داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

تصادفی

توضیح: وقتی دیدم تعدادی از داستانهای ارا رو اینجا قرار دادند منم بر این شدم که آخرین خاطره ی دوست عزیزم در آویزون رو که کمتر کسی اونو خونده اینجا قرار بدم.برعکس اکثر خاطرات اینبار در ایران!!!
… اگه اسم خاطرم براتون سواله بگم تصادفی ایهام داره. یعنی خاطره من جوری بود که هم میشد همش رو تصادفی و اتفاقی اسم برد هم اینکه از اولش بخاطر تصادف واقعی ماشین شروع شد.
هواپیما امارات توی فرودگاه امام خمینی فرود اومد. احساس خستگی زیادی داشتم دلم برای ایران لک زده بود دلم میخواست یکم از زندگی یکنواخت دور باشم یه استراحتی کنم. رسیدم خونه ولی دنیای خستگی توی خونه ما سرعتش از همه جا بیشتر بود! فاصله ها اسم خانواده رو از روی ما پاک کرده بود از غریبه غریبه تر و ما دیگه ما نبودیم یعنی هیچ وقت نبودیم فقط همیشه من بودیم دلم میخواست فکرم آزاد شه و یه دل سیر از خستگی رها شم نه اینکه از چاله بیام توی چاه. سوار ماشینم شدم به سمت ویلامون در شمال حرکت کردم. تو جاده ذهنم با سرعت زیادی حرکت میکرد خیلی بیشتر از همیشه نمیدونم به چی فکر میکردم ولی فقط میدونم تنها جایی که ذهنم نبود زمان حال بود همش توی گذشته میچرخیدم حالا دنبال چی نمیدونم!
رسیدم رامسر تو خیابون اصلی حرکت میکردم البته تو ترافیک نسبی که داشت. پاییز بود هوا واقعا رو به سردی میزد بارون نم نم میبارید رسیدم پشت یه چراغ قرمز 60 59 58. . . . پشت ماشینها واساده بودم سرم نزدیک شیشه بقل بود نگاهم به بیرون میچرخید یهو چشم به گوشه خیابون افتاد یه پسر بچه 10 11 ساله تو بارون پلاستیک سفید کشیده بود روی سرش جلوش چند تا نون توی پلاستیک بود نشسته بود روی یه جعبه چوبی کنار خیابون اونا نون معمولی بودن اصلا از طلا نبودن همون نونی بود که من و شما همیشه داشتیم و خوردیم و تاحالا کوچیکترین توجهی بهش نکردیم. چشاش روی ماشین من خیره بود به خودم گفتم حتما توی دلش میگه این دیگه چه ماشینیه با بقیه ماشینهای خیابون خیلی فرق داره شایدم داره میگه این یارو دیگه کیه؟ یا شایدم داشت تو دلش 1000 تا فحش بهم میداد نمیدونم! 10 ثانیه به چراغ سبز مونده بود بهش اشاره کردم دو رو برش رو نگاه کرد گفت من اشاره کردم آره و بعد جلو رو بهش نشون دادم چراغ سبز شد بعد از چراغ یه گوشه واسادم پسرک اومد شیشه رو دادم پایین 2 هزار تومن بهش دادم همه نون ها رو ازش گرفتم 4. 5 تا بیشتر نبود گفت میشه 500 تومن چرا این همه؟ یه لبخند زدم گفتم بارونه قیمتش رفت بالا خندید گفت آقا دستت درد نکنه حالا میتونم برم خونه توی خونه رام میدن نگاهی کردم گفتم به سلامت. چراغ قرمز بعدی 40 39 38. . . . یه ماشین کنارم واساد شیشه رو داد پایین 2 تا دختر بودن دختر خندید گفت پسر فداکار شما نیستی؟ بی تفاوت نگاهی کردم و سرم رو تکون دادم و به جلوم نگاه کردم. راه افتادم خیابون پایینی جلوی یه سوپر واسادم وسیله بگیرم رفتم تو و برگشتم اومدم بیام سوار ماشین شم یه مرد ژنده پوش چند متری سوپر نشسته بود روی زمین گدا نبود ولی ما یاد گرفتیم به هرکی که نیاز داره بگیم گدا برگشتم توی سوپر یه پاکت پنیر گرفتم رفتم سمت ماشین 1 دونه از نون هارو نگه داشتم 4 تا دیگش رو گرفتم پنیر رو گذاشتم روش رفتم سمتش دادم به اون مرد با تعجب نگاهی کرد گفت خیر ببینی پسرم چیزی نگفتم برگشتم سمت ماشین. تو آینه ماشین خودم رو نگاهی کردم یکم خندیدم گفتم چیه چت شده؟ آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ بعد به خودم جواب دادم امروز اصلا آفتاب در نیومده مگه نمیبینی بارونیه؟ به ما نمیاد آدم باشیم؟
چند تا خیابون پایین تر نزدیک خروجی شهر بودم داشتم میرفتم سمت ویلا تو یه خیابون خلوت تر میرفتم یهو یه پسر بچه پرید وسط خیابون زدم روی ترمز از پشت تق صدا کرد آینه رو نگاه کردم یه تویوتا پرادو از پشت زده بود بهم وای خدا با این حالم همین کم بود. از ماشین پیاده نشدم اصلا حالم خوب نبود دستام رو گذاشتم روی صورتم سرم رو آوردم پایین چند لحظه بعد یکی زد به شیشه دستام رو از صورتم برداشتم شیشه رو دادم پایین یه دختر شیک پوش با روسری کوتاه و یه گاپشن بلند و سفید واساده بود معلوم بود از من خیلی بزرگتره راحت 27 رو راحت داشت فهمیدم راننده تویوتا پرادو بوده یکمی مکث کردم گفتم ماشین چیزیش شد؟ گفت ماشین من که شاسیش بلنده چیزیش نمیشه شما بیایین عقب ماشین خودتون رو نگاه کنید یکمی رفتم جلو تر گفتم زحمت میکشید؟ رفت پشت ماشین رو نگاه کرد اومد گفت نه چیزی نشده ولی بهتره خودتون هم نگاهی بندازین با دستام چشام رو میمالیدم گفتم مهم نیست گفت آخه این ماشین گرون قیمت شما یکمی خطرناکه. . . حرفش رو قطع کردم گفتم اصلا مهم نیست دستام همچنان روی چشام بود سرم هم پایین گفت شما حالتون خوبه؟ (داشت اعصابم رو خورد میکرد) گفتم من خوبم شما بفرمایید گفت میخوایین برسونمتون بیمارستان؟ دستام رو از روی چشام برداشتم گذاشتم روی سرم گفتم من خوبم فقط خسته ام همین. گفت هر طور راحتید گفتم ممنون بفرمایید ماشین رو زدم کنار کمربند رو باز کردم سرم رو گذاشتم روی فرمان نمیدونم چرا اینجوری شده بودم دوباره یکی زد به شیشه سرم رو بالا آوردم همون دختر بود شیشه رو پایین دادم دوباره سرم ولو شد روی فرمان گفت آقا شما حالتون بده واسه من مسئولیت داره بهتره بریم بیمارستان تو دلم خندیدم گفتم این همه آدم صبح تا شب کنار خیابون میمیرن هیچکس نمیبینش حالا من با این سرو وضع و ماشین آنچنانی یکی برام احساس مسئولیت میکنه چون بیحالم. آروم بهش گفتم خانوم ربطی به اون نداره 2 شبه نخوابیدم فکرم هم خیلی مشغوله مال اونه. گفت خوب حالا من چیکار کنم؟ گفتم از اولش هم گفتم بفرمایین گفت آخه اینجوری که نمیشه درست نیست انسانیت چی؟ خندیدم گفتم خانوم اگر احساس مسئولیت و انسانیت دارین برین کنار این خیابونا تا بخوایین سوجه برای رسیدگی هست از بچه های دست فروش گرفته تا کارتون خوابها همه در خدمت شما هستن من چیزیم نمیشه. یکمی مکث کرد گفت شما با خودتون هم لج میکنید؟ سرم همچنان روی فرمون بود گفتم اصولا با همه دنیا سر لج دارم. یکمی صبر کرد گفت پس من شمارم رو میدم اگه اتفاقی براتون افتاده بود یا ماشینتون احساس کردین خطی چیزی افتاده بهم زنگ بزنید حل شه گفتم لازم نیست بفرمایین بعد سرم رو بالا آوردم شیشه رو دادم بالا یه اخمی کرد رفت. حرکت کردم راه افتادم ایندفعه سرعتم بیشتر بود دیدم جلوم خیابون رو کندن چاله که چه عرض کنم بیشتر شبیه چاه بود زدم رو ترمز دوباره یه صدای ترمز اومد تق! با سرعت چشام رفت روی آینه دیدم همون تویوتا پرادو نقره ای بود سریع در ماشین رو باز کردم رفتم پایین اون دختر از ترسش زود تر از من پیاده شده بود با صدای بلند گفتم خانوم یه چراغ این ماشین بشکنه من باید. . . . پرید وسط حرفم میدونم میدونم ببخشید نمیدونم چرا اینجوری شد یکمی نگاش کردم گفتم حالا میشه عقب بگیرین ببینم چه خبره؟ سوار شد یکم عقب گرفت دیدم رو سپر چند تا خط کوچیک افتاده اومد گفت چیزی شده؟ گفتم ولش کن خر ما از کرگی دم نداشت! خندش گرفت گفت شما به این مرسدس بنز میگین خر؟ خیلی جدی نگاش کردم گفتم نخیر شانس خودم رو عرض کردم. گفت در هر صورت من شرمنده ام منم تکیه کردم به عقب ماشینم گفتم بفرمایین برین بعد من برم گفت نه شما بفرمایین یکمی نگاش کردم گفتم بفرمایین شما من جلو نرم بهتره خندید گفت من واقعا شرمنده ام دستم رو گذاشتم روی صورتم گفتم خواهش میکنم رفت سمت ماشینش سوار شد رفت.
توی ویلا روی مبل راحتی دراز کشیده بودم دستام زیر سرم بود فکر میکردم خیلی دلم میخواست بخوابم ولی نمیتونستم انگار از خستگی خوابم نمیبرد. از خواب پریدم ساعت رو نگاه کردم دیدم 8 شبه! خودم نفهمیدم کی خوابم برده بود پاشدم دست و صورتم رو شستم یخچال رو باز کردم احساس کردم تخم مرغها چشمک میزنن! حاضری ترین غذایی که میتونستم بخورم نمیرو بود. شام مفصل و تشریفاتیم (5 تا نیمرو) رو خوردم گفتم برم بیرون هوایی عوض کنم خداییش صبح حالم خیلی بد بود بیرون رو نگاهی کردن دیدم بارون میاد ای لعنت به این شانس آخه با یه پیرهن برم نمیخندن بهم؟ حالا لباس زمستونی از کجا بیارم؟. سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت شهر گفتم حتما یه مغازه پیدا میشه کتی پلیوری چیزی بخریم تن بزنیم. رسیدم جلو یه فروشگاه لباس رفتم تو یه کاپشن نازک چسبون و یقه دار بود تن زدم یقه هاشو بالا کشیدم تو آینه یه نیش خند زدم گفتم خوبه اریک کانتونا (بازیکن قدیمی و معروف منچستر یونایتد که یقه لباسش همیشه بالا بود) یه غلطی کرد! اومدم بیرون دیدم یه خانوم داره به ماشینم نگاه میکنه میخنده رفتم جلو تر گفتم چقدر قیافش آشناست تازه یادم افتاد همونی بود که صبح تصادف کرده بودیم خیلی جدی گفتم تبر بیارم؟ یهو منو دید جا خورد گفت وای شما گفتم من باید بگم وای شما! خیلی نارحتت میکنه تبر بدم داغونش کنین خیالتون راحت شه. خندید گفت شما چقدر سخاوتمندین به همین راحتی یه مرسدس بنز رو له مکنین بره؟ نه به حذیونی که صبح میگفتید نه به این شوخی کردنا! جدی نگاش کردم گفتم من شوخی نکردم اخمی کرد گفت ببخشید منم با اخم گفتم می بخشم! اخماش بیشتر رفت تو هم گفتم کاری از دست من بر میاد؟ گفت نه ممنون دیدم ماشینتون پارکه گفتم ببینم حالتون بهتر شد یا نه صبح خیلی بد بود گفتم آره خستگیه دهنیه یکمی نگاش کردم گفتم ببخشید شما همیشه انقدر احساس مسئولیت میکنین؟ گفت آره چطور؟ گفتم هیچی واسم عجیب بود شایدم شما مریم مقدسین با لباس مبدل. . . .

گفت مریم مقدس نیستم به نظر شما هر کی احساس مسئولیت کنه مریم مقدسه؟ گفتم از خداتون هم باشه خدا بیامرز خانوم خوبی بود خندید منم رفتم سمت ماشینم که برم گفت اگه کمکی ازم برمیاد تعارف نکنین گفتم نه دختر خاله خودم از پس خودم برمیام همون موقع موبایلم از دستم افتاد گفت بله معلومه موبایلم رو برداشتم گفتم هیچ ربطی نداشت نشستم تو ماشین شیشه رو دادم پایین گفتم جایی میرین برسونمتون (با دستش ماشینش رو نشونم داد) گفت ممنون اونجاست. یکمی نگاش کردم (حیف که ازم خیلی بزرگ تر بود واقعا چهره گیرایی داشت مخصوصا چشاش خیلی گیرایی داشت خیلی هم ظریف بود) گفتم کشیک منو میکشیدین؟ گفت آره حتما همینطور بوده بعد دوستش از مغازه بغلی اومد بیرون گفت بریم؟ گفتم آها پس جاسوس هم داشتی شما گفت ما اینیم دیگه با سر تایید کردم دوستش اومد نردیک (اونم بهش میومد 27 28 رو داشته باشه) من همچنان تو ماشین نشسته بودم شیشه پایین بود سلام کرد گفت پانی بریم؟ گفت باشه برو توی ماشین اومدم گفتم راست میگه برو دنبال نخود سیاه خندید گفت باشه گفتم پانی احیانا مخفف چه اسمیه؟ پامادور؟ پاناراما؟ پاریس؟ پازل؟ خندید گفت بی سواد پانیذ گفتم از اولم میدونستم! گفت خب من برم گفتم خب برو من که تو ماشینم نشستم شما مزاحم شدی 1 دقیقه دیگه واسی جیغ میکشم خندید گفت عجب رویی داری کاری نداری با من؟ گفتم از اولم نداشتم خوش اومدی یه اخمی کرد گفت وا بی ادب؟ خداحافظ. گفتم بای تو آینه خودم رو نگاه کردم گفتم ما نفهمیدیم تو بالاخره با حوصله ای یا بی حوصله؟ باز به خودم جواب دادم احمق آدم همچین دافی میبینه بی حوصله میشه؟ حرکت کردم رفتم.
تو خیابونا یکم چرخ زدم حوصلم یکم زیادی سر رفته بود بارون نم نم هم میومد گفتم ارا چه کار کنیم؟ باز به خودم جواب دادم بکشیم پایین هوا کنیم خب من چه میدونم. تو خیابون داشتم میرفتم یه دختر زیر بارون واساده بود دست تکون داد زدم رو ترمز شیشه رو دادم پایین گفت چقدر؟ گفتم بله؟ گفت چقدر؟ (شنیده بودم ایران وضعش خرابه ولی اولین بارم بود از نزدیک همچین چیزی میدیدم) گفتم اشتباه گرفتی من فکر کردم اتفاقی افتاده اومدم شیشه رو بدم بالا گفت یکم غذا بهم بدی بسمه سرم رو تکون دادم یواش گفتم ای روزگار کیفم رو در آوردم بهش 5 تومن دادم گفتم شب خوش خوشحالی رو میشد تو چشاش دید گفت ممنون آقا امیدوارم عوضش رو ببینی شیشه رو دادم بالا گفتم هی نکنه من میخوام بمیرم خدا هی موقعیت میزاره واسم؟ امروز چرا همه چیز مشکوک بود؟ خندیدم گفتم ای جانور حرکت کردم یکی از پشت چراغ میداد آروم کشیدم کنار واسادم یه تویوتا پرادو نقره ای اومد کنارم گفتم باز این دختره اومد شیشه رو داد پایین دوستش گفت پانی میگه خوب نیست با این ماشین تابلو آدم تو این شهر کوچیک بچرخه گفتم حوصلم سر رفته شماها چرا میچرخین؟ گفت خب ما هم حوصلمون سر رفته گفتم پس بدو همش بزن سر نره چرا دنبال من راه میوفتین؟ پانی از پشت فرمون داد زد پررو من اومدم دنبال تو؟ گفتم نه پس من اومدم گفت هیچکی نیومد. گفتم خب حالا باید از شهر خارج شم دیگه نبینمت؟ گفت نه من میرم گفتم نرفتی هم عیبی نداره این چند روزی که اینجام تحملت میکنم داد زد پر رو گفتم لطف داری حالا اجازه هست بریم؟ گفت خوش اومدی (حوصلم سر رفته بود گفتم سوجه گیر آوردم یکم اذیتش کنم برم) گفتم راستی خسارت منو کی میده؟

من
الان بده
چقدر میشه؟
500 تومن
500 تا تک تومن دیگه؟
اختیار داری جسارتن ما شهری ها به این میگیم مرسدس بنز حالا شما چی میگین نمیدونم در کل 5 تا خط کوچیک رو سپر عقبم افتاده 5 تا 100 تومن میشه 500 تومن
برو دلت خوشه
پس مسئولیت پذیری چی؟ مریم مقدس؟ عذاب وجدان؟ با اینا چیکار میکنی؟
(خندید) میسازم ولی 500 تا تک تومنی به تو نمیدم
(خندیدم) باشه اصلا نده خودت صبح گفتی میدم کی گفت بده؟
(اخم کرد) منظور ازین آخریه چی بود
(تو دلم گفتم خودتو نزن به خری) خسارت ماشین دیگه
آها ببخشید بد متوجه شدم
حالا میدی یا نه؟
نمیدم
خب نده! (زدم زیر خنده)
یکمی نگاش کردم گفتم خب بجاش جبران کن گفت چیکار کنم؟ گفتم فردا ناهار درست کن منو دعوت کن گفت بلد نیستم گفتم مشکل خودته سن مامان بزرگ منو داری بلد نیستی؟ خندید گفت سنگ پا قزوینه دیگه؟ گفتم مهم اینکه به پای یه بانوی با شخصیت کشیده شه حالا قزوین و تهران فرقی نداره خندید گفت خب حالا؟ گفتم آدرس بده فردا ناهار میام اگه خودت درست نکرده باشی منم خسارتم رو میگیرم گفت باشه من درست میکنم ولی خودت زهرت میشه گفتم فدای سرت. گفت آدرس ویلامون رو یاد داشت کن. . .
ساعت 1 ظهر بود پشت در اون آدرس بودم گفتم هی نکنه بریم تو یه خبرایی باشه؟ یا خونه مردم باشه؟ دو دل بودم چیکار کنم گفتم ولش کن میرم زنگ زدم آیفون تصویری رو یکی برداشت در رو باز کرد رفتم تو. ویلاشون بزرگ نبود ولی ژیگول و خوشگل بود رفتم جلوی در داخلی در باز بود گفتم سر به فدای شکم آروم رفتم تو گفتم پانی خانوم؟ صدایی نیومد گفتم shit ما که شانس نداریم الان یه جنازه جلومون در میاد وسط خونه واساده بودم 6 دنگ حواسم جمع بود گفتم ارا کسی اومد بزن رحم نکن دوباره صدا کردم پانی خانوم؟ احساس کردم یکی پشتمه سریع برگشتم یهو گفت وای گفتم باز تو گفتی؟ من باید بگم وای این چه وضعشه خانه ارواح درست کردی؟ خندید گفت نه ببخشید اینجا همیشه ساکته گفتم آره فیلم خانه ارواح هم همینجوری شروع میشد خندید گفت چرا سرپایی بشین آرم نشستم رو مبل وسط خونه گفتم خب امنیت جانی ندارم دیدم رفیقش اومد سمتم سلام کرد دست داد گفت شهین هستم گفتم خوشبختم منم شهید راه حق هستم خندید پانی گفت راستی اسمت رو نگفتی؟ گفتم وای شماها چه طوری جرات کردین یکی که حتی اسمشم نمیدونید رو دعوت کنین؟ پانی گفت مگه بچه ام قیافه یکی رو ببینم تا تهش میخونم گفتم من که گفتم جای مامان بزرگمی گفت تو بچه ای من سنی ندارم گفتم اوا راست میگی 27. 28 سال که سنی نیست فقط یکم باید پوستت رو اتو کنی خندید گفت مرسی گفتم خواهش راستی از قیافه من چی فهمیدی؟ گفت یه پسر پر روی مغرور و از خود راضی و البته خورده شیشه دار ولی تو دلش چیزی نیست! گفتم همه اینارو فهمیدی؟ گفت آره گفتم پس اصل کاری چی؟ گفت چی؟ گفتم نفهمیدی من خون آشامم؟ (بعد ادای خون آشام در آوردم) خندید گفت بهتم میاد گفتم به تو هم میاد گفت چی؟ گفتم خونت رو بخورم گفت بیا بخور سریع پاشدم رفتم سمتش دستش رو گرفتم پشتش واسادم یواش کنار گلوش رو گاز گرفتم گفت دیوونه برو گم شو خندیدم گفتم خون آشام راه خونشون رو بلده گفت پس خون میخوری ناهار چی؟ نمیخوری؟ گفتم آها راست میگی قضیه کدو قل قله زنه! هردوشون خندیدن گفتن وای چقدر حرف میزنی؟ یه لشگر آدم رو حریفی گفتم فک اضافی دارم خندیدن گفتن اسمتو هنوز نگفتی؟ گفتم ارا گفتن چی؟ گفتم ا ر ا همین. شهین گفت این چه اسمیه؟ گفتم اسم اسمه دیگه. گفت جالب بود نشنیده بودم گفتم حالا که شنیدی پانی گفت ارا کی ناهار تو میخوری میری؟ سرم درد گرفت گفتم قضیه کدو قل قله زن 2 شد! خندیدن گفتن کدو قل قله زن 2 چیه؟ گفتم شخص اول رو خودم بازی میکنم. بیا جلومو بگیر بگو ارا کجا میری؟ پانی با تعجب اومد جلوم صداش رو کلف کرد گفت ارا کجا میری؟ گفتم میرم ویلای پانی بخورم ویسکی بعد که برگرشتم تو کیر منم نمیتونی بخوری! شهین دلشو چسبید گفت دیوونه پانی شکه شده بود گفت ای هیولای بی تربیت برو بیرون تا نکشتمت خندیدم با یه حالت خاصی دستم رو آوردم بالا گفتم خون آشام ها نمیمیرند! تا اینو گفتم پانی و شهین مردن از خنده (خودم یهو داد اون لحظه افتادم که ویلا سعیدشون خون ناهید رو خورده بودم سعید و ناهید دعوا میکردن داد زدم “دعوا نکنین خون آشامها ایدز نمیگیرن”) یهو خشکم زد دستام رو گذاشتم رو سرم نشستم رو زمین (همون شوک عصبی همیشگی که عصبی میشم میاد سراغم) دنیا دور سرم میچرخید تکون نمیخوردم پانی و شهید جیغ زدن چی شد؟ هیچی نمیگفتم پانی سریع اومد دستم رو گرفت گفت حالت خوبه؟ چرا رنگت پریده؟ عرق سرد تمام تنم رو پر کرده بود یه خنده عصبی کردم گفتم زندگی همیشه خنده نیست و چند قطره اشک از چشام ریخت پانی گفت بریم دکتر؟ گفتم نه شوک عصبیه یه لیوان آب بهم بده شهین سریع یه لیوان آب برام آورد یکمی آب خوردم حالم بهتر شد به زور پاشدم خودم رو انداختم روی مبل پانی گفت نمیگی چی شد؟ گفتم براتون میگم بزار یکم با خودم باشم بعد یه سیگار روشن کردم چشام رو بستم از سیگارم کام میگرفتم.
10 دقیقه بعد پاشدم دست و صورتم رو شستم اومدم پیش اونا پانی گفت ارا چی شد یهو؟ گفتم هیچی یاد یه خاطره تلخ افتادم شوک عصبی گرفت منو افتادم همین گفت چی بود مگه؟ گفتم مرگ عزیز ترین دوستم و دوست دخترش و خاموش کردن یه دختر که از ته دلم دوسش داشتم. یکمی نگام کرد گفت متاسفم گفتم ممنون اگه دوست داشتی بعدا برات تعریف میکنم گفت حتما رفتیم ناهار بخوریم. زرشک پلو درست کرده بود البته از نوع قربونش برم هر یه قاشق که میخوردم 1 لیوان آب پشت سرش میرفتم بالا که بره پایین سر آخر مثل وال شده بودم فشارم میدادی آب از دهنم میزد بیرون.
بعد از ناهار نشستیم رو راحتی شهین یه شیشه شامپاین آورد 2تا ته لیوان خوردم گفتم دیگه ممنون گفت همین؟ گفتم ببخشید من میخوام مشروب بخورم حال کنم یا مشروب میخواد باهام حال کنه خندید گفت هردوش خوبه گفتم مرسی استدلال شما بخورین! پانی گفت خب تعریف کن گفتم چیو؟ گفت یکم از خودت بگو گفتم من بی هویتم. گفت مشکوک میزنیا؟ خندیدم گفتم از اولم گفتم خون آشامم باورتون نمیشه بهم خون بدین بخورم پانی خندید گفت به تو کوفتم نباید داد پر رو بعد گفت نگفتی اون موقع چت شد؟ منم براشون خلاصه خاطره آنا و سعید و ماندانا رو تعریف کردم یه سیگار روشن کردم دیدم شهین گریش گرفته پانی هم بهم ریخته بود پانی گفت اینا راست بود؟ خندیدم گفتم متاسفانه آره اون شوک عصبی هم برای همین بود. گفت آخه تو سنی نداری. . . . گفتم من هر تجربه ای بگی تو این دنیا داشتم الانم تو قلبم اندازه یه مرد 50 ساله غم دارم. یکمی نگام کرد گفت ته چشات معلومه گفتم راستش رو بگو اول که اومدم هم خوب خصوصیاتم رو گفتی الانم درست گفتی قضیه چیه؟ فال گیری؟ شهین خندید گفت آره با فال گیری تویوتا پرادو خریده گفتم والا تا جایی که من میدونم تو این مملکت رمالی از مهندسی درامدش بیشتره! پانی خندید گفت من روانپزشکی خوندم الانم دارم آماده میشم برای تخصص منم اسم 7. 8 تا قرص اعصاب و آرام بخش اینارو بردم گفت تو از کجا بلدی؟ خندیدم گفتم آدم باید همه چیز بلد باشه! البته چند تاشون رو یه زمانی مصرف میکردم. شهین خندید گفت وای واسه همینه یکم شیرین میزنی گفتم خوب تجربه داری ها پدر تجربه بسوزه. . . .

1 ساعت از همین صحبت ها بود و واسه هم کر کری میخوندیم میخندیدیم پانی گفت خب ناهارتو که خوردی حالا تشریف نمیبری؟ گفتم باشه میرم و شما از این نعمت بزرگ الهی بی بهره میشین پاشدم گفتم بدرود! اومدم جلو در پانی داد زد بابا شوخی بود بی جنبه نباش منم خندیدم گفتم از اولشم میدونستم یه سکانس غمگین اومدم حال کنین بعد رو کردم به شهین گفتم به نظر تو من بهتر بازی میکنم یا تام کروز؟ شهین خندید گفت تو تا اینجا بهتر بودی!یکمی مکث کردم بعد به پانی گفتم شوهر؟ نامزد؟ دوست پسر؟ کتک زن؟ ارباب؟ چیزی نداری؟ گفت 2روز اومدیم شمال راحت باشیم از چاله در اومدیم (اشاره به من) افتادیم تو چاه گفتم بگو دیگه؟ گفت با اجازه شما یه دوست پسر دارم گفتم همش یکی؟ گفت نه 5 تا گفتم برو بابا سرت کلاه رفته بعد به شهین گفتم تو چی؟ خندید گفت نه با دوست پسرم 1 ماه پیش بهم زدیم خیالت راحت شد؟ رفتم سمتش گفتم ای بانوی زیبا و رشید آیا مرا به عنوان نوه خود قبول میکنید؟ خندید زد تو سرم گفت برو خودتو مسخره کن مثلا از فرنگ (خارج) اومدی؟ 28 سال سنیه؟ گفتم اوه نه از سن خارج میشه میره تو سال نوری پانی با خنده گفت حالا انقدر حرف میزنی خودت چی؟ گفتم پاتو توی حریم من نزار من بی هویتم شهین گفت تا کی شمال میمونی؟ گفتم نمیدونم ارواح عمم اومدم استراحت روحی کنم بدتر شوک مغزی گرفتم ولی یه 4. 5 روزی میمونم بعد میرم پانی گفت اتفاقا ما هم تا 4. 5 روز دیگه هستیم بعد شهین گفت میگم بیا یه دوست دختر برات پیدا کنیم این 4. 5 روزی بهت سخت نگذره ها؟ یکمی فکر مکث کردم گفتم شرمنده این عادتها رو از سرم بیرون کردم گفت پس چیکار میکنی؟ گفتم هیچ کس رو نمیکنم شهین خندید پانی هم گفت وای این چرا دهنش چفت و بست نداره؟ گفتم اختیار دارین من همیشه آماده به خدمتم. بعد به شهین گفتم خودتون چیکار میکنین هوم؟ پانی گفت به تو چه آخه؟ گفتم ای بابا تو چقدر امل بازی در میاری اصل حجر که نیستیم دوران ظهور اسلام هم نیست پس یکم پیشرفت کن پانی گفت این پیشرفته؟ خندیدم گفتم با دختر جماعت دهن به دهن شدن حرامه شهین میخندید پانی ادای منو در میاورد گفتم من دیگه میرم پانی گفت کجا؟ شوخی میکنیم نارحت شدی؟ لبخندی زدم گفتم نه بابا حرفای منم همش مزاح بود جدی نگیرین خواستم دور هم خوش باشیم بابت ناهار ممنون ایشالا جبران کنیم بعد رفتم سمت در پانی اومد گفت ما حوصلمون سر میره نرو دیگه گفتم بشینین اتل متل بازی کنین سر نره مگه من گروه ژانگولرم؟ گفت اذیت نکن تازه داشتیم آشنا میشدیم کفشام رو پام کردم گفتم بابت ناهار ممنون! بای داشتم میرفتم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت حد اقل شمارت رو بده تا اینجاییم باهم تماس داشته باشیم گفتم باشه بدو بنویس موبایلش رو آورد گفت بگو گفتم 222 بقیشو بدو! من رفتم خداحافظ داد زد نه بگو شمارم رو بهش دادم از اونجا اومدم بیرون.
تو ویلای خودمون بودم برق ها رو خاموش کرده بودم توی تاریکی مطلق روی صندلی سکو نشسته بودم پاهام روی میز بود فکر میکردم و با ولع سیگار میکشیدم یه خشم خاصی داشتم باد سرد میزد ولی تن من داغ تر از همیشه بود موبایلم زنگ زد یه شماره ناشناس بود گفتم حتما پانیه برداشتم گفتم بله؟

سلام ارا منم پانی
چطوری؟ شهین خوبه؟
آره خوبیم
چه خبر؟
سلامتی خبر خاصی نیست. کجایی؟
توی تاریکی مخوف نشستم سیگار میکشم
وا؟ نمیترسی نصفه شب توی ویلا؟ حالا چرا توی تاریکی؟
(خندیدم) ترس؟ ای کاش ترس توی تاریکی بود. من عاشق تاریکی ام هرچی غلیظ تر میشه بیشتر ارضا میشم.
تو واقعا دیوونه ای. میایی اینجا؟
چه خبره؟ ساعت 11 شبه
حوصلمون سریده بیا دیگه باشه؟
نیم ساعت بعد ویلای پانی اینا بودم. تا ساعت 1 شب اراجیف میگفتیم پانی کنار من نشیته بود گفتم میخوام بخوابم گفت خب شب بخیر گفتم اینجوری خوابم نمیگیره بعد خوابیدم سرم رو گذاشتم روی پای پانی گفتم حالا بهتر شد خندید گفت حجالت بکش با این هیکل نصف تنت از مبل زده بیرون گفتم ولش کن مغزت آروم باشه همه جات آرومه شهین گفت خب حتما قصه هم میخوایی؟ گفتم نه اتفاقا خودم بزرگترین قصه گوی دنیام من میگم شما گوش کنین بعد واسشون چند تا خاطره تعریف کردم از ویدا گفتم کاری که با من کرد و. . . ساعت 3 شب شده بود مهشید همونجا روی مبل راحتی روبه رویی خوابیده بود پانی هم داشت با موهام بازی میکرد گفت حالا نظرت خودت چیه با این همه خاطره و اتفاق؟ خنده عصبی کردم گفتم:
ای وای در این دار فنا خستگیه ما چیزی نبود جز غم دلبستگی ما
یه لبخند زد مثل یه مرد 60 70 ساله حرف میزنی خیلی جالبه گفتم تجربه ای که مرد اون مرد توی 60 70 سال پیدا کرد رو من با همین سنم پیدا کردم واسه اینه. گفت نمیخوایی بخوابی؟ گفتم تو نمیخوابی؟ گفت منم میخوابم بعد پاشدم کنارش نشستم به صورت ظریف و گیراش نگاه کردم (موهاش مشکی براق بود و تقریبا مصری کوتاه کرده بود چشاش قهوه ای کمرنگ ابروهای نازک و کشیده با بینی کوچولو کلا چهره خیلی ظریفی داشت اندامش متناسب و جذاب بود والبته ظریف ازونایی بود که پوستش رو یکم فشار میدادی مثل خون قرمز میشد!) گفتم پیشم میخوابی؟ زد رو پام گفت تو چقدر پرو رویی هنوز اشک تو چشات خشک نشده بازم دست برنمیداری؟ گفتم ای بابا همینجوری پروندم خوب من پیشت میخوابم تو پیشم نخواب! خندید گفت دیوونه یکمی نگاش کردم گفتم دل منو میشکنی دیگه؟ لبخندی زد گفت حالا یه کاریش میکنیم پاشو بریم تو اتاق من رفتیم توی اتاق پانی گفت حتما میخوایی روی تخت کنار هم بخوابیم نه؟ گفتم نه پس روی زمین بخوابم تو روی تخت؟ اینم که همون شد خندید گفت امان از روی تو گفتم راستی من یه عادت بدی دارم با تعجب گفت دیگه چیه؟ گفتم ببین من ازون آدمای گرمایی ام که بدنم همیشه داغه واسه همین همیشه تو خونه با یه شلوارکم الانم یه شلوارکی چیزی بهم بده میخوام بخوابم یکمی نگام کرد گفت منو خر میکنی؟ گفتم مگه تو خری؟ گفت از دید تو آره گفتم تو مثلا دکتری اونم روانپزشک تا حالا ازین آدما ندیدی همیشه گرمشون باشه بدنشون داغ باشه؟ گفت دیدم ولی تو خورده شیشت زیاده گفتم عجب گیری کردیما به خودت شک داری؟ گفت به تو دارم خندیدم گفتم پانی بشین اذیت نکن خوابم میاد یکمی مکث کرد گفت تو دیگه کی هستی بعد رفت از اتاق بغلی یه شلوارک آورد گفت بیا مال داداشمه گفتم قربون داداشت برم من بعد گفتم تو همینجوری میخوابی؟(لباس بیرونی تنش بود) گفت امشب آره منم شلوارک رو گرفتم گفتم ما رفتیم روی مبل پانی گفت ارا کجا؟ حالا چرا ناراحت شدی؟ گفتم شرمنده از آدمای شکاک زیاد خوشم نمیاد گفت ببخشید گفتم مهم نیست من میرم روی مبل راحتی گفت ارا بیا دیگه این همه خرم کردی این آخریشم روش گفتم شرمنده من یه بار خر میکنم یا طرف خر میشه یا نمیشه فکر کنم زیادی از خود راضیم رفتم سمت مبل راحتی نشیمن اومد پیشم گفت ارا حد اقل برو توی اتاق داداشم اینجوری روی مبل درست نیست گفتم هست شب بخیر بعد شلوارک رو دادم دستش گفتم اینم بگیر ما که روی مبل میخوابیم حالا با لباس هم میخوابیم شب خوش! بعدم خودم رو انداختم رو مبل یکمی نگام کرد گفت ببخشید و رفت.
صبح با صدای شهین بیدار شدم گفت دیوونه چرا روی مبل خوابیدی؟ چشام رو مالیدم گفتم حالش بیشتره پانی کو؟ گفت خوابیده پاشو دست صورتت رو بشور منم صداش میکنم بیاد اومدم دیدم شهین داره با تلویزیون ور میره پانی هم یه لبخند زد گفت صبح بخیر منم لبخند ملیح زدم گفتم ممنون یکمی نارحت شد ولی از نظرم حقش بود نمیدونم شایدم من زیادی پر رو بودم! پانی رفت دست صورتش رو بشوره شهین گفت شما چتون شده؟ زدین به تیپ هم؟ گفتم به من میاد؟ گفت نه اصلا! گفتم پس معلوم شد اون زده گفت هردوتون از خود راضی و پر رویین با هم نمیسازین خندیدم نشستم گفتم صبحانه دارین؟ گفت آره درست کردم بفرمایین شاهزاده یکمی نگاش کردم گفتم تو دیگه شروع نکن بزار با قبلی صلح کنیم. موقع صبحانه سرم پایین بود اصلا به پانی نگاه نمیکردم بعدشم رفتم نشستم کنار شهین یکم تلویزیون نگاه کردم زده بود کانالهای ایران فکر کنم شبکه 1 بود درست خاطرم نیست گفتم شهید؟ گفت شهین هستم گفتم شهید گفت ها؟ گفتم شهید گفت مسخره چته؟ گفتم شهید گفت ای بابا چته؟ با دست تلویزون رو نشونش دادم این همه شهید! خندید گفت مسخره گفتم بیچاره حالیت نیست اونا هم قبلا شهین بودن شهید کم آوردن هرچی شهین بود رو جمع کردن “ن” رو “د” کردن شدن شهید. خندید گفت واقعا که مسخره ای تو برو توی سیرک برات بهتره خندیدم گفتم راستی تو چی خوندی؟ گفت دندونپزشکی یهو بشکن زدم گفت آخ جون دندونپزشک مفتی گفت برو بابا من به دندونای تو نگام نمیکنم گفتم مگه قراره به من نگاه کنی؟ گفت پس چی؟ دندونام رو نشون دادم گفتم بیچاره تاحالا همچین دوندونایی دیده بودی؟ سفید تر و مرتب تر از این دیدی خداییش؟ خندید گفت بی شوخی واقعا خوشگلن من موندم خدا چی به تو نداده؟ گفتم یه عقل یه شانس! بعد گفت حالا دندونپزشک مفتی واسه کی میخواستی؟ گفتم یه سگ باکسر دارم ازینایی که از شتر بزرگتره گرگ میترسه بیاد طرفش میخواستم ببینم میتونی دندوناشو یه نگاهی کنی؟ چشاش شد 4 تا یکم نگام کرد گفت بی تربیت پر رو! خندیدم گفتم تازه کار باشی همینه دیگه مهره کارتت هنوز خشک نشده به من چه گفت ساکت باش پر رو دستم رو انداختم دور گردنش گفتم شوخی کردم بابا نارحت نشو خندید گفت نشدم منم یکم سر شونش رو فشار دادم گفتم از خون آشام نمیترسی؟ گفت هرگز! منم گردنش رو گاز گرفتم گفتم خون آشام تقلبی بود دندوناش در نیومد!
تا غروب من با پانی حرف نزدم ولی در عوض کلی با شهین خندیدم و شوخی کردم پانی خیلی نارحت شده بود منم تو دلم گفتم دیگه واسه من ناز نکن من که کار بدی نمیخواستم بکنم هوا تاریک شده بود شهین گفت ارا میری تا مغازه وسیله بگیری؟ گفتم باشه حتما. ویلای پانی اینا داخل خود رامسر نزدیک دریا بود شهین گفت همین خیابون جلویی رو برو بالا سر چهار راه مغازه هست گفتم باشه پیاده میرم یه هوایی هم بخورم خسته شدم توی خونه گفت باشه بعد چیزایی که میخواست بهم گفت. 5 دقیقه بعد جلوی در ویلا پانی اینا بودم ماشینم توی ویلای اونا بود با اینکه هوا سرد بود بازم دلم هوس پیاده روی داشت.
کاپشن نازکی که تنم بود رو کاملا بستم یقه شو دادم بالا تا زیر گوشم رو پوشونده بود از جلو هم فقط دهنم بیرون بود باد درست از جهت مخالف میزد تو صورتم شاید هرکی بود از سوز سرما میسوخت ولی تن من داغ تر ازین حرفا بود دستم رو گذاشتم تو جیبم با اون دستم هم یه سیگار روشن کردم راه افتادم با خودمم زمزمه میکردم:
پرسه در خاک غریب پرسه بی انتهاست – هم گریز غربتم زاد گاه من کجاست. . .
از خیابون اولی که رد شدم یه یکی تو تاریکی واساده بود بهم گفت کرک – حشیش – هروئین – شیره و. . . به روی خودم نیاوردم سری تکون دادم رو راه افتادم مغازه رو پیدا کردم وسیله هارو گرفتم موقع برگشتن 2 تا دختر سر خیابون واساده بودن از سر و وضعشون معلوم بود دختر خیابونی بودن وقتی رد شدم شنیدم یکشون به اون یکی گفت بابا اینکه ماشین نداشت پیاده بود ما یکی میخواییم با ماشین بیاد سوار کنه ازین سرما خلاص شیم من دارم میمیرم از سردی. . . تاحالا هم چین چیزایی ندیده بودم خدایا ایران چقدر عوض شده. . . . بعد آروم با خودم زمزمه میکردم:
وطن پرنده پر درخون – وطن شکفته گل در خون
وطن فلات شهید و شب – وطن پاک تا به سر خون. . .
10 دقیقه بعد جلوی ویلا پانی اینا بودم زنگ زدم رفتم تو شهین اومد وسایل رو گرفت گفت مرسی ارا جون خندیدم گفتم خواهش بعد باهم رفتیم توی خونه. . . .
شام رو شهین درست کرد وقعا خوب بود آشپزی پانی اصلا تو آفساید بود نسبت به شهین منم همچنان با پانی صحبت نمیکردم! ساعت 8. 30 بود شهین گفت دست برمیدارین ازین بچه بازیا؟ بعد به من گفت از اون هیکلت خجالت بکش به پانی هم گفت تو هم از سنت خجالت بکش مگه بچه این؟ گفتم آره من بچه ام از آدمای وسواسی شکاک که بهتره شهین خندید گفت حالا روبوسی کنین تموم شه بره من گفتم حرفشم نزن من بهش دست نمیزنم بوسش کنم؟ شکاک وسواسی! شهین گفت ای بابا لج نکنین روبوسی کنین بعد دست منو گرفت برد سمت پانی گفت تو کوچیکتری روشو ببوس گفتم میبوسم ولی اگه بازم شکاک بازی در آورد میرم پشتمم نگاه نمیکنم شهین خندید به پانی گفت شنیدی یا نه؟ شکاک بازی در نیار بچه نارحت شده! پانی خندید گفت باشه تحملش میکنم رفتم جلو پانی پاشد روبوسی کنیم منم نامردی نکردم دستم رو انداختن پشت سرش کشیدمش جلو لبام رو گذاشتم رو لباش شهین زد زیر خنده پانی خودشو کشید عقب داد زد دیوونه گفت روی همو ببوسیم نه لب همو سریع ولش کردم گفتم ما تو فرنگ (خارج) اینجوری بوس میکنیم به شهین گفتم دیدی شکاکه رفتم سمت در شهین میخندید داد زد واسا کجا پانی ساکت بود شهین اومد دستم رو گرفت گفت بابا هول شد ولش کن پانی اومد گفت خب حالا بوسم کردی تموم شد رفت حله دیگه؟ یکمی مکث کردم گفتم ای همچین پانی گفت پر رو شهین خندید گفت پانی لباس بپوشیم بریم یه سر بیرون دلمون پوکید تو این خونه گفتم من با این هیچ جا نمیام مایه آب رو ریزیه پانی داد زد منم نمیام شهین گفت ای بابا ول کنین پانی بدو لباس بپوش 10 دقیقه بعدش شهین گفت با یه ماشین بریم 2 تایی سخته گفتم باشه پانی گفت با ماشین ما بریم گفتم باشه شهین رفت در ویلا رو باز کنه رفتم جلو به پانی گفتن بدش من گفت چیو؟ گفتم سوئیچ ماشینتو گفت برو پرو حوصلت رو ندارم گفتم من توی ماشینی که تو رانندش باشی نمیشینم گفت خب نشین با ماشین خودت بیا گفتم باشه رفتم سمت ماشینم شهین گفت باز چی شد خسته شدم از دست شما گفتم نمیزاره بشینم پشت ماشینش عتیقه یه تویوتا پرادو داره نصف مرسدس بنز منم قیمت نداره حالا واسه من ناز میکنه پانی داد زد پر روی بی تربیت شهین اومد گفت ای بابا میشه لج نکنین؟ پانی گفت این لج بازه به من چه رفتم پیششون گفتم باشه سوئیچ ماشینتو بده من کنار رانندگی تو نمیشینم گفت بچه ننه بعد سوئیچ رو داد منم خندیدم گفتم مرسی! (اینکارا رو میکردم چونکه وقتی لج بازی میکردم پانی حرص میخورد حال میداد درست مثل یک سادیسمی!) ماشینو از ویلا در آوردم رفتیم توی شهر.
توی خیابون اصلی یه تویوتا کمری از سمت راست اومد پانی رو که جلو کنار من نشسته بود دید ولی چون ارتفاع تویوتا پرادو خیلی بیشتر بود منو نتونست ببینه فکر کرد راننده دختره شروع کرد اذیت کردن منم میخندیدم پانی داد زد غیرت که نداری حد اقل مسیر عوض کن بره گم شه این یارو گفتم برای شهین شاید یه کارایی کنم ولی واسه تو اصلا! واسه من حرف از غیرت میزنی؟ زدم زیر خنده پانی اخم کرد گفت ارا اذیت نکن ردش کن بره از این آدمای بی فرهنگ حالم بهم میخوره گفتم باشه خودت خواستی ها محکم بشینین پامو گذاشتم روی گاز کمری هم پشتم گاز میداد یکم شل کردم کمری اومد سمت راستم سبقت بگیره منم تمام فرمان اون تویوتا پرادوی غول پیکر رو کشیدم راست پانی جیغ زد دیوونه چپ کردیم شهین شوکه شده بود منم میخندیدم کمری از ترس زود زد روی ترمز منم زدم روی ترمز چند برای لحظه یه صدای خیلی بلند اومد توی آینه نگاه کردم دیدم یکی از پشت زده به کمری اونم سرعتش زیاد بوده منحرف شده رفته تو جوب آب درب و داغون شد بعد رانندش پیاده شد به پرادو پانی اشاره میکرد وسط خیابون داد و هوار میکرد منم هرهر میخندیدم حرکت کردم رفتم پانی داد زد گفت ای احمق دیوونه تو جونت رو دوست نداری ما داریم داشتی چپ میکردی شهین هم فقط با ترس نگاه میکرد گفتم عیبی نداره اولا خودت گفتی ردش کن دوما به هیجانش می ارزید نه؟ شهین یکم خندید گفت دیوونه پانی هم یکمی نگام کرد گفت اینجوری بار اومدی دست خودت نیست بازی با جون خودت و بقیه جز سرگرمی هاته! خندیدم گفتم خانوم درس چیه کتاب چیه هندسه و حساب چیه؟ خانوم من احمقم! هر دوشون خندیدن منم پام رو گذاشتم روی گاز رفتیم.
شب رفتیم ویلا پانی اینا ساعت 11 بود گفتم خب بازم خاطره میخوایین؟ پانی گفت جون هرکی دوست داری بس کن من رسیدم تهران اول باید خودم رو درمان کنم بعد بقیه مریض ها خندیدم گفتم خب بیا خاطره سکسی براتون بگم دلتون وا شه ها؟ شهین خندید پانی گفت برو بی تربیت اشتباه گرفتی گفتم باز شروع شد شهین گفت بگو بخندیم تو آخه سکس کردنتم شبیه دلقک بازیه نه؟ گفتم نخیر اصلا نمیگم تو کفش بمونین پانی گفت خدا رو شکر شهین خندید گفت اذیت نکن بگو گفتم من نمیگم اما اگه تنت میخاره میتونم برات خاطره سکسی بیارم بخونی گفت از کجا بیاری؟ گفتم مال چند تا سایت سکسیه یه بنده خدایی هی تو لپ تاپ من از اینترنت سیو میکرد میخوند (خدا بیامرز سعید اینکارو میکرد) منم پاکشون نکردم حالا میخوایی یا نه؟ گفت آره بیار منم سوئیچ ماشینم رو گرفتم رفتم لپ تاپ ام رو آوردم روشن کردم گفتم بیا بگیر پانی همینجوری با دهن باز نگام میکرد شهین هم هرهر میخندید پانی گفت تو دیگه چه جانوری هستی؟ خندیدم گفتم فابریک اینجوری بودم! شهین داشت اونارو میخوند به پانی گفتم شلوارک دیشبی رو بیار پانی گفت “شلوارک دیشبی رو بیار؟ ” پاشو برو خونتون پر رو گفتم شهین لپ تاپ رو بده دارم میرم پانی گفت اه چقدر بچه ننه ای شوخی کردم برو توی اون اتاقه بپوش رفتم لباسام رو در آوردم اومدم لخت بودم فقط شلوارک پام بود تا روی زانوم اومدم بیرون یهو پانی گفت راحتی دیگه؟ شهین خندید گفت بابا بیخیال بدنساز! گفتم هرهر تو به کارت برس بعد جلو پانی آناتومی واسادم بدنم کاملا افتاد بیرون گفتم نظرت چیه لبش رو کج کرد گفت لباس بپوش حالم بهم خورد همه عضلات و رگهات تیکه تیکه زده بیرون ایش ایش من عکس بدنساز ها رو میبینم حالم بد میشه حالا واقعیش واساده جلوم گفتم خیلی هم دلت بخواد حتما دوست پسرت ازین سوسولهای بند انگشتیه که شما دخترا بهش میگین مانکن آره؟ خندید گفت دقیقا و واقعا مانکن دوست داشتنیه تورو میبینم چندشم میشه نمیدونم دخترا چطوری تحملت میکنن؟ گفتن برو همون آمپول بزن خانوم دکتر چه میدونه ورزشکار چیه! بعد نشستم روی مبل کنارش گفت برو اونور ارا بخدا عضلات و رگهای بیرون زده تو رو میبینم چندشم میشه گفتم ول کن دیگه ضعیفه که هستی حالا ظریفه بازی در نیار خودش رو کشید اونطف تر به شهین گفتم خوش میگذره؟ گفت توپ توپ گفتم آها پس ادامه بده بعد پانی گفت یه بار ازون وری شو؟ گفتم کدوم وری؟ گفت ازون ور سمت چپت رو ببینم گفتم واسه چی؟ گفت تو برگرد فهمیدم منظورش (تتو صلیب روی بازم که همه بهش گیر میدن!) منم برگشتم یهو جیغ زد اه گفتم مرض چیه؟ گفت این دیگه چیه؟ گفتم مگه چشه؟ گفت از تتو بدم میاد گفتم از چی خوشت میاد؟ هیچی نگفت فقط یکم چشاشو تنگ کرده بود نگام میکرد بعد گفت چرا تو اینجوری هستی؟ گفتم چجوری؟ گفت همه جات ایراد داره! برای جلب توجه نه؟ خندیدم گفتم از نظره تو ایراده خیلی ها نظرشون چیز دیگست گفت آره اونام مثل خودت دیوونه ان!
تا ساعت 1 شب اراجیف گفتیم من و پانی هم مثل سگ و گربه پریدیم بهم شهین هم تو لپ تاپ من چرخ میزد بعد پاشد گفت بچه ها من برم بخوابم گفتم شبت بخیر اونم لپ تاپ رو بست با خودش برد! گفت هویی اونو کجا میبری؟ گفت توش چیزای قشنگ زیاد داره همشو ندیدم میخوام ببینم خندیدم گفتم کمرت قوت پهلوون! خندید دست تکون داد رفت پانی هم یکمی نگام کرد گفت بی نزاکت پاشد گفت میرم بخوابم گفتم خوش اومدی رفت منم یه سیگار روشن کردم تو فکر بودم سیگارم تموم نشده بود دیدم یکی صدام میکنه برگشتم پانی بود گفتم دیگه به چی میخوایی گیر بدی جون مادرت ولم کن اخمی کرد خندید گفت نمیایی پیشم بخوابی؟ گفتم هوم؟ گفت کر هم شدی؟ من رفتم دوست داشتی بیا سیگا رو خاموش کردم دنبالش دویدم رفتم تو اتاقش دیدم یه دامن کوتاه پاشه (پاهای خوشگل و سفیدی داشت معلوم بود ازون پوستای خیلی نرمه) با یه تاپ کوتاه تا روی شکمش گفتم ببخشید؟ گفت میخوایی با شلوار جین بخوابم؟ گفتم نه خب آخه من اینجام گفت دیگه

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها