اتاق خودش از کنار دستش مقداد را نگاه کردم و گفتم: تو نمیخوای بیای؟
-آخه نوبته داداشه امشب
-امشب فرق داره، بدو بیا
در طول روز متعلق به هر جفتشان بودم، البته که چون مقداد بیشتر روز را خانه بود بیشتر ازم نصیب می برد، اما بعد از شام فقط متعلق به کسی بودم که نوبتش بود یک شب توی اتاق حداد می خوابیدم و فقط متعلق به او بودم، یک شب مقداد. البته که من هم اتاق خودم را داشتم اما جز وقتی که مهمان داشتیم ازش استفاده نمی کردم. که مهمانمان هم خیلی کم بود، حالا تقریبا همهی فامیل می دانستند که زن پاکی نیستم – هرچند خبر نداشتند جندهی بچه های خودمم – و ارتباطشان با ما در حد صفر بود.
حداد گفت: پس فردا شبم مال منی.
گفتم: عه حسود نشو دیگه. یه دست دو نفری بکنینم چون قراره دلم حسابی براش تنگ شه، بعدشم مقداد میره اتاق خودش.
خندید و گفت: حالا نمیشد سورپرایزتو بذاری برا فردا شب؟
و آرام لبهی تخت نشاندم. چار دست و پا شدم و گفتم زود کیرامو بدین میخوام کیر بخورم، ویار کیر کردم، هر دو لباسشان را فرز در آوردند و روبروم کنار تخت ایستادند، اول سراغ کیر حداد رفتم، کیر غول آساش را که کاملا علم شده بود بوسیدم و گفتم آخ که چقد کسم دلتنگش میشه.
-چرا مگه قراره کست نذارم؟
-چرا قلبم ولی دیگه تا ته نمیتونی بکنی توش، فقط سرش. ولی در عوض کونمو میتونی مثل قبل جر بدی.
و سر کیرش را به زحمت توی دهانم کردم، دو سه بار سرم را عقب جلو که کردم دستش را پشت سرم فشار داد و بزور قسمتی از ساقش را هم آن تو جا کرد، دیگر مثل دورهی عبدالجبار نبودم که نتوانم، حالا انگار که حداد دهنم را هم گشاد کرده باشد میتوانست با یک فشار قسمتی از تنهی عظیم کیرش را توی دهنم بکند، هر چند چند دیگر نمیتوانست حلقم را بگاید اما همین هم خیلی بود، کمی توی دهنم تلنبه زد و کیرش را در آورد، با یک دست کیر مقداد را گرفتم و با دست دیگرم کیر حداد و از سر تا ته کیرش را لیسدم و مالیدم، بعد سراغ کیر مقداد رفتم، از آنجایی که از همان بچگی به کیرش رسیدگی کرده بودم حالا کیر خیلی بزرگی داشت، البته نه به اندازهی مقداد، اما از کیر باباجی بزرگتر بود، همینکه سرش را به لب گرفتم دو دستش را به سرم گرفت و تا تخم چپاند توی گلوم، همزمان گوزیدم، هر دو زیر خنده زدند و مقداد گفت اینم سورپرایز من،
بلافاصله شروع کرد توی گلوم تلنبه زدن. با دست چند بار روی رانش کوبیدم که کیرش را در آورد اما انگار نه انگار، حداد بهش گفت: داداشی قرار بود مراقبش باشیما.
آنوقت کیرش را کشید بیرون.
اخمی بهش کردمو گفتم جریمهت اینه که فقط کسمو حق داری بکنی،
-عههههه مامان ببخشید خب.
برگشتم لبهی تخت چهار دست و پا ایستادم و کونم را سمتش گرفتم، چکی در کون خودم زدم و گفتم: فقط کسم.
اخمی کرد، بند شورتم را با دست گرفت، تفی سر کیرش انداخت و آرام توی کسم فرو کرد، نصف کیرش را که توی کسم کرد آرام برش گرداند و دوباره تا نصفه کیرش را جا داد، چند بار که این کار را کرد سرم را برگرداندم، نگاهش کردمو گفتم: چرا اینجوری میکنی منو؟
-خب میگم برا بچه بد نباشه.
نه دردت بجونم نترس،
همین را که گفتم کیر بزرگش را تا دسته توی کس گشادم کوبید، آهی از سر کیف کشیدم و گفتم: اگه خوب کسم بذاری شاید گذاشتم سری به کونمم بزنی.
انگشت شصتش را با دهنش خیس کرد و چپاند توی کونم و شروع کرد محکم توی کسم رنگ گرفتن، کیر بزرگش تمام کسم را به سرعت در می نوردید، به آه اوه افتاده بودم، دامنم را روی کمرم انداخته بود و روی لمبرهام محکم چک میزد.
در این حین حداد نیم تنه و سوتینم را در آورد، و جلوم دو زانو نشست، کیرش گرفتم و با تکانهای شدیدی که از تلنبه های مقداد میخوردم شروع کردم تنهی کیرش را خوردن و لیس زدن، همزمان کیرش را هم جلق میزدم که سر کیف بماند، کمی که گذشت سرم را روی کیرش گذاشت و وادارم کرد ساک بزنم، دهنم را تا آخر باز کردم و با فشار دست حداد، کیرش را توی دهنم راه دادم، با هر تلنبه که مقداد میزد روی کیر بزرگ برادرش تلنبه میزدم. معمولا سه نفری سکس نمیکردیم، شاید چند ماه یک بار آن هم بخاطر اینکه من خیلی دوست داشتم. فشار کیرش زیر دندانهام دیوانه کننده بود، فکم تا آخر باز شده بود و با هر فشار کیرش تق تق صدا میداد، توی کسم غوغایی بود و مقداد طبق معمول عالی می گاییدش.کمی که گذشت جاشان را عوض کردند. حداد دم کونم نشست، کیرش را خوب روغن مالی کرد و کمی هم سوراخ کونم را چرب کرد، شورتم را پایین کشید، دامنم را باز کرد تا بیوفتد سر زانوم و سر کیرش را دم کونم گذاشت که مقداد که جلو روم زانو زده و کیر به دست ایستاده بود گف