داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

جسدی در کنارم (3)

لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…
آنچه باهم خواندیم؛ علیرضا صابر به جرم قتل دختری در کلانتری رشت بازداشت است.او به مرور، حوادث شب گذشته را به یاد می آورد.خبری از سامان دوستش ندارد و پس از سکس با فرزانه و خوردن قرصی به ویلای نزدیک محل سکونتشان در دهکده ساحلی رفت و با خانمی آشنا شد که در آنجا هنگام خروج شربتی خورد و عکسی توجه اش را جلب کرد…
قسمت سوم *

سلام استاد صابر.
سلام خانم ریاحی.خوب هستین؟
به مرحمت شما. غرض از مزاحمت خواستم بدونم سوالهارو میتونید تا فردا به آموزش تحویل بدین؟ آخه من تا پس فردا هستم و فقط بسته سوالهای شما و استاد مرتضوی مونده.
بله بله. حتما خدمت میرسم. امروز وارد چارت مخصوص میکنم. تا فردا آمادست.
دست شما درد نکنه.
ااامم خانم ریاحی…
بله؟!!
ایشالله خیره دیگه. واسه پدر که خدای نکرده اتفاقی نیفتاده؟ آخه گفتین نیستین.
نه نه. ایشون خوبن خداروشکر. میخوام یه دو روز ببرمشون مسافرت تا نوبت بعدی دیالیزشون.همین.
بسیار عالی. ان شالله خوش بگذره. روز خوش.
مرسی. به امید دیدار.
خانم ریاحی آموزش… چه کسی فکرش را میکرد روزی با مادرش سکس کنم… وقتی عکس را دیدم خودم را به زور جمع و جور کردم و با خداحافظی خارج شدم. روی پلکان ورودی ویلایشان ایستادم.نسیم خنکی به صورتم خورد.خنده ام گرفت.تازه میفهمیدم چشمان نرگس چقدر آشنا بود.مشابه آن چشمان نافذ را هر روز در آموزش پشت میز مخصوصش می دیدم و با حسرت از کنارش می گذشتم.حالا در رشت مادرش زیرم خوابیده بود. دوباره خندیدم.حال جالبی داشتم.از چیزی ناراحت یا پشیمان نبودم.سکس خوبی بود.طعم مادرش بدجور به سرم زد که هرطور شده همین امشب با دخترش هم سکس کنم.احساس میکنم به یک ملکول ماده معلق در هوا هم نمی توانم رحم کنم. با وزیدن باد خنک دوباره خندیدم.خانم ریاحی.مسافرت.پدر.مهندس.دیالیز.چه احمق بودم که زودتر متوجه نشدم.سیگاری روشن کردم و در امتداد ساحل خلاف سمت ویلای خودمان حرکت کردم.سامان تماس گرفت.حوصله اش را نداشتم.گفتم خودت تنها برو و شام بخور.عصبانی شد و گوشی را قطع کرد.دلم میخواست تا صبح بیدار باشم.خوابم نمی آمد.کفش هایم را در آوردم و در دست گرفتم و روی شن ها قدم میزدم و با دست دیگر سیگار را روی لبم میگذاشتم…

-اون دستت.
اللللللو… اون انگشت رو فکش بابا. کجااااایی رررری؟
سرباز اتاق انگشت نگاری بود.انگشتانم را بی اراده در اختیارش قرار میدادم تا روی دستگاه کوچک اثر انگشت بگذارد.مدتی بود به دستور افسر پرونده به اینجا آمده بودم.وقتی در افکارم بودم گفتم من آن عکس را میشناسم اما عکس خانه نرگس،خانم ریاحی آموزش، عکس دختر به قتل رسیده نبود.سعی کردم تا کل ماجرا را به خاطر نیاوردم چیزی نگویم.با عصبانیت مرا به اینجا فرستاد.دستبندم باز بود و کمی دور مچم درد می کرد دردی هم در بازوی راستم احساس میکردم گویی توان بلند کردن دستم را نداشتم.

خیلی نامردیه. عشق و حالتو کردی و بعد کشتیش.ای تف به روت.بی غیرت.

من نکشتم.

آره حتما من کشتم. خودم رو صحنه بودم.وا وی لاااااا… لخت بودی. لللللخت.بی ناموس.

خفه شو.گفتم من نکشتم.
انگشتم را محکم فشرد و بعد از فریاد خفیفی در چشمم زل زد.

اگه دختره اهل اینجا باشه خودم حسابتو میرسم.بچه قرطی.
ساکت شدم.کل کل با او بی فایده بود.هرچند نمیدانستم.شاید واقعا کار من بود.

اون یکی. آهان د برار… بکشتی تو مارو.
بشکن های پشت سر هم زد تا حواسم سر جایش آمد و انگشت دیگرم را در اختیارش گذاشتم.

ای ول بشکن. آقا این مدلیشم بلدم.دستا جلو قلاب تو هم. آهاااااااان. بیا. شیرین تر از این نیست… همه… شیرین تر ازین یار…
دلبر دلمو برد… تا هرجا دلش خواست… همه با هم… این دلبر شیرین… شیرین تر از اینهاست…
آهنگ منصور فضای نیمه محصور شده رو پر کرده بود و من فقط قر میدادم و بشکن میزدم. تو حال خودم نبودم.بلند میخندیدم. یک ربعی پیاده رفته بودم تا به جایی رسیدم که مشخص بود شبها موسیقی زنده دی جی می آورند و بساط چای و قلیان به راه می شود.گویی تحت نظر دهکده ساحلی بود و اکثرا از ویلا داران و ساکنین همانجا بودند.من هم به میان مجلس رفته بودم و بی توجه به بقیه می رقصیدم. چند لحظه ای بود که با پسر هم سن و سال خودم شاید کمی بزرگتر کل بشکن انداخته بودیم. وقتی کم آورد رو شانه ام زد و گفت: داداش کارت درسته.ما تسلیم می ریم پیش خانواده. به سختی صدایش را بین صدای بلند آهنگ و هیاهوی مردم می شنیدم:

چی؟!!

میگم من میرم بشینم.

اهان. من هستم. بذا تو حال خودم باشم…
خندید و گفت: تنهایی؟

آره

خواستی بیا پیش ما بشین.

باشه. حتما.
وقتی رفت با چشم دنبالش کردم.روی یکی از تخت ها کنار همسر و بچه خردسالش نشست. آهنگ عوض شده بود. Get on the floor . دیگه واقعا کنترلم دست خودم نبود.حس عجیبی در تنم موج میزد. گویی تک تک بیس ها با سرنگ به رگم تزریق میشد.شاید کار شربت نرگس بود. های بودم.با ریتم آهنگ طوری می رقصیدم که تقریبا تمام جمعیت مرد و زن متوجه حرکات من شده بودند.یسسسسس کام آن اوری باااااااااااااادی.همه بیااااااااان. پوتچ یور درینکس آپپپپپپپپ… سر میچرخاندم و از لذت بردن آنها میخندیدم و جیغ میکشیدم.یوهوووووووو…
آهااااااااااااا. لندن پیزا… ال ای نیویورک… آهاااااا بیااااااا… هووووووووو
با تمام شدن آهنگ آرام شدم و با تشویق جمعیت به سمت تخت مرد آشنا رفتم. سلامی کردم.

سلام داداش. بشین راحت باش. پسرم آقا سینا. ایشونم سیما خانم. میگم چیزی زدی؟

هااا؟

میگم چیزی زدی؟

آها. نه. من همیشه اینجوریم. نخورده مستم.

مشخصه.میکشی؟

چی هست؟

پرتقال نعناع

چی؟

ای بابا. پرتقااااال نع ناع.

نه. مرسی. دوسیب نداره؟

پس سنگین کاری؟ دمت گرم. دنبال یه پا بودم. اینو واسه سیما خانم گرفتم.
نگاهی به سیما انداختم.گویی معذب بود و پاهایش را زیر مانتواش جمع کرده بود.زیبا، اما کمی رنگ پریده بود.انگار آرایشی به صورت نداشت.پسرک هم کنارش نشسته و با تبلتی که در دست داشت مشغول بازی بود.

داداش بشین همینجا الان میام. چایی بزن.

چند دقیقه بعد با قلیانی در دست به روی تخت آمد.

بزن روشن شی داداش. البته وایسا اول خودم چاقش کنم.
وقتی صدای قل قل راه افتاد پرسید: راستی اسمت چیه؟
آهنگ هدیه ابی در حال پخش شدن بود و کمی جو آرام شده بود.گفتم:

کامرانم.

اهل اینجایی؟

نه صبح رسیدیم. فردا یه معامله ای داریم.یه ملکی هست باید بریم ببینیم.

اینجا مال رفیقمه.همشهریمه.انزلی چیه.خواستی سفارشتو بکنم هروقت اومدی هواتو داشته باشه.بچه با عشقی هستی.خوشم میاد.

مرسی. شما اسمتون چیه؟
بی توجه به سوالم فنجانی چای برای سیما ریخت.سیما مدام به گوشی اش نگاه میکرد و با پسرک پچ پچ میکرد.

اره میگفتم. اینجا نکه اختصاصیه هرکس رو راه نمیدن.سفارشتو میکنم هرشب برنامه همینه.مخصوصا سه شب آخر هفته.من خودم الان خانوادم دارن میان.

مرسی. خیله خوبه. ماشالله چه بزن و بکوبی میشه.
چاق که شد شیلنگ را به من داد و پک اول را که زدم چند سرفه کردم.حالم میزون نبود.چند پک دیگر زدم. دود را که در هوا دنبال کردم کمی سرم گیج رفت.

مطمنی دو سیبه؟

مگه سنگین نمیخواستی؟

اما این…
دوباره مشغول کشیدن شدم.

نگران نباش.
اشاره ای به جیبش کرد و بسته ای نشانم داد.

خونه یکم داشتم، با خودم آوردم.دنبال یه پا بودم که ردیفش کنم.اون پشت عوض تنباکو زدم.جنسش یکه.از آب گذشتس. دو تا کام دیگه بگیری اینجایی…
با دستش جایی بالای سرش را نشان داد.کار به دو کام نکشید… خدای من امشب فقط همین را کم داشتم.نمیدانم چجور موادی بود.
پرسیدم: شما … اسمتو نگفتی…

لابد نپرسیدی. من کوچیکت داش پیام.
گوز شدم.سرم گیج رفت… پیام…

بی اختیار بر روی صندلی ولو شدم.دست و پایم شل و بی حس بود.

آ…ب… میخوا…ممم… یه لیوا… ن… آب…
چند لحظه بعد صدای قدم های سربازی آمد که سرم را بالا گرفت و آب را از لیوان به سمت دهانم هدایت کرد. منگ بودم.احساس ضعف داشتم.

هه رسولی من اینو میشناسم.

ناموسا”؟!! کیه این بچه قرطی؟

این بی شرف دیشب کل دهکده ساحلی رو گذاشته بود رو سرش.بذا از دور ببینم… بعله. خودشه… خود ناکسشه.

دهکده ساحلی؟!!! این اونجا چیکار میکرد؟

نمیدونم.اما فک کنم داستان ناموسی بود.

مگه دیشب تو اونجا گشت بودی؟

نه. تورو قرآن صداشو درنیار. جناب سروان بفهمه پوستم کندس.گفتم مادرم وقت دکتر داره مرخصی گرفتم.آخه شهلا از دانشگاه اومده بود تعطیلات.خواستم ببرمش یه دوری بزنیم.رفتیم دهکده. این یارو هم اونجا بود…
بی حرکت فقط به صحبتهای سربازان گوش میکردم.من چکار کرده بودم…

نمیدونی چه سمایی میکنه.خارجی.ایرانی.کم مونده بود با استکان سما کنه.باید میدیدی.ملت میخندیدن مگه.

پس ناموسیش کجا بود؟

وقتی رفت نشست چشمم بهش بود.آخه فک کنم شهلا از رقصش خوشش اومده بود منم واسه همین دل خوشی از پسره نداشتم.یه ریز نگاش میکردم.پیش یه خانواده ای نشست.بعد دوتا خانم دیگه اومدن.وقتی اون خانما رو دید از جا بلند شد.فقط میخندید.فک کنم بدجور چت کرده بود.داد میزد میگفت من اینارو نیم ساعت پیش کردم.پسر نبودی ببینی چه داستانی بود.ملت همه جمع شدن.رفته بود بالای تخت جیغ و داد میکرد مگه.میگفت فرزااااانه یادته نصفه داااادی… آقا که شما باشی یهو اون مرده چاقو رو درآورد شروع کرد فحش دادن.من تا دیدم اوضاع خطریه سوییچ رو دادم شهلا گفتم برو تو ماشین بشین اینجا الان هرکی هرکی میشه. تو همین گیر و دار یهو پسره چاقو رو کشید رو بازوش… پسره وقتی چاقو خورد انگار که تازه فهمیده چه گهی خورده اومد پایین و لای جمعیت لولید و فرار.

خب بقیه اش چی شد؟

خیلی معرکه بود.اون پسره ام دنبالش کرد. یه ربع بعد وقتی پیداش نکرد برگشت و دخترارو گرفت زیر کتک.دور و بریا میگفتن بچه انزلیه.شوخی ناموسی نداره.پسرش فقط گریه میکرد.کشون کشون اونا رو گرفت و برد. اما خیلی باحال بود. پسره وقتی میخندید عربده میزد مگه… من اینارو گااااااییدم. میگفت پیام تویییییییی؟ تو خیانت کردی.میگفت بانو رو دور زدی با فرزانه خوابیدی. اصن داستانی بود.خلاصه ریده شد به شب من و شهلا.

من شهلام. تو اسمت چیه؟

تی ام بکس. هه هه هه… دستم خیلی خون میاد؟!!

بیا این چندتا دستمال رو روش نگه دار.زیاد عمیق نیست. تو خلی.تو چلی. تو چی هستی؟

مرد تنهای شبم. هه هه. چرا کمکم کردی؟

رقصتو دیدم. خیلی ازت خوشم اومد.چی زدی؟ یادت باشه واسم بیاری.

هه هه … نمیدونم کشیدم یا خوردم یا به سلامتی رفتم بالا.فقط میدونم که خیلی میخوااااااام.

چی میخوای؟
کمی به سمت شهلا خم شدم.با دست چپ محکم دستمالها را روی زخمم فشار میدادم. وقتی از دست پیام گریختم از میان جمعیت گذشتم کمی آنطرفتر جایی مثله پارکینگ بود که صدای پیست پیستی نظرم را جلب کرد.دختری از داخل پرایدی اشاره میداد که آنجا بروم و مخفی شوم.چند لحظه ای گذشت و خبری از پیام نبود.به سمتش بیشتر خم شدم. موهای تیره ای داشت و چشمانش درشت بود.لبانش گوشتی و هیکل پری داشت.

نمیدونم چی میخوای؟

لب… لباتو بذار رو لبام. میخوااااااام…میدانستم وقت کافی نداریم.بایستی از آنجا دور میشدم.اما حالم عجیب بود.دلم میخواست.کیرم دوباره شق شد.

میشه واسم بخوری؟

تو خیلی پررویی. چایی نخورده پسرخاله شدی؟
میدانستم امشب با شبهای دیگر فرق دارد.انگار انرژی و حالتی که در من بود بر کشش دیگران به سمتم می افزود.لبانش را بین لبانم گرفتم.
امممممممممم هااااااامممم…
دوست داشتم ممه هایش را بگیرم.اما دستانم از بازی خارج بودند. میخندیدم. بین خنده هایم لبانم را گاز می گرفت و از خنده ام خنده اش گرفت.

تو چته؟ چرا اینقد می خندی؟ واقعا اون دخترارو کرده بودی؟ اون چیزا که میگفتی راست بود؟

کدوم چیزا؟ عاشششششقتم شهلا.ولش کن این حرفارو. من گیجم… بگو عشقم کیه…

اون چش سیاهه یا اون چش رنگیه.

هه هه تو خیلی باحالی دختره.عششششقم درش بیار بخور. آخخخخخخ خدااااااااا.

چه خبرته صداتو بیار پایین.الان دوس پسرم میاد.

بذار بیاد.

چی چی بیاد.سرباز نیروی انتظامیه.گوشیتو بده شمارمو بزنم بعدا قرار میذاریم.
بی فایده بود.من میخوااااستم.ضربانم شدت گرفته بود.داغ بودم. حس میکردم ممکن است بخاطر زخمم از حال بروم.دوباره پایین تنه ام را کمی به دنده نزدیکتر کردم.سمت شاگرد نشسته بودم و شهلا طرف راننده بود.تسلیم شد. نگاهی به دور و اطراف محوطه انداخت و شلوار و شرتم را تا روی رونم پایین کشید و شالش را باز کرد. وقتی لبانش اولین تماس را با کله کیرم برقرار کرد آآآآآآآه کوچکی کشیدم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم.فشار روی زخمم را بیشتر کردم.کونم را جابجا کردم تا بتوانم کیرم را در دهانش آرام عقب جلو کنم. دستش را روی تخم هایم کشید.تمرکز کردم تا سریعتر ارضا شوم.

چه خوبه. جووووونم. دوس داری؟ دوس داری آقای رقاص؟ آقای چت.آره؟اوووووففففف… تخمات رو لیس بکشم… جووووون.

بخور. آه… آآآآآآره… خودشه… اوووو یس… هه هه ه ههه
تکان میخوردم و خودم را به صندلی فشار میدادم. از زیر کیرم با زبانش میلیسید تا روی کله اش که می رسید تمامش را در دهانش فرو می کرد. خوب ساک میزد.وقتی زبانش را لای پایم کنار تخمها میکشید نابود میشدم.دلم میخواست موهایش را چنگ بزنم اما نمی توانستم. لبانش را غنچه کرد و منم تندتر تلمبه زدم.چند دقیقه ای گذشت که؛

آه آه … آی …اومد… اومد… آه آه آه…
تا بخودش بجنبد آبم را در دهانش خالی کردم.

کثثافف نفاس بگ…ی … دااه میاهد…
دهانش پر از آب بود.چرخید و در را باز کرد و همه را تف کرد بیرون.به سختی شلوارم را بالا کشیدم.وقتی برگشت پیشانی اش را که تمیز بود بوسیدم و گفتم: خیلی خوب بود.ایشالله قسمت بشه ما برای شما بخوریم.فعلا باید برم.

هی تی ام شمارت چی پس؟

اگه قسمت باشه باز همدیگرو میبینیم.مطمن باش دنیا گرده…

عجیبه

چی عجیبه؟

ما اینو صبح دهکده ساحلی پیدا نکردیم.

پس کجا بوده!!؟ اوه رسولی این بیهوش نشده باشه. تکون نمیخوره.

ای بابا. معلوم نیست چقدر گند کاری داشته دیشب که یه بند بی حاله. یه لیوان آب دیگه بیار بپاش رو صورتش…

هااااااااااااح…
کمی آب دریا را بصورتم زدم.آب و عرق تنم باهم درآمیختند. خون از دستم جاری بود.احساس کردم صورتم نیز کمی خونی شده.مضطرب بودم.اما خنده هایم قطع نمیشد.از پارکینگ که خارج شدم تا جاییکه نفس داشتم دویدم.راه ویلای ریاحی را پیش گرفته بودم.نباید به ویلای خودمان برمی گشتم. پیام حتما آدرس آنجا را از بانو میگرفت تا به سراغم بیاید.همه جا تاریک بود. خیابانهای سنگ فرش بواسطه نور ضعیف چراغ ها ی محوطه که از ساحل فاصله داشت روشن بود.به سمت شمشادها رفتم و همانجا کیرم را به سختی درآوردم و ایستاده شاشیدم.نفسی به راحتی کشیدم. دوباره یاد درگیری افتادم و خندیدم. بانو وقتی به خانه رسید که پیام پسرشان را برداشته و به دهکده آمده بودند.اما سیما هم که نگران بود همراه آنها آمده بود تا مراقب سینا باشد و مدام منتظر رسیدن بانو و فرزانه بود.تمام پته شان را روی آب ریخته بودم. ها هااا هاااااا خنده بلند و ترسناکی سر دادم که انتهایش بیشتر شبیه ناله شد.فورا موبایل را برداشتم و سامان را گرفتم.

معلومه کدوم گوری هستی؟
نمیدونم. سامان بزن بیرون.فقط برو. وسایل منم بریز تو ماشین.فقط برو.
کجا برم؟!! چه خبره؟
برو … پیام دنبالمونه. برو بهت میگم تا نیومده اونجا.
بذا بیاد ببینم چه گهی میخواد بخوره مادر جنده.
سامان قضیه جدی تر از این حرفهاس.برو
کجا برم؟! مدارکم دست اون جاکشه. فردا ظهر باس ازش بگیرم خونه رو تحویل بدم.تازه الان داره مهمون میاد برام.
مهمون کیه دیگه؟ نکنه خل شدی.بذار برو
با یه مطلقه اهل انزلی اینترنتی دوست شده بودم.از ظهر میگرفتمش جواب نمیداد. سر شب جواب داد گفت تولد بوده.گفتم آژانس بگیره بیاد.توام خواستی بیا دوتایی میزنیم توش.
دو به یک؟! میده؟ اه چی میگی بابا.منو بگو دارم قبول میکنم. بگو نیاد. شر میشه سامان. بهت میگم بروووووووووو ازونجا. من موقعیتم بهتر شد زنگ میزنم. تورو قرآن برو.
قطع کردم. سراسیمه دویدم و در حین دویدن شماره خانم ریاحی را گرفتم. نگاهی به ساعت کردم. از 1 گذشته بود.ترمه گفت:
بله؟
نفس نفس میزدم.
سلام خانم ریاحی.
استاد صابر شمایید؟
بله. من هستم. میتونم یه خواهش بکنم؟
بله؟ اما این وقت شب واجبه؟
میشه بیاید بیرون از خونه.
جاااان؟!!
میشه یه لحظه از خونه بیاید بیرون.
به ویلایشان رسیده بودم.از سمت پشت ساختمان کنار شمشادهای بلند جایی پیدا کردم و افتادم.
حالتون خوبه استاد؟ میشه صبح تماس بگیرید.
اگه میشد حتما اینکارو میکردم.تورو قران بیاید پشت ساختمون.
استاد محترم من تهران نیستم. بعدا صحبت میکنیم.
نه قطع نکن. منم تهران نیستم.ترمه من رشتم.پشت ساختمون ویلاتونم.دهکده.بیا بیرون.اگه چسبی بتادینی چیزیم داری بیار. فقط عجله کن.گوشی را قطع کردم. بازوم درد و سوزش بدی داشت اما تحمل میکردم.سرم گیج میرفت. خنده های دردناک میکردم.نگاهی به لباسهایم انداختم.تی شرت.گرمکن شلوار.خون.شن.آب.تا جاییکه یادم بود خانم ریاحی من را با کمتر از کت شلوار ندیده بود.کمی خودم را جابجا کردم تا بتوانم در ورودی را ببینم اما متوجه صدایی از سمت دیگر ساختمان شدم. به سختی روی پایم بلند شدم. ترمه ریاحی روبرویم ایستاده بود…

ادامه …
دکتر-13

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها