داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

خاطرات یک شب طولانی (1)

نگاهم به لوستر وسط اتاق دوخته بودم ، لحظه های انگار بازیم می دادن ،تمام اون اوقاتی را که اون روز با حاج مهدی گذرونده بودم مثل یه فیلم اما در هم از توی ذهنم فرار می کردن ، چرا نمی تونستم توی اون لحظه تمرکز کنم ؟
بازم اون فکر لعنتی ، نگاهم که به پائین سر خورد ، یه دفه نظرم عوض شد ، باز همون نگاه مرموز ، و پر از دنیائی حکایت ، پائین پاهای برهنه من روی فرش زانو زده بود . با لبخندی پز از معنی و الوده به حرفهای تکراری تو صورتم ذل زده بود
پاهام باز کردم و روی شانه هاش گذاشتم نگاهش که به بین پام افتاد صورتش از شدت هیجان سرخ شد ، شایدم به خاطر این بود که با کسی که حتی از دختر خودش کوچیکتره قرار همبستر بشه ،حرکت دستاش روی ران هام حس کردم … واااااااااای چه داغ شدن همین کافی بود که با تمام انرژی با قی مونده توی پاهام اونها را آرام دور گردنش حلقه بزدنم و اون به طرف خودم راهنمائی کنم منظورم و فهمید راه فراری براش نذاشته بودم ، از یه مدت پیش درست و با برنامه ریزی حساب شده ، مثل شیطان توی روحش نفوذ کرده و با تمام تجربه و اعتمادی به نفسی که داشت عاقبت مفلوبم شده بود ، شاید اون لحظه احساس قهرمانی را داشت که روبروی یک ” افریته ” شکست خورده بود ، خیلی دلم می خواست بدونم اون لحظه تو سر حاج مهدی چی می گذره ، معتمد محل ، کاسب بازار ، دنیا گشته و دنیا دیده ، هر بار که می خواست چیزی تعریف کنه می گفت “یادش بخیر اون زمانها” ،منم به شیطنت می گفتم حاج عاقا زمان شاه دیگه ، اخه یه بار بهش گفتم
: حاج عاقا شما چرا 4 تا زمان دارین
: چطور دختر ؟
: گذشته ، حال ، آینده والبته زمان شاه
خیلی خندید ، چقدر خندش و دوست دارم، اون سبیلای خاص و خوشفرم با اون کله نسبتا خلوت که سعی میکنه با همون چهارتا شوید روی سرش عیب خالی بودن بقیه موها را جبران کنه ، ریش همیشه سه تیغه و کت و شلوار ست ، قدشم که یه هوائی از من کوتاهتره ولی هیکل رو فرم و صافش اون و پنهان میکنه ، واااااااای چقدر عالیه که مثل بقیه حاجی بازاریها شکم قلمبه و جلو اومده نداره ، نمی دونم چرا همه چیزش (غیر از یک چیز) برام قشنگه …؟ فقط تنها عضو غیر عادی بدنش اون استوانه وحشتناکش هست ، نمی دونم با این جثه ریز و وزن کم چه شکلی به این بزرگی شده …!؟ عین یه کدوی چند اینچی زمخت با رگهای بر اومده و البته کمی کج به سمت چپ با کلاهکی بزرگ که لبام موقع ساک به راحتی دورش قفل می شد و بهم حس خوبی می داد ، و دوتا توپ فوتبال توی که توری آویزون و آزاد برای خودشون اون زیر جولان میدن ، یه دفعه یاد موهای سرم افتادم که وقتی داشتم براش می خوردم محکم کشیده بودشون ، اوووووه هنوزم جاش درد داره ، دستم بی اختیار رفت روی سرم ، و فکر کنم حاجی متوجه شد
یه نفس داغ …! اوووووف تا حالا اینقدر نفس داغ اونم بین پاهام نخورده بود ، نمی دونم چرا زل ده به واژن من اخه ، یا شایدم فهمیده با هر نفسش بیشتر تحریک می شم ، نکنه بازم پشیمون شده… !؟
خجالت کشیدم دستم گذاشتم بین پاهام . آروم دستم گرفت بوسید هم دستم و هم کسم ، نمی دونم چرا وقتی لباش با کسم تماس پیدا کرد کل تشکیلاتم پرید هوا ، یه دفعه بین پاهام لرزید ، درست مثل وقتی که ارگاسم می شدم، بازم خجالت کشیدم آخه نمی خواستم بفهمه نقطه ضغفم چیه ، ولی انگار اون با یه دنیا تجربه پا به میدان گذاشته بود ، و اینجا نمی خواست هیچ رقم از من رو دست بخوره ، انگار هر حرکت من و از قبل می دونست …!
و در واقع این قسمت میدان کاملا در اختیار اون بود …
ادامه دارد …
شاید
نوشته شده توسط کتی (kit kat) در : یکشنبه یکم دی ماه نود دو

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها