داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

جاودانگی (۴)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

توجه : این داستان در حیطه گرایاشات ارباب و بردگی و گی هستش(طولانی)
توضیحات : این قسمت رو فقط برای کاربری خاص میفرستم @ وگرنه دیگه انگیزه ای برای ارسال نداشتم قسمت بعدی هم نداره توی این سایت . برید داستان سکس سنگین با پسر دایی و بیهوشی بعد از اون رو بخونید :)))))) همون براتون خوبه. خندم میگیره که مگه میشه اینقدر بعضی ها اصرار دارن به سادگی نشون بدن که چقدر احمق و عقب افتاده هستن . پیام دادی سادیسم رو برام تعریف کردی ؟ ینی واقعا نمیفهمی اون درباره توالی داستان هست ؟ دو نفر برات سوت زدن فکر کردی الان خیلی باهوشی ؟ لطفا خودتون و شخصیتتون رو خراب نکنید و به سادگی خنگ بودن خودتون رو به معرض دید بقیه نذارید . مثلا پیشنهاد دادی ضمایر احترامی نزارم ؟ چشم ببخشید سلطان :))) چرا آخه ؟ چرا فکر میکنی نظر مزخرفت به کیرمم هست ؟ چرا نمیتونی مثل آدم از چیزی لذت ببری ؟ نظر اگه فنی بود قبول میکردم مثل ایراد های نگارشی قسمت های پیش ولی نظرات کیری و کس شعر واقعا آزار دهنس . دوستان کس مغز و روشن فکر سایت هم که جای خودشون ، خوش باشید در تنها محیطی که میتونید کمی البته کمی خودتون رو نشون بدید .
بگذریم ، خلاصه نوشتن داستان برای استعداد های ناب انجمن کیر تو کسون اشتباهی محض بود .
اگه روزی سیستم داستان نویسی و نظرات داستان ها اصلاح شد بقیه داستان رو میزارم .

در باز شد و ارباب گفتن : بدو که امشب خیلی کار داری بدو حرومزاده .
داشتم میرفتم تو پارکینگ که محکم زدن پس سرم و گفتن : کی گفته بری تو پارکینگ ؟ چرا آخه اینقدر تو احمقی ؟ نمیزاری کارا ساده پیش بره ، میخوام ببرمت خونمون.
کمی تعجب کردم و البته خیلی زیاد نگران .
ادامه دادن : به بهونه نصب بازی به خانوادم گفتم دوستم میاد خونمون . رفتیم بالا سلام میکنی دنبالم میای تو اتاقم .
سوار آسانسور شدیم و تو مسیر تا برسیم دم در صدایی نه از من دراومد نه ارباب چیزی گفتن .
رسیدیم دم در و در بسته بود ارباب خیلی آروم گفتن : دمپاییم رو از پام در بیار
قلبم داشت تند تند میزد ، حتی درآوردن دمپایی از پاهای فوق العاده ارباب برام مثل تنفس بود . با احتیاط کامل و آروم دمپایی ها رو درآوردم و ارباب با کلید در و باز کرد و رفتیم تو .
تا وارد شدم دیدم خانومی بدون حجاب ( به خاطر محلمون که معمولا حداقل اعتقادات مذهبی رو دارن انتظار داشتم مادر یا خواهر ارباب وقتی دارم میرم تو حداقل شالی رو سرشون انداخته باشن ) تو آشپزخونه به گرمی به من سلام کرد و گفت : خوش اومدید بفرمایید
و دستش رو دراز کرد تا بهم دست بده
واقعیت وحشیانه ترسیدم و بدون فکر دست دادم و مطمعن بودم ارباب به خاطر این دست دادن حتما تنبیه سختی منو خواهد کرد .
و ارباب گفت : بیا ، اینجا اتاقمه ، مامان میخوایم راحت باشیم تو اتاق نیاید دوستم معذب میشه .
سریع رفتم سمت اتاق ارباب و وارد اتاق شدم . ارباب سریع در رو کامل بست و نشست روی صندلی کامپیوترش .
اتاق تقریبا بزرگی بود ، تخت و کامپیوتر و میزش همراه با صندلی و …
ارباب گفتن : در اومدن صدات برابره با نابود شدنت پس مردی هم صدات در نمیاد
گفتن : سجده کن بهم
منم سجده کردم به سمت ارباب و با آرامش تمام لذت میبردم از موقعیتم .
از صداهایی که میومد فهمیدم ارباب گوشی دستشون هست که ناگهان صدای عکس گرفتن اومد . چیزی نگفتم ، فکر کنم به مرحله ای رسیده بودم که هیچ چیزی از سمت ارباب دیگه جنبه اعتراض از سمت من رو نداشت .
بعد از چند تا عکس گرفتن با پاشون زدن به سرم و گفتن :
سره خالیت رو بلند کن
سرم رو بلند کردم دیدم ارباب دمپایی تو اتاقی پوشیدن و گوشی به دست و در حال لش لش روی صندلی کامپیوتر نشستن و با نگاهی تحقیر آمیز به من نگاه میکنن .
گفتن : دهن تو برای همیشه فقط دوتا کاربرد داره : یا ساک زدن کیرم یا تمیز کردن نقاط مختلف .
به قدری روحم حساس بود رویه حرف های ارباب که همین جمله کافی بود تا کاملا شق بکنم .
ادامه دادن : بخوام باهات صادق باشم هیچوقت فکر نمیکردم که موجودی در جهان زندگی بکنه که حتی کوچکترین توهین های من به اون اینقدر تحریکش بکنه . فکر کنم باید روزی خداروشکر کنی که لیاقت پیدا کردی غلام من بشی . خب بگذریم کیفم رو از گوشه اتاق بیار
کیف کوله ای ارباب که اتفاقا مدرسه هم از اون استفاده میکردن رو آوردم و با همون حالت چهار دست و پا به ارباب دادم .
ارباب در کیف رو باز کردن و یه جفت جوراب و کتونی رو بیرون آوردن و گفتن :
سریع از کیفت بازی رو دربیار اینا رو بزار توش بدو بدو احمق
سریع بازی رو درآوردم و دادم به ارباب و جوراب و کفشی که از چند متری هم بوی عرق و به زعم دیگران بوی بدش میومد رو گذاشتم تو کیفم و زیپش رو هم بستم
در حالی که ارباب پاشون رو روی پاشون انداخته بودن و دمپایی تو اتاقیشون رو مدام تکون میدادن گفتن : قانون بعدی ، اگه خونمون بودی و میخواستم حرف بزنم باید باید زیر پاهام باشی ، اگه بیرون بودیم کسی نبود مثل پارکینگ و … خواستم حرف بزنم باید زیر کفشم باشی ، ولی اگه جایی بودیم که کسی بود و از رابطه ما خبر نداشت نیازی نیست زیر پاهام یا کفشم باشی فهمیدی ؟ یا باید مثل دیروز بهت دردناک یاد بدم روش زندگیت رو ؟
درحالی که داشتم به این موضوع فکر میکردم که مگه قراره شخص دیگه ای هم از رابطه ما خبر داشته باشه گفتم : بله ارباب فهمیدم ، باعث افتخاره زیر پاهای شما باشم .
خواستم کمی خودشیرینی کرده باشم و البته کمی تخلیه روحی گفتم : البته ارباب دیروز هر لحظش شیرین بود برام .
تا گفتم پشیمون شدم که چرا زیادی حرف زدی و منتظر جریمه بودم
ارباب خندیدن گفتن : خب تو ساخته شدی برای این زندگی طبیعیه ، حتی اگه سالیان سال توالتم باشی و تغذیت از معده من باشه هم شاداب زندگی میکنی .
فکر میکنم تا مرز بیهوشی رفتم ، چشمام سیاهی رفت و آب دهنم جاری شده بود
اگه از جریمه نمیترسیدم بی حال رو زمین میوفتادم ولی تحمل کردم . مگه میشه جمله تا این حد تو روحم رسوخ کنه .
ارباب کاملا از حالم مطلع بودن و متحیر که ادامه دادن : مثل اینکه این زندگی رو خیلی دوسداری نه ؟
در حالی که سرگیجه داشتم و چشمام سیاهی میرفت و آب دهنم کمی داشت میریخت گفتم : خدایه من بهترین حالت زندگیم رو گفتید .
از این صفت که استفاده کردم براشون خیلی خوششون اومد و با خنده گفتن : آفرین آفرین خیلی راضی بودم ازت یه جایزه داری . که البته با جریمه دست دادن با مامانم میپره .
بعدش خندیدن و پاشون رو از رو پاشون برداشتن و یکیش رو گذاشتن رو کتفم و اون یکی رو دادن دستم و بدون مقدمه و کاملا جدی گفتن : یالا کف دمپایی هام رو برق بنداز .
باحالت مستانه ای که داشتم با ولع و در حالی که آب دهنم جاری بود مثل لیس زدن یه بستنی شروع کردم لیس زدن کف دمپایی ارباب . فکر کنم اگه بد مزه ترین ماده جهان رو هم میچسبوندن به کف اون دمپایی قطعا برای من مزش به شیرینی و خوشمزگی عسل بود .
با سرعت مشغول تمیز کردن بودم که ارباب خوشحال با نگاهی شیطانی به من شروع کن با دستشون با کیرشون بازی کردن ، فهمیدم که کیرشون شق شده .
بعد از گذشت 2 دقیقه کاملا کف دمپاییشون برق افتاده بود مثل روز اول البته خیلی کثیف نبود ، دمپایی اتاق بود ، کمی مو و … چسبیده بود بهش . میخواستم بگم تمیز شدن ولی میدونستم فقط باید لیس بزنم تا خودشون بگن .
چند ثانیه بعد خودشون کف دمپایشون رو نگاه کردن گفتن : خب خوبه حالا این یکی ، بدو که غذات داره از دهن میوفته .
شروع کردم لیس زدن این یکی دمپایی که ارباب گفتن :
به نظرت لیاقت داری با تفم بهت کمک کنم ؟ چجوری میتونی اثبات کنی بهم لیاقت داری ؟
من بی محابا انگار که بلیط سفر به نیویورک برام داشت جور میشد با استرس گفتم :
سرورم هر کاری بگید انجام میدم ، جونمو میدم ، خواهش میکنم ، هر کاری بگید میکنم خواهش میکنم منو لایق بدونید ؟
ارباب چند ثانیه ای فکر کردن و گفتن :
اگه صورتت بتونه 1 دقیقه زیر پاهام دووم بیاره شاید اجازه دادم ، خب یالا بخواب
حتی ازم نپرسید موافقی یا نه ، منم خوابیدم و آماده یه درد شدید بودم .
ارباب خیلی آروم یکی از پاهاشون رو گذاشتن رو سینم و با کمی تعلل کامل اومدن رو سینه من . نفس کشیدن سخت بود برام ، همش به این فکر میکردم چجوری صورتم میتونه یک دقیقه زیر پای ارباب تحمل کنه . ارباب هم چون از جایی نگرفته بودن هی تعادلشون رو از دست میدادن و دوباره میومدن رو سینم . کیر ارباب کاملا شق بود و میدیدم برآمدگیش رو .
در حالی که ارباب رو سینه من به سختی تعادلشون رو حفظ کرده بودن گفتن : دهنت رو باز کن ببینم هدف گیریم چطوره ؟
آروم تفی انداختن که افتاد رو چشمم
اون چشمم کامل بسته شد
ارباب گفتن : خاک بر سرت نتونستی تفم رو بخوری ؟
اومدن پایین و گوشیشون رو برداشتن و دوباره اومدن رو سینه من و دوباره تف بزرگتر و غلیظ تری رو انداختن این دفعه بخشیش وارد دهنم شد و بخشیش دور لبم بود که خندیدن و گفتن :
چقدر خوشگل شدی بزار یه عکس ازت بگیرم خاطره بمونه حیفه .
عکس ازم گرفتن و گوشی رو پرت کردن رو تخت و باز میخواستن تف کنن تو دهن من . بعد از چند تا تف که تقریبا بخش کمیش فقط وارد دهنم شد صورتم کاملا غرق تف شده بود و یک چشمی داشتم به بالا نگاه میکردم که ارباب بدون هیچ مقدمه اول یک پاشون(با دمپایی که پاشون بود ) رو گذاشتن رو صورتم و بعد اون یکی رو .
تقریبا سرم داشت میترکید ، از طرفی صدام در میومد بدبخت بودم از طرفی تحمل نمیکردم جریمه بعد از چند ثانیه ارباب پریدن پایین درحالی که کیرشون داد میزد که داره لذت میبره ، گفتن :
خب الان برم رو صورتت میشمریم ، اگه تونستی تحمل کنی بهت تو تمیز کردن دمپاییم کمک میکنم اگه نتونستی تحمل کنی به غیر از تمیز کردن دمپاییم بدون کمک یه جریمه هم میشی . آماده ای ؟
گفتم :بله سرورم
ارباب اومدن رو صورتم و با ساعت دیواری اتاق شروع کردن شمردن
در حالی که ایشون 5 ثانیه یه بار اعلام میکردن من هم به سختی از بین دمپایی های ارباب از طریق دهنم نفس میکشیدم و تحمل میکردم که وقتی به 40 رسیدن منتظر بودم که بگن 45 که گفتن 20 . داشتم میمردم واقعا ناامید شده بودم .
حس میکردم مغزم داره منفجر میشه ، صورتم پخ شده بود و لبام سر .
وقتی به 40 رسیدن ناگهان تعادلشون بهم خورد و پریدن زمین و گفتن :
مادرجنده ، تو به چه درد میخوری ؟ نتونستی تحمل کنی ؟ خب ننه جندت وقتی تو رو پس انداخت اسمت رو میزاشت توالت خیال همه رو راحت میکرد دیگه چون به غیر توالت بودن فکر کنم استعداد دیگه نداری .
در حالی که داشتم با دستم صورتم رو ماساژ میدادم حرف ارباب تقریبا تموم درد هامو خنثی کرد و تلنگری تو ذهنم خورد که ارباب برای بار دومه که بحث توالت بودنت رو میگه پس مطمعنا برنامه ای داره .
ارباب رو صندلی نشستن و گفتن : من اشتباه مادر خرابتو نمیکنم بهت الکی امید نمیدم تو برای تمیز کردن و توالت بودن به دنیا اومدی ، بیا ببینم دمپاییم کثیف مونده ، این دفعه که لیاقت کمک من رو نداشتی ، یالا شروع کن .
با ولع دوباره شروع کردم لیس زدن ، کمی دهنم سر بود و انگار لبام دوبرابر شده بودن ولی طعم دمپایی ارباب باورنکردنی بود برام . ارباب در حین لیس زدن دمپاییشون ازم عکس میگرفتن و کمی با زاویه دادن پاشون تو لیس زدن بهم کمک میکردن . بعد از چند دقیقه ارباب نگاه کردن دمپاییشون رو گفتن :
ادامه دادن :دیدی گفتم ، دهن تو ساخته شده برای این کار ، ببین چقدر خوب تمیز کردی . اما جریمت . باید یاد بگیری که بتونی حتی ساعت ها هم شده روی صورتت نگهم داری .
ادامه دادن :میخوام اینقدر رو صورتت وایسم که رد دمپاییم هام یا انگشتای پام رو صورتت بمونه . میخوام نشونه و شناسنامت بشه .
ادامه دادن : جریمت در ظاهر خوبه ولی سخته یا امشب انجامش میدی یا میبرمت انباری امشب رو تو انباری ما میخوابی فهمیدی ؟
ارباب بدون مقدمه زیپ شلوارکشون رو باز کردن و با کمی اینور اونور کردن کیر بزرگشون رو در آوردن و فکم رو گرفتن گفتن : بخور کیرمو
دهنم رو باز کردم کیرشون رو بکنم دهنم ارباب گفتن : زبونت رو ببینم
زبونم رو آوردم بیرون
گفتن : تا آخر زبونت رو بده بیرون زبون نفهم
تا جایی که میتونستم مثل یه سگ زبونم رو دادم بیرون
ارباب زبونم رو با انگشتاشون گرفتن و با کشیدن زبونم سرم رفت به سمت کیرشون .
زبونم رو رها کردن و درحالی که زبونم تا انتهای بیرون بود و تفم جاری شده بود سر کیرشون رو گذاشتن وسط زبونم و یه تف هم کردن روش .
گرمی کیرشون و عطر فوق العادش رو حس میکردم

ادامه …

نوشته: اسیر ذهن

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها