داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

خوابگاه (۱)

سلام دوستان چندوقتی بود میخاستم این داستانوبراتون بزارم ولی چون سکسی نبود گفتمم شاید دوست نداشته باشید امیدوارم به بزرگی خودتون ببخشید
اون روز دانشگاه شلوغ بود فکر کنم 5شنبه بود .چندتایی دختروپسراستادی رو دوره کرده بودند وداشتن مخش رو می خوردند.پیش خودشان فکرمی کردند چون دارندبا استاد حرف می زنندخیلی ادم حسابی هستند.استاد هم با ان هیکل قناسش چنان حرف می زد که انگار در جمع عده ای از نخبگان علمی کشور صحبت می کند. اخر من تابحال با هیچ استادی حرف نزده ام شاید درکشان نمی کردم.به هرحال داشتم می گفتم من دوست دارم جایی باشم که گاهی چشمم به چندتا دختر بیفتد ولواینکه دماغشان را پاک کنند ویا حتی بی خودی کرکربخندندویاهر غلطی بکنند .برای همین توی ایوان مشرف به حیاط ایستاده بودم ومثل کرکس همه جارازیرنظرداشتم .شکیبا اغلب ظهر در محوطه پیدایش می شد .از ان دخترهایی بود که با همان نگاه اول هوش از سرادم می پراند با صورتی گرد وسفید چشمان سیاه ودرشت که با دماغی کوچک ولبانی ظریف تکمیل می شد وقدی نزدیک به 175سانت که برای یک دختر قد بلندی حساب میشود وکمری باریک که با مانتوی تنگی که می پوشید باعث میشد سینه های خوش فرم وباسن گردش بیشتر به چشم بیاید .من ازش خوشم می امد نه برای اینکه خوشگل بود برای این ازش خوشم می امد که با اینکه می دانست زیباست ولی خودش را برای کسی نمی گرفت .البته جنسش کمی شیشه خرده داشت ولی در کل دخترخوبی بود.خلاصه داشتم می گفتم توی بخش اموزش دانشگاه به من گفتند که چون چند ترم مشروط شده ام ضوابط دانشگاه حکم می کند که اخراجت کنیم منم که دل خوشی از انجا نداشتم چیزی نگفتم .چهارسال از عمرم را انجا تلف کرده بودم .این چندسال اگر به کاردیگری مشغول شده بودم حال وروزم بهتربود.خلاصه قبل از رفتن معاون اموزش دانشگاه می خواست مرا ببیند وبه قول معروف توجیهم کند که مقصر خودم بوده ام وانها گناهی نداشته اند .ان موقع زمستان بود وهوا خیلی سرد . من فقط یه کاپشن نازک روی پیراهنم پوشیده بودم .خیلی سردم بود.علت اینکه در محوطه دانشگاه پرسه میزدم این بودکه برای اخرین بار درودیوار انجا را ببینم وبعد بروم.نه اینکه فکر کنید گریه می کردم ولی خوشحال هم نبودم.راه افتادم طرف اتاق اقای احمدی .اقای احمدی همان معاون اموزشی دانشگاه بود که گفتم.جلوی در اتاق که رسیدم مکثی کردم وبعد با چند ضربه به در وارد اتاق شدم .اقای احمدی توی صندلی بزرگی نشسته بود وخم شده بود روی میزش تا مرا دید سرش را بلند کردوبه من نگاهی انداخت.سلام کردم وهمانجا ایستادم .همانطور که نگاهم می کرد جواب سلامم را دادوتعارف کردکه روی صندلی بنشینم.دررا پشت سرم بستم وروی صندلی جا خوش کردم.زیاد از او خوشم نمی امد.جلوی سرش به کلی خالی بود واگر نورتوی ان می خورد منعکس می شد.دماغ گوشتی بزرگی داشت که مثل طوطی تاروی لبش کشیده شده بود.موهای سفید داخل دماغش را نیز کوتاه نکرده بود ومنظره بدی داشت گفتم ؛ با بنده امری داشتیداقای احمدی?
اقای احمدی گفت؛نگاه کن پسرمن پرینت نمرات تورا از کامپیوتر دراوردم .این چند ترم اخربا نمرات ناپلئونی درسهایت را پاس کرده ای .اینطور نمی شود درس خواند. آدم کاری را که می خواهد انجام دهد باید جدی باشد وپشتکارداشته باشد .زندگی مثل میدان جنگه .توی این میدان درست باید بجنگی .گفتم ؛بله درسته ولی توی دلم گفتم گوربابات چقده زرمیزنی.اقای احمدی ادامه داد که ؛مدارکت رو گذاشتم داخل این پوشه .امیدوارم توبقیه مراحل زندگیت موفق باشی.داشت حالم ازش بهم می خورد .گفتم ؛ممنون وپوشه رو از ش گرفتم وازش خداحافظی کردم وراه افتادم .اصلا از ش خوشم نمی امد.ازان ادم های هیزی بود که اگر یه دختر خوشگل به تورش می افتاد درسته با ان چشم های نکبتی اش می خوردش .خسته بودم راه افتادم طرف خوابگاه …

ادامه دارد…

نوشته: نوید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها