داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

تولد عشق وهوس 4

من باید خودمو می کشتم اگه کسی می خواست مامانمو انگولکش کنه . اصلا چرا خودمو بکشم یا طرفو می کشم یا با هاش کتک کاری می کنم .. به خودم می گفتم پسر زشته . دوستاتن یا مهمون دعوت نمی کردی یا حالا که کردی بذار بهشون خوش بگذره تازه تو و مامان جونت که دست به یکی کردین . پس دیگه نباید غمی داشته باشی و نگران باشی . یه لذتی از تماشای تن لخت مامان می بردم که تا به حال همچه لذتی رو نداشتم . مامان پشت به من قرار گرفته بود . کونش قمبل شده بود ومنم همش شیطونو لعنت می کردم که نظر بدی راجع به اون نداشته باشم .. بدون این که از روی عمد بخوام و یا این که در فکرش باشم دیدم کیرم خود به خود شق شد . داغ شده بودم . بیشتر از هر جایی کونش داشت آتیشم می زد . فکر کنم بیشتر واسه این تصور بود که اگه یه دستی به سوی این کون دراز بشه و بخواد لمسش کنه من خودم از هر کسی واجب ترم . شاید این نوع از حسادت بود که منو به این سمت می کشوند و سبب شده بود که داستانهای وبلاگ امیر سکسی بالاخره این جوری اثر خودشو بذاره . آروم رفتم طرف کون مامان . نوک بینی امو طوری گذاشتم وسط درزش که تماس زیادی نداشته باشه و بیدارش نکنه .. بوی کون مامان مستم کرده بود . دوست داشتم لیسش بزنم . زبونمو فرو کنم وسط درزش .. ولی نه درست نبود . اما قراره تا چند ساعت دیگه جلوی دوستام لخت شه . نوک زبونمو گذاشتم وسط شکاف کونش . حالت کونش طوری بود که زبونمو نمی تونستم بذارم رو سوراخ کونش یا کوسش . چون پاهاشو یه جور مخصوصی جمع کرده بود و من باید با دستام چاک کونشو از وسط باز می کردم تا راه باز شه ولی ترس داشت . با اینکه  بزاق و آب دهنمو رو کون مامان و اون وسط نریخته بودم یه احساس خیسی و شوری خفیفی اون دور و بر می کردم . دیدم انوشا داره یه تکونایی می خوره . ترسیدم و در حالی که قلبم به شدت می زد عقب نشینی کردم . چشامو بستم و صورتمو به بالش فشردم که اگه بیدار شد حالت چشامو نبینه . خواستم برگردم به طرف دیگه که فرصت نشد . صدای تکون خوردن انوشارو می شنیدم . ظاهرا بیدار شده بود . چشامو به بالش فشار داده بودم و صدام که می کرد جواب نمی دادم . ولی مایه رسوایی من بیدار بود . اون که بیدار بود یعنی من بیدارم . یعنی هوشیارم .کیربیدارمن مثل یک آرپی چی هفت در حال شلیک سر به هوا بود و یقین داشتم که مامان جونم به خوبی زیارتش کرده . پشیمون شدم که چراجوابشو ندادم ولی دیگه خیلی دیر شده بود درهرحال بهتره بریم سر اصل مطلب و کارا . هال و پذیرایی رو به زیبایی تزیین کردیم . خانوم خوشگلا یکی از یکی طناز تر شده بودند . اومدن کمک من و مامان . سنگ تموم گذاشته بودند . وقتی به تن و بدن نیمه لختشون نگاه می کردم چیز زیادی نداشتند که دربیارن . این پنج تا رفیق مودب من اگه آب می دیدند شنا گرای خوبی بودند . راستش خودمم از دیدن اونا به هوس اومده بودم . کاش وقت دیگه ای بود و باهاشون حال می کردم . انوشا که اوضاع منو دید گفت دوستام قشنگن نه ;/;  اگه دوست داری می تونی بعد از ظهرو با یکی از اونا باشی . -پس تو چی مامان -من یه جور دیگه ای سرمو گرم می کنم -منظورت با یکی دیگه هست ;/;  -خب میگن مهمون حبیب خداست . این که نمیشه یکی از مهمونای ما بشینه سماق بمکه .. زیر چشمی یه نگاه معنی داری کرد و ازم دور شد . فکر کنم از این که دیده من به دوستاش توجه دارم خیلی ناراحت شده بود . رفتم پیشش و گفتم مامان تو خودت قول دادی که ناراحتم نکنی -فعلا این تو هستی که داری ناراحتم می کنی -رفتم جلو و اونو بوسیدم و گفتم مامان من فقط داشتم نگاهشون می کردم نگاه کردن که جرم نیست . تا یه ساعت دیگه قراره همه مون لخت شیم اونو چی میگی -من مامانتم . یعنی فکر نمی کنی هنوز بتونم تو رو بشناسم ;/;نگاه داریم تا نگاه . تو داشتی فکر می کردی که چطور می تونی یکی از اونا رو داشته باشی . -مامان من می خوام تو رو داشته باشم -خب ولی مثل اونا که نمی تونی داشته باشی . این حرفیه که خودت می زنی . مگر این که منظورت چیز دیگه ای بوده باشه . نمی دونستم چرا مامان باهام بازی کلامی رو در پیش گرفته و با این صغری کبری بافی به کجا می خواد برسه -منظورم این بود که دوست ندارم دیگری تو رو داشته باشه . -مامان دوستت دارم خواهش می کنم .  امروز روز تولدمه . روز یه که واسه قبولی من در دانشگاه داری سور میدی . دوستت دارم . این بار لباشو بوسیدم و از دلش در آوردم . اون خیلی از من حسود تر بود . پسرا اومدند . یکی از یکی خوش تیپ تر همه شون سینه چاک . من و انوشا جونم به اونا خوش آمد گفتیم . وقتی اون پنج تا زنو دیدند دهنشون از تعجب وا مونده بود . من این دو گروه رو به هم معرفی کردم . به جای این که پسرا برن طرف خانوما که حالا از یه دختر هم خوشگل تر و جوونتر شده بودند این زنا بودند که رفتند طرفشون . همه طرف صدای آهنگ بود و حال و هوای تولد رو داشت .. هریک از دوستام به یکی از این خانوما چسبیده بود و دو تایی با هم گرم گرفته بودند .. خوبیش در این بود که ما هر نفرمون با انواع و اقسام رقص های روز آشنایی داشتیم و با آهنگهای تند و ملایم می تونستیم برقصیم .. دوستامون انتظار جمعیت زیاد تری رو  داشتند . بیشتر قسمتای کمراین پنج تا زن لخت  بودو چاک جلوی بلوزشون سینه هاشونو انداخته بود بیرون  . هرچند مامان منم نیمه سکسی بود ولی وضع بهتری داشت . طوری بر نامه های پذیرایی ردیف شده بود که نیازی نبود بریم و تعارف کنیم . همه در گوشه ای روی چند تا میز چیده شده و اون وسط یه فضای بزرگ رو برای رقص کنار گذاشته بودیم . یه گوشه ای وایستادم ببینم چی میگن . به بهرام و بیتا نزدیک بودم . بیتا از همه جوون تر بود با این همه دوازده سال از بهرام ساله که در رشته کارشناسی پرستاری قبول شده بود بزرگتر بود -تبریک میگم پس شما هم دانشجویید -هنوز که نشدم -من یه داداش دارم همسن شماست ولی اون قبول نشده .. از این که می بینم جوونای درس خونی مثل شما به موفقیت می رسن لذت می برم و از دیدن خود شما -منم هم چنین شما خیلی جذابید . آقاتون نیومدن ;/; -من شوهر ندارم -ببخشید فضولی کردم . هنوز خیلی زوده که خانوم جوونی مثل شما ازدواج کنه .. -یه بار شانسمو امتحان کردم ولی شکست خوردم -اصلا بهتون نمیاد که مطلقه باشین یا تجربه ازدواج داشته باشین -نظر لطفتونه .. بقیه هم در حال گفتن یه همچین چرندیاتی بودند که مامان صداشو برد بالا و گفت می بخشید می خوام واسه یه دو سه دقیقه ای وقتتونو بگیرم . اولا به همه خیر مقدم میگم که قدم رنجه فرمودین و در این شادی ما که به مناسبت تولد پسر عزیزم امیده و همچنین قبولی در کنکورو رشته پزشکی شرکت کردین و سهیم شدین ویه چند تا جمله دیگه از این تعارفات بر زبون آورد و گفت من میخوام که امروز و امشب به همه تون خوش بگذره . همه با هم صمیمی باشیم . فاصله ها رو از بین ببریم . تابوها رو بشکنیم و بگیم که لذت زندگی از همه چی بالاتره . در این مجلس همه باید لخت شن و آزادانه از لحظه های شیرین زندگی خودشون لذت ببرن و اونو شیرین ترش کنن . لخت لخت شین وحس کنین که تازه متولد شدین . که این یعنی معنای زندگی و تولدی دوباره . یادتونه وقتی که به دنیا اومدین هیچی تنتون نبود . حالا هم فکر کنین که متولد شدین . مگه اون موقع خجالت می کشیدین که حالا بکشین . چه فرقی با اون موقع داره . اون زمان  یه تولدی بیهوشانه داشتین و حالا یه تولد هوشیارانه .. دوستای مامان و من واسه مامان کف زدیم پسرا خشکشون زده بود . با همه بی پروایی خودشون از شرم داشتند آب می شدندرفتم زیر گوش مامان و بهش گفتم دمت گرم عجب سخنرانی کردی . عجب فلسفه ای بافتی .. ولی توی دلم می گفتم عجب کوس شر های منطقی و جالبی بود. یک سخنرانی آنار شیستی در جه یک بود .. پسرا هم یه کف مرتب ولی کم صدا تر واسه مامان زدند که ازش عقب نمونن . منو صدا کردند و گفتند امید جان ما این بر نامه ها رو نداشتیم . رو هوا کوس می زنیم ولی چه جوری لخت لخت با اینا برقصیم کار ما نیست . تازه ببین خودشون حاضرن لخت شن ;/;  داشتیم همین صحبتا رو با هم می کردیم که دیدیم زنا یکی یکی دارن برهنه میشن و لباساشونو با یه حالت استریپ تیزی به یه گوشه ای پرت می کنن . آب دهن دوستام خشک شده بود . جلوی شلوار همه شون ورم کرده بود .. -امید این مایه های آبرو ریزی رو چیکار کنیم . هنوز هیچی نشده این کیر ها همه سر به هوا شده . زنا همه لخت شده بودند و پسرا دیگه معطل نکردند و دست به کار شدند -ببینم هر کی هر کی رو بگیره -آره به شرطی که کاملا لخت شده باشین . اینو که گفتم دوستام  با یه سرعت چارلی چاپلینی شروع کردند به در آوردن لباساشون تا بتونن زود تر لخت شن و تیکه خوشگل ترو واسه خودشون بگیرن … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها