داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

حماقت دلنشین (۳)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

دلهره و اضطراب عجیبی داشتم، البته نه مثل سری پیش، بلکه این‌بار ترس از نیومدنش و توی خماری موندن بود. نمیدونم چرا احساس میکردم شبنم دروغ گفت و قرار نیست که بیاد یا اتفاقی بیفته! با وجود شک، دودلی و همه این اوصاف، اما بازم باید فکری برای شام میکردم. باید برای همون یک درصد احتمالی که وجود داشت بیاد، برنامه ریزی می‌کردم. بعد از کلی فکر کردن و سرک کشیدن توی یخچال و فریزر، بالاخره به این نتیجه رسیدم که بهترین ایده، استیک است چون میشد در کنارش هم شراب سرو کرد.
تا قبل از ساعت هفت کارهام تموم شد، دوشی گرفتم و فقط منتظر اومدنش بودم. با توجه به حس و حالم، انگار عقربه‌های ساعت لعنتی رو قفل کرده بودند و ساعت به هشت نمی‌رسید. بالاخره انتظار سر اومد و چند دقیقه به هشت مونده، از راه رسید. با اومدنش انگار همه اون استرس و دلهره‌ها از بین رفت و حس شیرینی جایگزینش شد! از همون جلوی در توی آغوش هم جا گرفتیم و با یک لب جانانه به استقبال شب‌مون رفتیم. شبنم رفت توی اتاق و منم رفتم که یک‌سری میوه، خوراکی و تنقلات بیارم. چند دقیقه‌ای طول کشید تا از اتاق اومد بیرون. تنها یک پیراهن کوتاه و بدون آستین که تا زیر باسنش میرسید تنش بود و خبری از شلوار، سوتین و شاید شورت نبود. وسط موهاش رو با یک کش بسته بود و از سمت راست بدن انداخته بود روی سینه‌اش. در حالیکه با دیدنش مثل اسبی که قند بهش داده‌اند ذوق زده بودم، قیافه‌ام رو متعجب کردم و ضمن رفتن به سمتش، گفتم : واااا شبنم، این چه وضعشه؟
سریع نگاهی به خودش انداخت و متعجب: چیه مگه؟!
هنوز حرفش تموم نشده کنارش قرار گرفتم و دستم رفت پشت سرش و همراه با لبه پایین پیراهن، انگشت وسطم رو از داخل شکاف باسنش کشیدم رو به بالا!
خنده کنان باسنش رو کشید به سمت جلو و با لوس کردن خودش: نکن دیگه، بدم میاد!
بوسی به صورتش زدم و ظرف تنقلات رو بردم به سمت پذیرایی. صداش از پشت سرم بلندشد. با لحنی متعجب: بابــــک، چیزی نذاشتی؟
به شوخی گفتم: نه، یک چیزی از بیرون سفارش میدیم!
همراه صدایی شبیه گریه: ن می خوامممممم، من فقط به خاطر غذات اومدم!
در حالیکه ظرف رو گذاشتم روی میز و میرفتم به سمتش، گرهی به ابروهام دادم: پس اشتباهی اومدید خانم، رستوران دوتا چهار راه بالاتره!
ضمن لوس کردن خودش، دستاش دور گردنم حلقه شده و سرش رو چسبوند به سینه ام: بابک، تو قول دادی که خودت شام درست کنی! من دستپخت خودت رو دوست دارم!
دستام رو از زیر باسنش به هم رسوندم و تا روی شکمم بالا کشیدم، سرش هم تا روی شونه‌ام بالا اومد و پاهاش رو در باسنم قفل کرد: شبنم خانم میدونی؟ خیلی زشته که یک دختر اینقدر شکمو باشه!
سرش رو از روی شونه‌ام برداشت و در حالی که زل زده بود به لبام، همراه با ادای بچگانه: نخیر من شیکمو نیستم، غذاهات خیلی خوشمزه‌اند!
بوسه‌ای به روی لبش زدم: خوب خوشگا خانم، اگه به خوشمزگی باشه، که من چیزای خیلی خوشمزه‌تر دیگه‌ای هم دارم!
در حالیکه می‌خندید، شروع کرد با مشت کوبیدن به دو طرف شونه‌هام و تکرار میکرد: نمیخوام!
گذاشتمش روی صفحه کابینت و دستام رو کشیدم به روی پهلوهاش و با چسبوندن پیشونی و دماغ‎هامون بهم مجددا بوسه‌ای به لب پایینش زدم و چند ثانیه‌ای به همون شکل جلوش ایستادم. قبل از اینکه ازش جدا بشم دوباره گفت: جدی شام میخوای از بیرون بگیری؟
با حرص یک گاز کوچولو به لاله گوشش زدم و در حالیکه با کشیدن دستام تا زیر بغلش کمکش میکردم که بیاد پایین، گفتم: نه شیکمو، کولی‌بازی در نیار!
با شیطنت از پشت سر پرید روی کولم: آخ جون، حالا چی میخوای برام درست کنی؟
همون شکل که روی کولم بود، وسایل رو برداشتم و رفتم به سمت پذیرایی: استیک! دوست داری؟
قبل از اینک بشینم روی، سریع خودش رو جدا کرد و در حالیکه در کنارم دراز می‌کشید روی مبل، خنده‌کنان: اوهوممم، هرچیزی که خودت درست کنی رو من دوست دارم!
سرش رو گذاشت روی رونم، و زل زد توی چشمام. لبم رو گرفتم بین دندونام و با گرفتن دو طرف لپش بین انگشتام، فشار آرومی دادم و گفتم: اونوقت جنابعالی چه چیزی خوشمزه‌ای برای من داری؟
در حالیکه مثلا داره فکر میکنه، دستش رو از آرنج به پاپین، بالا آورد و با انگشت چند بار به سمت ممه‌ها و کُسش اشاره کرد و همانطور که انگشتش حرکت میکرد: خوب من کلا خوشمزه‌ام!
با حرص افتادم روش و سرم رو رسوندم به زیر شکمش ودر حالیکه اون از خنده ریسه رفته بود شروع کرد به خوردن بالای کُسش و همزمان نوک انگشتم رو رسوندم به لای پا و دم سوراخش، ولی هنوز کاری نکرده، کیرم رو بین دندوناش گرفت و فشار تقریبا محکمی داد که باعث شد سرم خود به خود بالا بیاد! چند ثانیه با ادا اطوار سر کردیم و بعدش خودمون رو با فیلم و خوراکی سرگرم کردیم.
ساعت نزدیک ده بود که گفت گرسنه است و من بلند شدم که شام رو آماده کنم. با روشن کردن شمع های کنار میز و پر کردن جامها مشغول خوردن شدیم. ولی هنوز به نصف نرسیده انگار کابوسم به واقعیت رسید و عیشمون طیش شد! درست در بدترین موقع ممکن زنگ لعنتی گوشیم به صدا درومد و وقتی نگاه کردم، اسم پدر زنم روی صفحه بود! با دیدن اسمش انگار ته دلم خالی شد و ترسیدم نکنه برای پریا اتفاقی افتاده! با استرس گوشی رو جواب دادم، بعد از احوالپرسی مرسوم گفت که رامین( دایی پریا) تصادف کرده و دارن برمیگردن، من برم دنبال پریا! اولش نگران رامین شدم که نکنه اتفاقی براش افتاده که اینا دارن میرن و گفتم که منم باهاتون میام، و لی ظاهرا خودش سالم بود و فقط زده بود به یک موتوری!
کل فازمون پرید و بعد از توضیحش برای شبنم و اینکه باید برم دنبال پریا، تغییر حالت و قیافه‌اش نشون میداد که اونم بد توی پرش خورده! در حالی که سعی داشت من رو دلداری بده تکه استیک توی دهنش رو قورت داد و با برداشت بشقابش بلند شد اومد نشست کنارم. همراه با بوسه‌ای به صورتم: اشکال نداره، عوضش شام رو با هم خوردیم! نمی‌خواستم شامش رو خراب کنم ولی دست خودم نبود و حسابی پکر شدم. چون باید رانندگی میکردم بقیه شراب رو هم بیخیال شدم. ولی شبنم جامش رو تموم کرد و به حرف من که گفتم کم بخور که داری میری اذیت نشی، هم توجه نکرد. بشقابش که تموم شد بلند ظرفا رو گذاشت توی سینگ و در حالیکه از پشت چونه‌اش رو گذاشته بود روی شونه‌ام، دستاش رو چرخوند دور گردنم و همزمان با بوسیدنم، بابت شام تشکر کرد و همون شکلی موند!
+بابک یک چیزی میگم ولی ناراحت نشی!
صورتم رو چسبوندم به صورتش: نه عزیزم، راحت باش!
+البته یک پیشنهاده! و با کمی مکث: نمیشه بذاریش خونه خواهرت؟!
مثل جن زده ها از جا پریدم و چرخیدم به سمتش. در حالیکه شبنم بشدت ترسیده بود کشیدمش توی بغلم و لباش رو کردم توی دهنم و برای چند ثانیه گرفتم بین دندونام. عجب خری‌ام، چرا به ذهن خودم نرسید و بیخودی شام این طفلی رو زهر کردم؟ لباش رو ول کردم و در حالیکه هنوز هاج واج رفتار من بود با اشاره به فریزر گفتم: شبنمی جیگر طلا، یک مقدار کالباس بذار بیرون، که آب بشه تا من برگردم. قبل از حرکت زنگ زدم به خواهرم و گفتم باید برم جایی پریا رو میارم اونجا. در میان سوالهای کنجکاوانه پریا بهش، گفتم که کار دارم و بمونه پیش عمه تا فردا برم دنبالش!
رفت و برگشتم بیشتر از یک‌ساعت طول کشید، توی این فاصله شبنم هم ظاهرا بیکار نبوده، علاوه بر مرتب کردن آشپزخونه، دستی هم به صورتش کشیده و آرایش کرده بود. در حالیکه وانمود میکرد قهره، روی مبل دراز کشیده و مشغول تماشای فیلم بود. با مظلوم نمایی عذر خواهی کردم و لی فقط اخم کرد و جوابم رو نداد. به سرعت لباسام رو عوض کردم و فقط با یک شلوارک برگشتم پیشش. قبل از رسیدن بهش، مثل دختر بچه‌ها شروع به نازکردن، کرد و سرش رو به جهتی دیگه برگردوند. نشستم جلوی مبل روی زمین و ضمن نوازش کردن، منت کشی میکردم، ولی انگار از این بازی خوشش اومده بود و از این که نازش رو می‌خریدم لذت می‌برد! کلا چرخید و پشتش رو کرد به من، با جمع کردن پاهاش برجستگی باسنش از لبه مبل جلوتر اومد. همین هم باعث به وجد اومدن من شد، آروم دستم رو از روی پهلوش کشیدم تا روی باسنش و آروم گفتم: باشه شبنم خانم، این بازی رو خودت شروع کردی! و با حمله به باسنش گازی زدم و در حالیکه گرفته بودم بین دندونام نوک انگشت سبابه‌ام رو رسوندم دم سوراخ کُسش مشغول بازی شدم! در حالیکه از خنده ریسه رفته بود، سعی داشت برگرده ولی نمیتونست، بعد از چند ثانیه ولش کردم و با چرخیدنش، وانمود کردم که میخوام کُسش رو هم گاز بگیرم ولی همزمان با گرفتن دست به روی کُسش، خنده کنان سریع بلند شد و نشست. با گفتن: دختره پر رو، صورتم رو گذاشتم روی رونش! خنده‌اش که تموم شد، با همون ناز و غمزه: نمیخوام بابک، تو یک‌ساعته من تنها ول کردی و رفتی!
سرم رو بلند کردم و ضمن بوسیدن رونش، گفتم: درسته، شرمنده‌ام به خدا، عُرضه نداشتم یک شب رو کامل به تو اختصاص بدم، معذرت میخوام! با گرفتن دوطرف صورتم و کشیدن به سمت خودش، سرش رو کمی خم کرد و لبش رو چسبوند به لب من و با بوسه ریزی جدا شد: تازه آقا بابک قبل از رفتن لبای منو گاز گرفتی، خیلی دردم اومد! در حالیکه از ناز و اداهاش دلم داشت قنج میرفت، با اشاره به کُسش گفتم: میخوای برات بخورم تا یادت بره؟!
لب و ابروهاش رو کمی کج کرد: اِ زرنگی؟ نخیر باید منم گاز بگیرم!
بازوم رو چرخوندم به سمتش و گفتم بفرما! خیال کردم فقط یک بازیه، ولی تا به خودم بیام قسمتی از بازوم بین دندوناش قرار گرفت و چنان فشاری داد که بی اختیار دادم رفت هوا!
در حالیکه دستش رو رسوند به جلوی دهنم، بازوم رو ول کرد و تند تند مشغول بوسیدن جای گازش شد. هم از کارش خنده‌ام گرفت بود و هم جای گازش تیر می‌کشید. در حالیکه من مشغول ادا و اطوار بودم، خنده کنان رفت توی آشپزخونه و چند ثانیه بعد همراه با شیشه شراب، دوتا جام و بشقابی که کالباس ها رو گذاشته بود، برگشت توی پذیرایی!. چندتا سوال درباره دایی پریا و شرح ماجرا پرسید و مشغول شدیم . جام‌ها رو پر کردم و آروم آروم شروع به خوردن کردیم.
ساعت از یک گذشته بود که پذیرایی رو به همون شکل رها کردیم و رفتیم به سمت تخت. قبل از دراز کشیدن، پیراهن شبنم و شلوارک خودم رو درآوردم و کاملا لخت توی آغوش هم جا خوش کردیم. بی حالی ناشی از مستی هم به ناز و غمزه‌های شبنم اضافه شده بود و مدام با لوس کردن خودش، ازم میخواست کاری کنم و با حرکاتش بیشتر تحریکم میکرد. بعد از یکی دو دقیقه لب گرفتن و زبون بازی، چرخید پشت به من و خودش با باز کردن پاهاش و گرفتن کیرم، اونو لای پاش قرار داد و با هل دادن رو به عقب باعث شد که نوک کیرم برسه به زیر کُسش، گرمی و لزجی اونو حسن کنه. با دندون کشی که بسته بود به موهاش رو پاره کردم و ضمن به هم ریختن موهاش، چونه‌ام رو به روی گردن و شونه‌اش می‌کشیدم و لای موهاش نفس میکشیدم. همزمان هم شبنم باگذاشتن انگشتاش زیر کلاهک کیرم، باسنش روی کیرم، جلو عقب میکرد. از لابه لای موهاش لبام رو رسوندم به گردنش و شروع به بوسیدن و خوردن و گاهی هم دندون کشیدن کردم. خیسی گردنش باعث شده بود که مقدار زیادی مو خیس بشه و ضمن چسبیدن به گردن شبنم، مدام هم به لب و زبون من بچسبند و برای جدا کردنش هی روی بدن شبنم وول بخورن. دستام هم بیکار نبود و یک دست مشغول نوازش پستوناش بود و دست دیگه‌ام هم گاهی رو شکمش وگاهی هم میرفت به سمت پایین و نوک انگشتام به روی چوچولش میرسید و براش میمالیدم . برخورد نفس هام به پشت گردنش،وکشیده شدن دندونام وگاهی هم بوسه های ریزم، در کنار نوازش‌های دستام و طبیعتا مالش کیرم به لای پاها و روی کسش، باعث شده بود علاوه برتغییر صدای شبنم بدنش هم به جنب و جوش در بیاد و عین یک ماهی توی آغوشم بلغزد. بالاخره دست بکار شد و ضمن کشیدن دستم از روی پستوناش رو به بالا همزمان سه تا از انگشتام رو کرد توی دهنش و ضمن میک زدن، با فشار انگشتاش، کلاهک کیرم رو توی کُسش جا داد و همراه با اومم‌های ممتد باسنش رو در همون حد کلاهک تکون میداد. یکی دو دقیقه شبنم کارش رو ادمه داد و منم در کنارش ضمن کار روی گردنش، چوچولش رو هم نوازش میکرد وگاهی هم فشاری به کیرم میدادم. با کشیدن خودش رو به جلو، کیرم رو از لای پاهاش آزاد کرد و سریع چرخید ولی قبل از اینکه کاری کنه، زانوهاش رو در دوطرف سرم قرار داد و با تنظیم کُسش با دهنم، نشست روی صورتم یکی دوبار کسش رو روی صورتم کشید و سر خودش رو هم رسوند به کیرم. با یک نفس عمیق، کلاهکش رو توی دهنش جا داد! جوری که کُسش رو صورتم سوار بود، نهایتا دستام رو یا باید میرسوندم به دور باسن و کمرش یا با پستوناش سر گرم می‌شدم. نوک بینیم گاهی به روی سورخ کونش میلغزید و زبونم هم لای کسش حرکت میکرد و شبنم هم همزمان با بازی و نوازش تخمام، گاهی در حد همون کلاهک و گاهی هم سعی میکرد که تمام کیرم رو توی دهنش جا بده که شدنی نبود، و لی تمام کیر و تخمام خیس آب شده بود و از این طرف هم ترشحات کُسش، صورتم رو از ریخت انداخته بود. خیلی ادامه نداد و ضمن جدا شدن دهنش از کیرم، دوتا دستاش رو حلقه کرد دور کیرم و بعد دوسه بار کشیدن از بالا تا پایین، بلند و کسش رو هم از دهن من جدا کرد. خیال کردم که دراز میکشه و قراره که من شروع کنم ولی نه، زانو هاش رو دوطرف بدنم گذاشت، کیرم رو که دیگه تبدیل به یک تیکه سنگ شده بود، گرفت توی دستش و ضمن تنظیم با سوراخش، چشماش رو بست و در حال آخخخ گفتن، کامل نشست روش، وقتی که باسنش به روی پاهام چسبید چند ثانیه همانطور با چشمان بسته توقف کرد. منم دستام رو رسوندم به پهلوهاش و مشغول نوازش شدم . همزمان با تکون دادن باسنش خم شد به روی من و لبش رو گذاشت لبم. فکر میکنم علاوه بر شهوت، مستی هم تاثیر داشت، همزمان که خودش روی کیرم تلنبه میزد مشغول لیس زدن و خوردن تمام صورتم شد و همین هم باعث میشد که منم بیکار نباشم. یکی دو دقیقه روی من بود ولی وقتش بود که من فاعل باشم، همانطور با بغل کردنش چرخوندم و این بار اون زیر قرار گرفت و من رو. شروع کردم با قدرت بیشتری تلنبه زدن. شبنم هم ناله کنان پاهاش رو از طرفین جمع کرد بود و خودش با دست گرفت بود بالا… تا من راحت تر بتونم تلنبه بزنم! بعد از یک دو دقیقه کیرم رو بیرون کشیدم و ضمن پایین رفتن از تخت ازش خواستم لبه تخت چهار دست و پا بایسته، خودش هم نزدیک اومدنش بود و میخواست که سریع‌تر ادامه بدیم. همزمان با ریختن آب دهنش توی دستش و کشیدن به روی کُسش و سینه اش رو چسبوند به روی تخت و باسنش روبالاتر آورد. بدون تعلل کیرم رو جا کردم و مجددا شروع به تلنبه زدن کردم. پهلوهاش رو محکم گرفته بودم و سعی میکردم با ضربه های محکم‌تری فرو کنم. خوشبختانه شبنم قبل از من به اوج رسید بازهم مثل سری قبل شل و سفت شدن عضلات کسش به کمکم اومد و باعث شد ارضا شدنم خیلی طول نکشه، با حرکت کردن آبم، همراه با صداهای عجیب و غریب کیرم رو کشیدم بیرون و شبنم هم ولو شد روی تخت. با چشمانی بسته شروع کردم به جق زدن و آبم رو تخلیه کردن. بعد از تخلیه کامل خودم رو انداختم روی شبنم و ضمن بردن دستام به زیر بدنش، سفت بغلش کردم نفس زنان طرف بالای صورش رو که مثل کوره آتیش داغ بود میبوسیدم وازش تشکر می‌کردم. به سی ثانیه نرسیده گفت بابک بذار بچرخم!
نای بلند شدن نداشتم روی دو آرنج ایستادم تا شبنم طاقبازدر زیر من قرار گرفت و قبل از افتادن مجدد کیرم رو گرفت و خودش توی کُسش فرو کرد. بعید میدونستم منظورش این بود که بازم میخواد ادامه بده، چون بیحال‌تر از من بود و قبل از من خوابش برد، نفهمیدم من کی خوابم برد و کیرم از توی کُسش بیرون افتاد، صبح روز بعد با شیطنت‌های شبنم از خواب بیدار شدم و قبل از صبحانه بازهم…
عصر شنبه شبنم تماس گرفت و در حالی که نمیتونست خنده‌اش رو کنترل کنه: بابک میدونستی که پریا میدونه تو با یکی رابطه داری؟
شوکه شدم! متعجب گفتم: نه چطور؟
همانطور خنده کنان: بعد از ظهر زنگ زدم بهش حالش رو بپرسم. میگه شبنم جون فکر کنم بابام دوست دختر داره! منم ترسیدم، فکر کردم شاید چیزی توی خونه جا گذاشته‌ام!
پریدم توی حرفش و با استرس گفتم: خوب؟
+هیچی بابا نترس، میگه شب جمعه اومده منو به زور برده خونه عمه! فرداش هم که ازش پرسیدم کجا بودی جواب نداد ولی مطمئنم مهمون داشتیم. ازش پرسیدم بابا شام چی خوردی؟ میگه یک چیز خیلی خوشمزه!
دیگه خنده اجازه نداد هیچ‌کدوممون حرفی بزنیم!

ادامه…

نوشته: یک آشنا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها