داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

داستان های واقعی از زیر پوست یک شهر کوچک

این داستان یک اقتباس از اتفاق واقعی است. نام افراد و مکان ها برای حفظ حریم شخصی تغیر یافته است.

همیشه موقع بالا بردن پیک اول داد میزنه: سلامتی جمع، کص خوار غم.
اما این بار جمع مون 2 نفره بود. فقط من بودم و سعید. امیر که رفیق مشترکمون بود تا این موقع شب سراغی ازمون نگرفته بود.
احتمالا یا درحال بوق زدن با پستون های گنده دوست دخترش بود یا با یه دختر دیگه داره نون بیار و کباب ببر، بازی میکنه.
نیما از من و امیر، خوش تیپ تر و خوشگل تر و پولدار تر بود. از اون ادمایی بود که همه دخترا براش میمردن. هم برای خودش، هم برای پولش.
ماشین زیر پاش کیا سراتو بود و چند ماهی میشد که پورشه ماکان هم خریده بود.

به محض اینکه اومدم پیک دوم رو برم بالا گوشی امیر زنگ زد. امیر رفت یه گوشه و از حرکات بدن و چهره اش معلوم بود که خیلی هیجان زده است. انگار خبر جالبی به گوشش رسیده.
ازش پرسیدم: کدوم زید ات بود که اینطوری داشتی کف و خون بالا می آوردی؟
جواب داد: نیما بود.

نیما؟ این موقع شب؟ خب چی میگفت؟
گفت همین الان هر چی دستته بزار زمین و بیا باغ.

تا این رو گفت دوزاری ام افتاد.
به امیر گفتم: نیما چقدر هول عه! حالا خوبه به زور 10 سانت دودول داره، اگه 25 سانت بود چی میکرد؟

امیر در حالی که داشت دنبال لباسش میگشت، با خنده جواب داد: نیمای ننه هیز از وقتی که میشناسمش توی کفه. اون دختر تایلندیه که عکسش رو هفته قبل نشونت دادم یادته؟
جواب دادم: همون دختره که به زور 15 سالش بود؟

اره همون مادر مرده رو میگم. بعد از اینکه کارمون باهاش تموم شد، نیما ی دیوص طوری با دیلدو به جونش افتاد که نزدیک بود از وسط جر بخوره. حالا خوبه پول کافی همراهمون بود، وگرنه هم خودش و هم من رو به گای سگ داده بود.
پس از کون آوردید وگرنه الان سر قبرتون خرما میخوردم.
اره شانس آوردیم دختره بدبخت و بی کس و کار بود و با 2 هزار بات (واحد پول تایلند) راضی شد.

سوار ماشین شدیم که بریم سمت باغ.
به خودم گفتم ای جون. بالاخره زمین و زمان کمک کردن تا به آرزوت برسی.
از وقتی که چشمم به منشی نیما افتاده بود، فانتزی سکسی ام فقط به اون ختم میشد. نمیدونم شوهر بی غیرتش چطوری اجازه داده بود زنش منشی نیما بشه. حاضر بودم 4 برابر نیما بهش حقوق بدم ولی برای من کار کنه.
پستون های گنده مهسا خانوم از زیر چادرش معلوم بود. اون باسن بزرگ، ارزش حقوق 4 برابری رو داشت. دیدنش عمر آدم رو زیاد میکرد.

به امیر گفتم: از تو چه پنهون، چند وقتیه توی کف مهسا ام. امشب میخوام یه دل سیر بکنمش.

امیر یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و جواب داد: منشی اش رو میگی؟ ابله اون که زن صیغه ایشه. خوبه این حرفو به نیما نزدی. همیشه خدا از مرحله پرتی.

خب پس الان قراره بریم باغ چیکار کنیم؟
اون دختر لاغر مردنیه که نیما 1 ماه پیش استخدامش کرده رو دیدی؟
همونی که کارای حسابداری میکنه؟
اره. همون رو میگم. اسمش نگاره. تا حالا شوهر نکرده و باکره است. نیما اون دختره رو برده باغ و تا تونسته بهش مشروب خورونده و یکی دوبار زده توش. بهم گفت تو رو هم ببرم تا دلی از عزا در بیاریم.
اگه غلط نکنم، نگار خانوم پول نیما رو هاپولی کرده. نیما هم این بلا رو سرش آورده.

تتلو داشت پشت سر هم اراجیف میبافت:
چپ، راست، يكى جلو بيا، گردنِتو بچرخون
دستات بياد پايين و آق دايى رو برقصون

که رسیدیم جلوی در همون باغی که پنجشنبه شبا پاتوق مون بود. امیر کلید رو داد بهم و رفتیم داخل.

از نیما بجز بوی حشیشی که کشیده بود، اثری نبود.
یه چرخی طبقه پائین زدیم ولی پیداش نکردیم.
احتمالا رفته بودن اتاق خواب طبقه بالا.

با امیر رفتم بالا و در اتاق رو که باز کردم، چشمم به امیر نعشه و نگار مست و یه تشک خونی افتاد.

نیما، پرده نگار رو جر داده بود و خونش روی تشک ریخته بود.

به امیر گفتم چیکار کنیم؟
امیر در حالی که دکمه شلوارش رو باز میکرد بهم گفت: خب معلومه، قراره تا خود صبح حال کنیم.

من خیلی راغب نبودم که با امیر همراه بشم ولی کنترلی روی خودم نداشتم و میدونستم اگه این کار رو نکنم، امیر و نیما با من کات میکنن.

بعد از اینکه امیر کارش رو کرد، نوبت من شد. نگار رو به پشت برگردوندم و تا ته توی کونش فشار دادم. نگار یه ناله سر داد. از صداش خوشم اومد و بیشتر تحریک شدم.
تا بحال همچین سکسی تجربه نکرده بودم.
تمام لذت سکس فقط برای خودم بود و نیازی نبود احوال پارتنرم رو رعایت کنم. هر کاری که دلم میخواست با نگار کردم.
با امیر تا خود صبح، کص و کون نگار رو یکی کردیم.
هیچوقت همچین حس شهوتناکی نداشتم. تا آبم خالی میشد چند دقیقه بعد باز هم هوس میکردم.
تا صبح انواع پوزیشن ها رو انجام دادم. دست به هرجای نگار میزدم،خیس آب بود.

ساعت 2 ظهر بود که با صدای دعوای نگار و نیما از خواب بیدار شدم.
رفتم پائین که ببینم چه خبره. دیدم نیما یه کشیده به صورت نگار زد و پرتش کرد بیرون.
ماجرا رو از امیر پرسیدم که در جوابم گفت:

نگار به نیما گفته یا همین امروز 800 میلیون تومن به حسابم واریز میکنی یا ازتون شکایت میکنم. نیما هم بهش گفت برو هر غلطی دلت میخواد بکن.

نسیم خنک عصرگاهی می وزید و آماده بیرون رفتن شده بودیم که صدای زنگ اومد. نیما رفت جلوی آیفون و تا رسید خشکش زد.
جلوی در یه سرباز و یه مامور نیروی انتظامی ایستاده بودن.

ما رو دستگیر کردن و به کلانتری 11 بردن. نگار اونجا با چشمان گریان منتظر بود.
اونجا برای اولین بار تا حد مرگ ترسیدم و چیزی بدتر از ترس مثل موریانه به جونم افتاده بود؛ احساس شرم و خجالت.
باید با چه رویی به چشمان پدر و مادرم نگاه میکردم و این موضوع رو بهشون میگفتم؟
چطوری این قضیه رو به نامزدم بگم؟ دلم میخواست آب میشدم و از صحنه روزگار محو میشدم.
اون لحظه برای اولین بار بود که دوست داشتم همه دار و ندارم رو بدم اما با این وضع در کلانتری نباشم.

اون شب رو در بازداشتگاه گذروندیم.
فردا ظهر با وثیقه بیرون اومدیم.

2 هفته ای از این قضیه گذشته بود که امیر بهم زنگ زد و گفت احضاریه دادگاه اومده و باید بریم دادگاه.
روز موعود با وکلا در دادگاه حاضر شدیم. اما نگار تنها اومده بود. اون بیچاره پولی نداشت که به وکیل بده.
نگار کل ماجرا رو شرح داد.
و ما هم به دروغگویی متهمش کردیم.
دادگاه حکم ارجاع به پزشکی قانونی صادر کرد.

یک هفته ای طول میکشید که جواب آزمایش بیاد و ما آرام و قرار نداشتیم.
جواب آزمایش آمد و پزشکی قانونی تجاوز هر 3 ما رو تائید کرده بود.
این جرم سنگینی بود و مجازات سنگینی هم داشت.

نیما از عالم و آدم کمک خواسته بود و به چند قاضی پیشنهاد رشوه داده بود.
به نگار هم پیام داده بود که در صورت پس گرفتن شکایت، 2 میلیارد تومن پول به حسابش واریز میکنه.
و خوشبختانه نگار هم قبول کرده بود.

یک هفته ای منتظر خبر پس گرفتن شکایت نگار بودیم که حکم دادگاه صادر شد:
… هر یک از مجرمان با حکم دادگاه به تحمل 100 ضربه شلاق و اعدام با طناب دار محکوم میشوند.

بعد از پیگیری مشخص شد، سازمان اطلاعات، مانع از پس گرفتن شکایت توسط نگار شده و ما یکی از همین روزها اعدام میشیم. نیما به عروس بند تبدیل شده و شب و روزش با گریه سپری میشه.
صدای پای مرگ هر روز بلند تر از دیروز به گوشم میرسه و خانواده ام تا اخر عمر با ننگ ابدی زندگی خواهند کرد.

ضمنا مراسم یادبود آن مرحوم در همان روز در مسجد الرسول منعقد خواهد بود. حضور شما سروران گرامی باعث شادی روح آن مرحوم و تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود.

نوشته: بی نام و نشان

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها