تیر مژگان (پایانی)
اما دیر رسیدم و دیدم این آتیش پاره کوس طلا یه سیب گنده از درخت کند و لبخند شیطنت باری بهم زد که یک لحظه دندونای سفیدش برق زد درست مثل آگهی های خمیر دندون! سیب رو از دستش قاب زدم و گفتم آخر کار خودتو کردی و بهشتمونو به این سیب فروختی؟ یهو دیدم سیبش هم لک داره و یک لکه مثل کله یه آخوند با عمامش وسط سیب زرد، مثل عکس یه آخوند کوسکش وسط ماه!
یهو حس کردم صدای همهمه مردم از تو کوچه میاد، ازش پرسیدم چه خبره، بنت شیطان؟ نکنه فک و فامیل قبیله ای و غیرتی داری و اومدن دهنمو صاف کنن؟ بعد یاد عمه کتی جندش افتادم و گفتم عمرأ ! گفت زیر لب چی داری میگی؟ گفتم بیخیال، حالا بیا بریم بیرون ببینیم تو خیابون چه خبره! آقا اومدیم بیرون تو کوچه و دیدیم یه مشت کونبچه مسجدی (بیبی فیس کلاس قرآنی) و یه مشت ریزکون آخوندک (طلبه) دارن شعار میدن مرگ بر شاه، درود بر خمینی، و از ترس کونشون که مبادا مأمورا بریزن و ببرنشون تعطیلات کون بر خیار ، می دویدند و شعار میدادن و در اصل فرار میکردن! پرسیدم این خمینی کیه؟ گفتن یه آخوند تو نجف! همونجا سیبو گذاشتم تو دست مژگان و گفتم بگیر خارکسه، آخر کار خودتو کردی و از بهشت انداختیمون تو جهنم، این سیبو ببر واسه عمه کتی بکنه تو… اسقفرالاش! همونجا تصمیم گرفتم این باربی رو هم مثل عمه جندش به روش سامورایی، که اون قدیما باب نبود، به روش صابونلایی بکنم !
آقا شورش ۵۷ همه چی رو بهم زد و بعدشم جنگ! آقام که از خیر فروش خونه قدیمی گذشت و گفت اینجوری که مملکت داره بکیر میره شاید یه روز مجبور بشیم برگردیم خونه پایین! تنها کسی که این وسط کمتر بگا رفت خودم بودم! خونه امیریه ای رو کرده بودم پنت هاوسم، کوس و کون بسیجی، فاطمه کماندو، انقلابی، فدایی، فراری بود که هرروز میاوردم و میزدم زمین! درو دیوارشو پر کرده بودم از پوستر و اعلامیه، از عکسهای چه گوارا و مریم رجوی و خواهران زینب گرفته تا پورن استارای کوس کلفت و پورن جنده های دودره باز لبنانی و پوسترهای سنتر فولد های پلی بوی! همین روانشناسی قرار دادن این عکسهای متناقض کنار هم به بیننده این حس رو میداد که فاصله بین کوس زینب سلیمانی و شرون استون، یه چادره و در اصل هردو کوسن و فلسفه اینه که باید داد، مکتبش مهم نیست، و با ایجاد همین حس انقدر کوس تازه بسیجی کردم تو این خونه که شبها کیرم واسم نوحه، ” آرمان نبودی بکنی ” میخوند! روی باک و دسته فنرهای بی مرام هم تا دلت بخواد استیکرهای، ثارالله، جندالله، یدالله، یا سرپایی یا دولا، چسبونده بودم پارکش کرده بودم ته حیاط، آخه دیگه موتور هزار رو میگرفتن!
خلاصه سرتونو درد نیارم بعد از پنج سال یهو مژگانو تو خیاطی عمه کتی که حالا بهش میگفتن کتی سادات دیدم! انقدر به برکت مادرجندگی خمینی و جنگ و فقری را که به ایران تحمیل کرد، کوس و کون التماسی زیاد شده بود که بیا و ببین! چیزی که وفور شد کوس بیوه و خانوم پولی! دیگه دنبال پیر کوس مثل کتی نمیرفتم و اون افتاده بود تو دست و بال بسیجی بوگندوها و کتی سالاد زمان شاه، حالا شده بود کتی سادات و ورد زبونش، روی منی خمینی! شوهرشم طلاقش داده بود و یه کوس قمی ترگل ورگل همسر شهید گرفته بود و هر چهارشنبه واسه خوشنودی امام زمان کوسشو لیس میزد، اخه کیرش راست نمیشد! خلاصه تا چشمم به مژگان افتاد از خیاطی زدم بیرون! فورا اومد دنبالم و گفت آرمان وایسا کارت دارم! میشه بریم خونتون باغ بهشت با هم یکم حرف بزنیم؟ به یک هم صحبت خیلی احتیاج دارم!
رفتیم خونه و درد دلش باز شد که ازدواج کرده با پسر یه خونواده چادر چاقچوری دستمال بدست، یارو شاگرد باباشه که طلافروش بازاریه، بازار طلا که به همت آقا به کیر رفت، رفت و دلار فروش شد! اما بعد از شروع جنگ بازار دلار هم چند سالی به کیر رفت و یارو رفت تو کار جنس از ترکیه و آخر هم قاچاق و الان هم زندانه و غیابی طلاق گرفته! ناراحت شدم ، اما گفت تقصیر خودم بود که احمق بودم و جو انقلاب گرفتم! پرسیدم حالا چی از من میخوای؟ گفت میخوام منو ببندی به همین درخت سیب و پاره و پورم کنی که بهشتو ازم گرفت! منم نامردی نکردمو حاجتشو از کون روا کردم و جنده رو لخت رو به درخت وکون به خودم، بستم تا راحت کونشو پاره پوره کنم! خودمم لخت شدم و اول چسبوندنم به کونش و مالوندن ممه های نازش از عقب و سرشو برگردوند و حسابی لباشو خوردم، نردبون گذاشتم رفتم بالا و کلاهک رو گذاشتم دهنش تا کت بسته واسم ساک بزنه! اوووف چه کیری میخورد باربی کوس طلای درختیم! داشتم از نردبون میوفتادم که با دندوناش تخمامو گرفت و از سقوط نجاتم داد اما تخمام شدن چهارتا و حسابی غرم کرد! بعد اومدم پایین و از زیر و لای لنگاش شروع کردم خوردن کوس باربی خامه ای! دیوونه شده بود و با چنگ و دندون پوست درخت بیچاره رو می کند و میگفت بازم کن در حینی که کوسمو میخوری منم کیر کلفتتو بخورم! زبونمو کشیدم بیرون از کوس نازش و گفتم، خفه، تو دیگه حوای من نیستی، تو الان کوس لنگ در هوای منی! یه لبخند ژوکوند زد و فهمیدم الان بهترین موقع واسه پاره کردنشه، از پشت سر کیتی کتم رو گذاشتم توش و خشک خشک تپوندم تا دسته تو کونش! انقدر این کون تنگ و داغ و دلنشین بود که یادم رفت بکشم بیرون و بچه گربم داشت اون تو خفه میشد که یهو چنان تلنگر محکمی زدم به تخمام که ونگ ونگ بچه گربم تو کوندباربی بلند شد و چنگ چنگ باربی هم از درد به درخت! حشرم به اوج رسید و چنان کت پیچش کرده بودم به درخت و با آخرین قدرت کمر میزدم که درخت شکست و افتاد و سر درخت خورد به در مستراح تو حیاط و در وا شد ، یهو دیدیم دوتا گربه تو مستراح سوار همند و کمری میزد گربه نره! مژگان برگشت و یه نگاه خاک بر سر بی عرضه ات بهم کرد که غیرتی شدم و تا می خواستم بجنبم که صدای ننمو تو حیاط شنیدم که داشت به معصومه میگفت اومدم گلدونارو عوض کنم که برگردیم همین خونه، حاجی میگه اگه از خودشون نباشی همه دار و ندارت رو مصادره میکنن بی شرفها! یهو چشمشون افتاد به ما که ازدور تصویری بودیم از یه کوس درختی و یه جفت تخم خسته آویزون از کونش و یه جفت تخم گربه قفل شده در کوس عیالش و چهار تا دهن باز مونده از حیرت! یهو هر دو ننم و معصومه جیغ زدن از ترس! ننم برگشت و به معصومه گفت: ای خائن، به تو هم میگن دوست؟ اینه اون پسر سربه زیری که گزارش دادی؟ معصومه هم هول شد و گفت من بیگناهم، منم همینجوری بست به درخت و کرد!
اگه دوست دارین دیگه واستون ننویسم انقدر دیس لایک بزنین تا دوزاریم بیفته، و الا هر هفته همین بساطه، مختونو با کوسوشعرام میگام!
پایان
Basmati
نوشته: Basmati