داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

حورا و میثم

سلام من حورا هستم یه دختر معمولی چادری با 162 قد و حدود 67 کیلو وزن . خانوادگی سفید زال
و چشمامون سبز و قهوه هست . 19 سالمه .
ما مذهبی هستیم و خودم چادری . اهل پا دادن به این و اون نیستم اما میثم فرق میکرد.
من نیازی ندارم دروغ بگم پس باور کنید .
یه پسر الان 25 سالشه با 178 قد تقریبا شاید بیشتر یا کمتر . سفید اما آفتاب صورتش رو برنزه کرده
حدود 70 کیلو یا بیشتر قد و چهارشونه و عضلانی به قول بعضیا شیش تکه . یا سیکس پک .
همه اینا به کنار چیزی که باعث شد گناه رو به جون بخرم چشای ناز و ته ریش میثم بود .
چشماش سبز و ناز و همیشه ته ریش میزاشت . پسر عموم بود . از بچگی میشناختمش
تقریبا همه دخترای فامیل حتی خاله هاش تو کفش بودن . میثم یه پسر ارزشی و انقلابی بود
جاش تو مسجد بود و کلی مرید و طرفدار داشت . صداش محشر بود خصوصا صدای اذانش .
اذان که میگفت من میمردم .
خوب من محجبه و خیلی معتقد بودم و هستم . اما معتقد بودم میثم به عنوان تنها دختر عموی مجرد حق منه . لذا کافی بود یکی از عشقم حرف بزنه تا جرش بدم . اون فقط مال من بود .
حتی طاقت نگاه ابجیاشم نداشتم.
گذشت و آقا میثم رفت تو ارتش . دانشگاه علوم و فنون هوانوردی شهید ستاری . خوب طبیعتا کمتر میدیدمش . اما هر ماه که میومد شهرمون اولین کسی که میرفت ببینتش من بودم .
ابجیش مژگان امار میداد و من یه ساعت قبل رسیدنش میرفتم خونشون . اونم خوشگل کرده.
خوب همه میدونستن که من میثم رو میخوام حتی بابام و عموم. اما کسی نمیدونست نظر اون چیه.
بگذریم . سال آخرش بود و بیست و دو سه سالش بود . که خواستن براش زن بگیرن . انتظار داشتم بیان سراغ من . اما …
میثم یه دختر دیگه که خواهر همکارش بود رو انتخاب کرده بود.
وقتی مژگان بهم گفت درجا مریض شدم . بالا آوردم . امکان نداشت دنیای من اون بود .
میثم تموم کرد و با لباس خلبانی به عنوان مهندس خلبان جنگنده اف چهار اومد شهرمون خدمت.
از حورا چیزی نمونده بود جز پوست و استخون . میثم رو که با دختره دیدم دیگه مردم .
خوشگلتر از من بود اما میثم از خون و حق من بود . برام قابل باور نبود یکی دیگه رو بغل کنه ببوسه و حامله کنه.
تنها راه دعا بود و سحر و جادو جنبل . رفتم و بهم گفتن برو بهش بگو دوستش داری .
من خواستگارم زیاد بود شاید بیش از هشت نفر اما مگه فکر و جنون میثم میذاشت.
شبا نمیخوابیدم و تمام فکرم این بود میثم الان تو بغلشه .
همین باعث شد قفل دهنم بشکنه و…
یه روز از دانشگاه اومدم خونه عموم تو نرفتم دم در موندم تا میثم بیاد . ساعت پنج عصر بود پیداش
شد . تا منو دید گفت سلام حورا خانم بفرمایید .
گفتم ممنونم پسر عمو . ( حضور و بوی تنش مستم کرده بود و حرفام فراموشم شده بود)
گفت طوری شده؟ فقط گفتم نه و زدم زیر گریه
گفتم میثم یه کاری برام میکنی؟
گفت چی شده و چشاش نگران شد . قربون چشاش
گفتم فقط بریم
گفت کجا حورا خانم؟ چی شده؟
گفتم میثم بریم و راه افتادم حس کردم داره دنبالم میاد .
کنار ماشینش رسیدیم . باز کرد و سوار شدیم .
انداخت تو خیابون . گفت کجا بریم؟
گفتم برو امامزاده میثم .
گفت الان ؟ اونجا چرا اخه ؟
جوابشو ندادم ولی اون رفت انگار خدا با من بود. حقم بود
رسیدیم مقصد بدون هیچ کلامی .
رفتیم تو امامزاده دو رکعت نماز خوندم تحیت تقدس .
بعد رو کردم به عشقم .
گفت قبول باشه . آروم سرمو تکون دادم .
گفتم میثم جان میخوام یه چیزی بگم
اما قبلش باید قول بدی اذیتم نکنی ( میترسیدم کتکم بزنه)
گفت یعنی چی ؟
گفتم میثم من دوستت دارم
گفت هان؟
با گریه شروع کردم . میثم نفسم من دوستت دارم . عاشقتم . از بچگی عمرم به تو بند بود.
ذکر لبم تو بودی و انشاالله . میثم تو حق منی دختر عموت . نه یه غریبه من برات مردم اون تصاحبت کنه؟
گفت حورا چی میگی؟
گفتم میثم دستمو ببین . صورتمو ببین یک ساله دارم ذره ذره اب میشم . میثم تو چشات مال منه
میثم تو حق نداری جز برا من نفس بکشی . میثم تو دنیای منی .
دستشو گذاشت رو دهنم .
اروم اشکامو پاک کرد . و گفت سه چیز میگم جوابمو اخرش بده
اول : تا حالا بهم رسوندی که دوستم داری و من نه گفتم؟
دوم : چطوری من باید میفهمیدم تو عاشقمی؟
سوم: میدونم الان تو چقدر دوسم داری ولی حق انتخاب من چی عشقمون دوطرفه بود؟
هنگ کردم حرفاش حق بود . مقصر من بودم نه میثم .
تو چشام خیره شد . گفت بیا بریم بیرون .
گفتم چشم و دنبالش راه افتادم . رفتیم کنار ماشین . یه آه کشید و گفت راستش منم
دوستت داشتم و دارم اما تو خواستگارات همه اش کلاس بالا بودن . من به عشق تو رفتم ارتش
خواستم خلبان بشم تو رو بهم بدن اما سال اخر شد و کسی نگفت بیا دختر عموتو بگیر
منم رفتم سراغ مینا . البته چند هفته ای میشه نامزدیمون به هم خورده . دلیلشم ادامه تحصیل
و وضعیت حجاب نامناسبش بود . اما من هنوز به کسی چیزی نگفتم .
چشام برق زد . نفسم بالا نمیومد . تو چشاش نگاه کردم فقط گریه بود که منو خالی میکرد
میثمم اشکاش جاری شد و اولین گناه من با مرد نامحرم رخ داد .
محکم بغلم کرد . سرمو برا اولین بار گذاشتم رو سینه اش بعد یه عمر ارزوهام یکی یکی داشت
به واقعیت میرسید . دستای محکم و بدن سفت و ورزیدشو حس کردم
قدم بهش نمیرسد . اون صورتشو چسبوند به صورتم . ریشاش رو حس کردم . صورتمو خراش میداد
لباشو گذاشت رو لبام و چسبوندم به سمند . راه نجاتی نبود . یه سمت از خدا میترسیدم و یه
سمت دنیام بود . انتخاب کردم . گفتم خدایا خودت منو اوردی اینجا خودتم کمکم کن .
یهو لباشو برداشت پیشونیم رو بوسید . و گفت اگه زودتر میگفتی الان بچه داشتیم.
بشین بریم . بی سوال سوار شدم . باورم نمیشد تو راه فقط گریه میکردم و میثم عاشقانه میخندید .
گفت حورا تو همیشه اینقدر خوشبو و نازی و گریه میکنی؟
گفتم بعد شاکی میشی ؛ تو پسر عموی منی هنوز اخلاق منو نداری؟
گفت سر به زیری و چادرت مگه جرات تفحص میداد .
گفتم میثم؟ گفت جانم؟ گفتم یکی میزنی تو گوشم ؟ گفت چرا؟؟؟ گفتم بینم خوابم یا بیدار.
گفت نترس بیداری؟ یعنی من اینقدر خواستنی بودم و نمیدونستم؟
گفتم لووووس . اره خواستنی هستی برا من همه چیزی؟
خلاصه رسیدیم خونه . یه ماه بعدش عقد کردیم .
سه ماه بعدشم عروسی . میثم پاک بود . عشقم بود و عشقش پاک بود.
حتی بهم دست نزد تا شب زفاف.
خستم بود . آرایشگاه و تدارکات و عروسی داغونم کرده بود . اما افتخار میکردم کنارش نشستم
اونم با لباس سفید . میثم محشر شده بود . تصورش سخته.
همه رفتن خونه هاشون . عروسی رو تو باغ پدر بزرگ مادری میثم گرفتیم.
کلی ارتشی با لباسهای آبی فرم اومده بودن و جناب ستوان دوم میثم … نگین اونها بود.
اولش با کت و شلوار و بعد با فرنچ فرم ارتش . خلاصه مراسم با همه زیباییهاش تموم شد
من موندم و همه کسم . خوابیدم تو حجله . اروم کنارم خوابید .
بغلم کرد . گفتم مثیم ؟ گفت نفسم؟ گفتم هوووم یه چیز بگم (راستش خجالتم خوب چیزیه)
گفت بگو . گفتم اخه زشته بعد میگی بی حیا . گفت خو نگو . لوس کردم خودمو گفتم میثم
اهوم اهوم اهوم . میخواام .گفت چی؟ گفتم همون که شق کردی داری میمالی بهم .
سرخ شد . گفت خستت نیست؟ گفتم نچ . انگار منتظر درخواستم بود. جست طرفم.
با بوس و ناز لختم کرد . صدای نفسام خودمو مست میکرد چه رسد به میثم .
رسید به نقطه حساس و کلی بوسیدش و خورد . و من خجالت میکشیدم و لذت میبردم.
بوسید تا انگشت شصت پام.
گفت حالا تو حورای من . گفتم وااای من روم نمیشه و دستمو گذاشتم رو چشم.
گفت دل میثم بشکنه؟ به غیرتم برخورد . دل میثم خط قرمزم بود .
بلند شدم . بلد نبودم اما کارای میثم رو تکرار کردم . از پیشونیش شروع کردم
رو لباش کمی مکث کردم . حکم پل صراط بهشت تن میثم رو داشت. سخت بود ازش جدا بشی
اما اومدم پایین تر . گردنش و گرمای تنش و بوی ادکلنش کشت منو.
سینه اش رو بوسیدم میلیمتر به میلیمتر تا پشت آلتش . موهای سینش مستم میکرد .
یه حسی باعث شد کیر میثم رو تا ته بخورم . ناخوداگاه میمکیدمش اونم اه میکشید .
کیرش اقلا هفده تا نوزده سانت بود. با چهار سانت قطر و کله اش هنوز کلفت تر .
یه مزه شور و شیرین میداد . اولین بارم بود . حالم بهم میخورد . اما عشق باعث ادامه میشد
تموم شد . منو خوابوند . به شکم روی تخت . پاهام پایین اویزون بود کمی باز خورد و خیسش
کرد روغن مخصوص سکس هم از داروخونه یا ارایشگاه گرفته بود. مالید به کیرش و ریخت رو من
کیرشو مالید رو سوراخم. ترسم گرفت خودمو جمع کردم . اونقدر مالید تا ترسم ریخت . و بعد
آورد پایینتر و کرد تو کوسم . کمی سرشو کرد تو و گفت حورا درد داره ها فرو کنم؟
گفتم :سلول به سلولم و درد و تمام حسم … فدای یک لحظه خنده و لذت میثم
باز اومد لبمو بوسید و گفت ممنونم دختر عمو . و اروم کرد توش و فرو کرد . یه لحظه سوخت
اما عشق میثم بی حسم کرده بود . کمی نگه داشت خون رو با دستمال پاک کرد و باز شروع کرد .
حدود یه ربع با ولع کرد از روی شکم تا روی کمر و دوپا بالا و در نهایت خوابید روم و چسبید به لبام
و سینه هامو میمالید . من قبلش ارضا شده بودم دو بار ؛ حسش محشر بود اما میثم همینطور
هق هق کنان تلمبه میزد و میزد دیگه حسش نمیکردم فقط محکم بغلش کرده بود یهو اروم شد
و چندتا آه کشید . احساس کردم ته کسم داغ شد . میثم تا آخرین قطره ابشو داخل ریخت
و روم از حال رفت تا چند دقیقه . و بعد رفتیم حموم اون غسل کرد و منم چون کسم زخم بود
شستمش و تیمم کردم و بعد نماز صبح با پاهای لرزان از عشق و سکس پشت سر اقاییم میثم .
الان میثم 25 سالشه و ما نه ماه بعد دختر دار شدیم . اسمشم گذاشتیم هانیه .
الانم حامله ام و دونستیم که پسره. میثم الان ستوان یکم شده . و خونمون تو پایگاهه
با همه سختی و محیط نظامیش . زندگی کنار فرشته ای مثل میثم از عسل شیرینتره .
یه نصیحت . همیشه عشقتون رو به معشوق ابراز کنید . و بزارید خدا حلش کنه .

نوشته: مسعود

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها