تزریقات (۲)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

یه نکته ای رو داخل پرانتز بگم که ، با اینکه از این موضوع چندین سال گذشته اما چون اولین و بهترین خاطره رابطه من با یک پسر بود کاملا توی ذهنم مونده ، حتی خیلی از جزئیاتش اما برای جذاب تر شدن بعضی جاها خودم چیزهایی بهش اضافه کردم که برای خواننده جذابیت بیشتری داشته باشه ، با این وجود بالای ۹۰٪ جریان عین واقعیت هست.
حسابی شیو کردم و آماده شدم برم برای آمپول دوم ، به این امید که نظر بابک رو بتونم جلب کنم و به هدف خودم برسم هزار بار مرور کردم که چیکار کنم یا اگه حرف کشید به اونجایی که باید ، من چی بگم و …
اون روز هوا نسبت به روزهای قبل کمی گرمتر بود، یه شلوار گرمکن یه بلوز و یه سوئیشرت پوشیدم و راه افتادم ، ۱۰ دقیقه بعد رسیدم و رفتم صندوق پرداختی رو انجام دادم و رفتم بخش تزریقات … دل تو دلم نبود که چی میشه… رسیدم اونجا دیدم یه جوونی با روپوش سفید از داخل اتاق اومد بیرون ، سلام کردم و گفتم آمپول دارم ، منو راهنمایی کرد داخل یکی از اتاق ها ، در مورد بابک ازش پرسیدم گفت امروز کاری واسش پیش اومده و من به جاش اومدم … خیلی ناراحت شدم ، اون همه فکر و برنامه ریزی و … خیلی اعصابم به هم ریخته بود اصلا نفهمیدم کی آمپول زد و وقتی به خودم اومدم دیدم توی مسیر برگشت خونه هستم … اما هنوز به فردا امیدوار بودم.
فردا یک ساعتی زودتر آماده شدم همون لباس ها رو پوشیدم و راه افتادم ،یادم هست وقتی رسیدم درمانگاه استرس و اضطراب زیادی داشتم و چشمم فقط به بخش تزریقات بود که ببینم بابک هست یا نه؟ تصمیم گرفته بودم که اگر بابک نبود آمپول نزنم و بزارم برای فردا ، خلاصه صندوق پول پرداخت کردم و با فیش پرداختی به سمت تزریقات قدم بر می داشتم و نگاهم رو حتی یک لحظه از اون قسمت بر نمی داشتم ، توی افکار خودم غوطه ور بودم که یهو یکی سلام کرد ، برگشتم سمت صدا و دیدم بابک از پشت داره میاد سمت بخش تزریقات ، فکر میکنم مثل کارتون ها چشام برق میزد اون لحظه، سلام گرمی کردم و یه احوال پرسی مختصر و بهش گفتم دیروز هم اومدم نبودی! با هم متانت خاصی که توی صداش بود و باعث شده بود که من بتونم بهش اعتماد کنم گفت که یه کار مهم براش پیش اومده بود و به همین دلیل دیروز رو نبوده …
رفتیم توی اتاق و روی تخت دراز کشیدم و مخصوصا همون سمتی که دیروز آمپول زده بودم و دادم پایین و همزمان که بابک داشت آمپول رو آماده می‌کرد داشتیم صحبت می کردیم و من می‌گفتم که پنی سیلین اون موقعی که میزنی خیلی درد نمی کنه اما بعدش جاش خیلی درد می‌کنه و … بابک هم میخندید و می گفت باید راه بری و …
آمپول که آماده شد اومد بالای سرم و پرسید این طرف باید بزنم و اینکه دیروز اون طرف زدی؟ یکم الکی فکر کردم و بعد با حالتی که مثلا اشتباه کردم گفتم نه راستی باید اون طرف بزنی و بدون اینکه این طرف رو بدم بالا اون طرف شلوار و شورتمو کشیدم پایین… الان تقریبا بیشتر کون سفیدم بیرون بود و به نظرم هر کس اون صحنه رو میدید حتما در حس شهوتش یه تکون که چه عرض کنم زلزله ای اتفاق می افتاد، بابک پد الکلی رو گذاشت روی کونم و محل سوزن زدن رو ضد عفونی کرد ، مطمئن بودم که بیشتر از حد لازم الکل مالی طول کشید و خوشحال بودم به نظرم موفق شده بودم بابک رو احتمالا تحریک کنم و واقعا هم هر کس اون کون گنده و سفید رو میدید حتما تحریک می شد ،بابک گفت یه نفس بکش و آماده شو و این دفعه بر خلاف دفعه قبل اون یکی دستشو گذاشت روی کونم که مثلا محل سوزن زدن رو تحت کنترل داشته باشه و آمپول رو زد ، من اونقدر شهوتی شده بودم که اصلا درد آمپول رو متوجه نشدم و تمام حواسم به دست بابک بود که گذاشته بود روی کونم آمپول که تموم شد دستشو که اومد برداره تقریبا طوری که تابلو نباشه دستشو کشید به چاک کونم و پد رو گذاشت جایی که سوزن زده بود و این دفعه به نظرم اومد که طولانی تر این کار رو انجام داد و احتمالا مشغول تماشای کون من بود، طبق اون فکرهایی که توی ۱-۲ روز گذشته کرده بودم گفتم ، فکر کنم باید جای آمپول رو بمالم که بعداً کمتر درد بگیره
بابک : یعنی اینقدر درد می‌کنه؟
من : آره خیلی
بابک پد رو برداشت و گفت میخوای یکم بمالم شاید دردش کمتر بشه؟
من : آره ممنون از دیروز نمیتونم راحت بشینم اینقدر درد می کنه
بابک خیلی آروم شروع کرد به مالوندن کونم ، من در اون لحظات توی ابرها بودم و داشتم کیف میکردم چند لحظه ای اون طرف رو مالوند و بعد دستشو گذاشت گذاشت روی قسمت پایین چاک کونم و با اون یکی دستش شروع کرد اون طرف کونمو مالوندن…
اونقدر شهوتی شده بودم که احساس میکردم شورتم خیس شده، و تا اون روز یه همچین شهوتی رو به هیچ عنوان و در هیچ سکسی تجربه نکرده بودم …
برای اینکه بابک جرآت بیشتری پیدا کنه و با خیال راحت کار خودشو انجام بده شلوار و شورتمو کشیدم پایین تر ، چند سانت پایین تر از کونم که مثلا مزاحم مالش بابک نباشه
یه مقدار که گذشت بابک پرسید بهتر شد دردش؟ منم در حالیکه از شدت شهوت لال شده بوده به زور گفتم آره داره بهتر میشه! دستت درد نکنه!
کم کم حس کردم با یه دستش داره جای سوزن رو آروم می ماله و با اون دستش اون یکی لپ کونمو گرفته و یواش یواش لای کونمو داره باز می کنه …
ادامه دارد

نوشته: سیلور

دکمه بازگشت به بالا