داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

خانوما ساکت 4

پشت کامیون.; آسمون پر ستاره; وسط بیابون…;نمی تونست همه اینا اتفاقی باشه! فرزانه موقع سکس خواسته یا ناخواسته وقایع اتفاق افتاده; در اون شب تنهایی بین من و سحر رو تکرار می کرد. فرزانه از همه چیز خبر داشت. روحیه و حالاتش هیچ اثری از ناراحتی رو نشون نمی داد; اما مطمئنم این آ رامش قبل از طوفان بود. بی احتیاطی کرده بودیم. اون شبی که وسایل سحرو بار کامیون کردیم و اومدیم تهران; یک نفر تمام مدت مارو تحت نظر داشته. یک نفر دنبال ما اومده و جریان سکس من و سحرو پشت کامیون دیده. فرزانه که نمی تونست باشه. از خان عمو هم این کارا بعیده. فقط می تونست کار سعید باشه. سحر گفته بود که شوهر سابقش خیلی پسته و هرکاری از دستش بر میاد. احتمالا اون شب دوروبر کامیون می پلکیده و صدای فریادهای دیوانه وار من و سحرو شنیده. شایدم همون لحظه که ما سکس می کردیم; ازمون فیلم و عکس تهیه کرده باشه. قلبم به قفسه سینه م فشار می آورد و می خواست بیاد بیرون. اگه تا حالا سکته نکرده بودم بخاطر اثرات مرفین بود. در عوض من فرزانه راحت راحت خوابیده بود. سیگار و گوشیمو برداشتم و اومدم حیاط. داشتم فکر می کردم بدترین حالت ممکنه چی می تونست باشه. اگر سعید واقعا فیلمی از ما دستش باشه; امکان نداره اون فیلمو رو نکنه. اون نامرد فیلمو گرفته; تا آبروی خان عمو رو ببره. اون می خواد انتقام تحقیرهای سحر داخل دادگاه رو بگیره. سحر بعد از اینکه خیالش راحت شده بود که دیگه طلاق قطعی شده; تمام ناگفته هایی رو که چند سال به زبون نیاورده بود به سعید گفت. خودش می گفت “جلوی خانواده اش; زیر پا لهش کردم.” می گفت که چشم در چشم سعید ایستادم و جلوی قاضی گفتم که “تو مردانگی نداری; این چادرو تو باید سرت می کردی نه من.” می گفت “روز دادگاه دیوونه شده بودم. چیزی نداشتم برای از دست دادن. برای اولین بار حیارو گذاشتم کنار. وسط دادگاه فریاد می زدم تو مرد نیستی; مردی که بعد از چند سال زندگی مشترک; هزینه دادگاهشو از زنش بگیره; مرد نیست.” سحر میگفت “روزی که قاضی حکم طلاق مارو صادر کرد. ناخودآگاه اشک می ریختم. افسوس می خوردم. افسوس می خوردم به اونچه بر زندگیم گذشت.”
سعید باغرور روبروم ایستاد و گفت:گریه کن; بایدم حسرت روزای خوبی رو بخوری که من برات ساختم!
سحر وقتی تعریف می کرد; مثل دیوونه ها می خندید. می گفت “دو تا خواهراش اونجا بودند. یک دختر دیگه هم بود. سعید دختره رو نشون داد وگفت: این خانمو می بینی; این قراره زن من بشه! تو همون محضری که تو رو طلاق بدم; عقدش می کنم. نگاش کردم یه دختر پونزده شونزده ساله; که هنوز سینه هاش کامل در نیومده بود. دلم به حالش سوخت. نمی تونستم اجازه بدم; همون راهی رو بره که من رفتم و به بن بست رسیدم.باید حرفهای دلم رومی گفتم. برام مهم نبود که چند نفر از مردمی که داخل دادگاه هستند منو می شناسند. ایستادم رو در روی دختره. بهش گفتم مبارکت باشه; با خوب کسی داری ازدواج می کنی. فقط یه ایراد داره ایرادش اینه که آدم نیست. ایرادش اینه که مرد نیست. ایرادش اینه که مفتخوره. ایرادش اینه که بخاطر پول حاضره زنشو بفروشه”. سحر می گفت چشمامو بستم و دهنمو باز کردم. وسط دادگاه داد می زدم; مردم بدونید تو چهار سال زندگیه من بدبخت با این آقا; حتی یدونه شورتم برا من نخریده; بدونید که پول نوار بهداشتی منو بابام می داد. بدونید چهار سال تموم; خونه هاشو داد; اجاره و مجانی خونه بابای من نشست.”
سحر تعریف می کرد و قهقهه می زد! میگفت “انتقام چهار سال نگفتن رو گرفتم. انتقام چهار سال زجر کشیدن رو گرفتم.” می گفت “اون دختره که قرار بود زنش بشه; اومد منو بوسید و ازم تشکر کرد.” همین برام بس بود.
میگفت “شهر ما کوچیکه. حتی کارگرایی که که فردای اونروز اومده بودند برا جابجایی وسابل; از جریان دادگاه خبر داشتند.”
سحر خوشحال بود که انتقام خودشو از سعید گرفته; اما الان چی; اگر سعید; تونسته باشه فیلمی از ما بگیره; یا حتی صدای مارو ضبط کرده باشه; تا الان فیلمش تو تموم شهر پخش شده. حتما خود سعید; زنگ زده و جریان سکس ما دو نفر; پشت کامیونو برا فرزانه تعریف کرده. سیگار می کشیدم و فکر می کردم. سحر تا چهار ماه بعد از طلاق; زن سعید به حساب میومد; با این حساب کار ما زنای محصنه است. برا یک لحظه خودمو وسط میدان شهر فرض کردم یک طناب دار برای من و یک گودال برای سحر. از بالای طناب دار; سحرو می دیدم که تا کمر تو اون گودال دفنش کردن و زن و مرد با سنگ و آجر می زنند به سر و بدنش. با تصور این جریانات دوباره ضربان قلبم رفت بالا. باید با یکنفر صحبت می کردم. زنگ زدم به گوشی سحر. بعد دو سه دقیقه اومد تو حیاط. با استرس جریان حرفهای فرزانه رو براش گفتم. گفتم که “احتمالا کارسعید بوده; و اون جریان سکس ما دو نفرو; به فرزانه گفته”
انتطار داشتم سحرم; همون عکس العملی رو داشته باشه که من داشتم. اما چهره اش هیچی رو نشون نمی داد. پاکت سیگار منو برداشت و یه سیگار روشن کرد. یه کام ازش گرفت و دودشو فوت کرد تو صورت من. بدون اینکه حالت چهره اش عوض شه; گفت: نگران نباش آقا رضا; اتفاقی نمی افته. جریان اونشب رویایی تو کامیونو; خودم برا فرزانه تعریف کردم. اینو گفت و دوباره رفت تو زیر زمین. سحر رفت و منو با هزار تا سوال بی جواب تنها گذاشت.;…

هر پولداری رو که ببینی; خوشگله. اصلا دقت کنی همیشه افراد پولدار هر جامعه ای; خوشگلتر و خوش هیکل تر و باهوش تر از قشر پایین همون جامعه اند. شاید فکر کنید بخاطر اینه که تغذیه اونا بهتره; شایدم علتش این باشه که برا خوشگلیشون هزینه میکنند. ولی من اینحرفهارو قبول ندارم. علت تمام این برتری هارو باید در اصول داروین جستجو کرد. اگر یکنفر از اون پولدارهای جامعه بخواد ازدواج کنه; بیشتر سعی می کنه با یکی از همون طبقه خودش ازدواج کنه. حالا اگر استثنائا یکی از این پولدارا بخواد; سنت شکنی کنه و بیاد با یک دختر یا یک پسر از طبقه پایین; ازدواج کنه; همیشه می گرده و تاپ ترین دختر و پسرا رو انتخاب می کنه. حالا امکان داره اون دختره یا خیلی خوشگل و خوش هیکل باشه و یا اینکه از ضریب هوشی بالاتری نسبت به اطرافیانش برخوردار باشه. به این میگن قانون انتخاب برترینها. به این میگن قانون ازدواج برای ساخت نسلی بهتر. در حیات وحشم مشابه همین قانونو داریم. همیشه قویترین از جنس نر; زیباترین از جنس ماده رو انتخاب میکنه و نسل بعدی حتما جزو بهترینهاست. اونروز حاجی سلیمی; با پنجاه و خرده ای سن و سال; صاحب شرکت ; مالک چند ده هکتار زمین کشاورزی و مقدار زیادی مال و اموال; سحرو از من خواستگاری کرد.;…نویسنده : looti-khoor ..نقل از سایت انجمن سکسی کیر تو کس

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها