خارش دختر عمه
سلام این داستان واقعیه امیدوارم خوشتون بیاد
حسین هستم ۳۱ساله یه دختر عمه دارم ۹ماه ازخودم کوچیکتر هیکل جفتمون مثل هم نه لاغر نه چاق هر جفتمون هم تقریبا قد بلند هستیم ۱۸۳ کیرمم ادعا ندارم بزرگه و فلان ، کار راه بندازه از وقتی یادمه یعنی سوم دبستان به قول گفتنی ما باهم دکتر بازی میکردیم و هم و میمالوندیم با اون هسته خرمایی هم که لاپام بود یه لاپایی میزدیم تا سال سوم راهنمایی ادامه داشت یه بار رفتم کتاب عربی بگیرم ازش کسی خونشون نبود گفت مامانم رفته نون بگیره وسط اتاق خواب دراز کشیده بود عربی میخوند منم رفتم تو اشپزخونه از پنج کیلویی روغن یذره زدم سر دودولم اومدم بدون هیچ مقدمه ای صاف کردم تو کونش اونم هیچی نگفت سرش رو گذاشت رو زمین بعد چند ثانیه صدای در اومد منم سریع کشیدم شلوارمو بالا کنار فاطمه نشستم عمم اومد تو بعد اون دیگه دخترعمه از من رو برگردوند دیگه حتی نمیزاشت بهش دست بزنم تا یه جا تنها میشدیم سریع فرار میکرد گذشت تا سال اول دانشگاه من رفتم دانشگاه ولی اون پشت کنکور موند یواش یواش متوجه شدم انگار دخترعمه که اسمشم فاطمه هست دوباره میخاره یه شب که همه خونه مادربزرگم جمع بودیم اون فرداش سفره نذری داشت تو یه اتاق داشتیم دوتایی وسایل سفره پهن میکردیم اروم یه دستی مالیدم و دیدم هیچی نگفت منم پروتر ادامه دادم ولی زیاده رویی نکردم از ترس اینکه کسی سر برسه خلاصه بعد یه ساعت تو راهرو حیاط خوردیم بهم خودش چسبید بهم شروع کردم ماچ و بوس مالوندن هم این قضیه تموم شد و به خاطر وضع جسمی مادربزرگم عمم همیشه صبح تا شب اونجا بود یه روز که رفتم خونه مادربزرگم تا وسیله ای بدم فاطمه تنها اونجا بود یه سلام علیک کردم و وسیله رو دادم سریع برگشتم که برم فاطمه گفت من برم دستشویی چون دستشویی خونه مادربزرگم تو حیاط بود با من حرکت کرد تو راه رو برگشت سمت من و دوباره ماچ و بوس ایندفعه خیالمون راحت بود که کسی نمیاد چون فقط مادربزرگم تو خونه بود که اون بنده خدا هم با واکر راه میرفت از صداش میفهمیدیم یه چند دقیقه ای همو تو راه رو مالوندیم و کس فاطمه حسابی خیس بود خودش شلوارش و کشید پایین از در راهرو تو حیاط رو نگاه میکرد منم از پشت کیرمو با همون اب کسش خیس کردم تا اومدم راهی کونش کنم شانس تخمی من یهو صدای در اومد بابام اومد داخل ماهم سریع کشیدیم بالا و زدیم بیرون حدود یه ماه بعد دوباره رفتم خونه مادربزرگم ایندفعه فاطمه با دختر عمش اونجا بودنو گفتم کیرم تو این شانس یه چند دقیقه ای اونجا بودم دوباره مثل دفعه قبل فاطمه با من به بهانه دستشویی زد بیرون تو راهرو دوباره چسبیدیم به هم بهش گفتم دخترعمت اینجاس گفت ولش کن میدونه یه چند دقیقه لب هامو خوردیم و کسش و مالوندم نگاه کردم دیدم دخترعمش که اسم اونم فاطمه بود تقریبا دو سالی ازش کوچکتر بود دفتر و کتاب درسیش رو انداخته جلو در راهرو داره مارو نگاه میکنه بعد مالوندن فاطمه شلوار و شرتش رو کشیدم پایین و اروم شروع کردم از کون گاییدن یه چند دقیقه ای ایستاده کردم و ابمو تو کون فاطمه خالی کردم دختر عمشم درس و ول کرده بود و مارو نگاه میکرد نزدیکای عید ۸۹بود که عمم خونه مادربزرگمو داشت اتاق تکونی میکرد فاطمه داشت رو یه برگه یه سری وسایل برای خونه مینوشت مداد رو ازش گرفتم و رو برگه نوشتم اگه کسی خونتون نیست بپیچون برو خونتون اونم نوشت نمیشه برگه رو من برداشتم گذاشتم تو جیبم که چیزی از صحنه جرم باقی نمونه زدم بیرون یه ساعت بعد گوشیم زنگ خورد دیدم فاطمس میگه بیا خونمون منم سریع برگشتم در زدم و درو باز کرد رفتم داخل تو در گاه در همدیگه رو بغل کردیم رفتم سمت اتاق خوابش دیدم دختر عمشم تو اتاقه گفتم این اینجا چیکار میکنه گفت اومده خونمون دیگه دختر عمش برعکس خودش تپلی بود فاطمه گفت بدو وقت نداریم یه موقع مامانم میاد خودش شلوار و شرتش رو در اورد سریع منم رفتم سر اصل مطلب دختر عمشم رو همون تخت بغل ما نشسته بود کیر منو نگاه میکرد بهش گفتم حداقل یه کمک بده گفت چیکار کنم گفتم دهنم خشک شده خشک خشکم که این تو نمیره یه اب دهن بنداز رو سوراخ فاطمه اونم یه چشم گفت و انجام داد منم کیرمو گذاشتم رو سوراخ کون فاطمه برا اینکه دخترعمشو بیارم تو کار یه حالی هم با اون کنم گفتم من لبه های کون فاطمه رو میگیرم توهم کیر منو بزار دم سوراخش که یه موقع سرنخوره بره تو کسش بدبخت بشیم اونم بی معطلی قبول کرد کیرمو گرفت و کردم اروم تو کون فاطمه یه دو دقیقه ای فاطمه رو کردم و دختر عمشم نگاه میکرد از چشاش معلوم بود بدجور هوس کرده بهش گفتم تو هم اگه میخوای لخت شو یه حالی بکنیم هیچی نگفت و فاطمه با دست زد بهش گفت پاشو خودتو چس نکن پس برا چی اومدی اینجا اونم یه نگاهی به من کرد منم از رو فاطمه بلند شدمو پا دخترعمشو گرفتم و با کوچیکترین حل خودش رو تخت به کمر انداخت شلوار و شرتش رو در اوردم و کسش خیس خیس بود با همون اب کسش کیرمو خیس کردم و اروم گذاشتم تو کونش فاطمه گفت اروم بکن مشتری بشه تا حالا کون نداده یه چند دقیقه ای اروم کردمو ابمو خالی کردم تو کونش افتادم رو تخت واقعا حال داد بعدم بلند شدم با جفتشون یه ذره لب و لب بازی خداحافظی کردم رفتم بیرون تا عمم نیومده از اونجایی که کیر من شانس نداره به یه هفته نکشید که بابام سر شام گفت برا فاطمه خواستگار اومده
امیدوارم خوشتون اومده باشه و بابت کم و کاستی داستان شرمنده
نوشته: حسین