داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

بهای سکس ضربدری…

مقدمه:
چند وقتی میشه عضوگروه ABهستم و میبینم بعضی از دوستان تقاضای داستان سکس ضربدری دارن…
من با دیدن این جمله که سکس ضربدی بفرستید…بدنم به لرزه درمیاد و تلخی سرگذشت شومم جلوی چشام تداعی میشه …
الان که میخوام این داستان رو بنویسم حاضرم تمام باقی مانده عمرم رو بدم تا بتونو یک لحظه بوی همسر و پسرم رو استشمام کنم…

سکس ضربدری دروغ یا واقعیت…

اسمم امیر و شهرستانیم شهری کوچیک که همه همدیگرو میشناسن .
الان 45 سالمه ولی ظاهرم رو ببینی اگه سنم رو ندونی پیرمردی شکسته و داغون بنظر میام…
من و زهره همسرم تو محل کار باهم آشناشدیم و عاشق همدیگه شدیم…
طولی نکشید که ازدواج کردیم و احساس خوشبختی میکردیم…
همسرم دبیر ورزش بود و منم کارمند عالی رتبه یک اداره دولتی درزمینه ورزش بودم و بخاطره تیم داریهای زیاد رفت و آمده دخترها به منزلمون زیاد بود…
همه عمو صدام میزدن و منم هیچ نظری به دخترها نداشتم .فقط رفت و امدکاری بود…
یکی از دخترها به اسم لیلا 18ساله باهامون خیلی جور بود و حتی از واحدمون کلید داشت هروقت میخواست میومد و میرفت …
تااینکه همسرم باردار شد و بعداز تولد پسرم رفت و آمدهای لیلا هم بیشتر شد…
نمیدونم چی شد که عاشقش شدم و تا به خودم بیام باهاش سکس داشتم…
تا اینکه لیلا ازدواج کرد و شد همکاره همسرم …
رفت و آمد بیشتر شد و بعد از ازدواجش چندبار سکس کامل داشتیم…
لیلا خیلی خوش استیل بود و من عاشق کون گندش بودم و از کون میکردمش…
لبه مبل میشتم خودش لپای کونش رو باز میکرد با سوراخش تنظیم میکرد و بالاپایین میکرد…
ابمو میرختم تو کونش بعد ساک میزد حسابی برام لیس میزد و میگفت عمو خوشت اومد…
لیلا تو دیگه کی هستی اخر منو با این کارات دیونه میکنی…
لیلا خیلی سکسی و حشری بود .تا حالا ندیدم زنی به این خوبی ساک بزنه …دیوانه کننده بود ساک زدنش…جوری میخورد کیرمو که دهنش کف میکرد .با توف زیاد لیس میزدو اخ و اوخ میکرد…خیلی راضی بودم از سکس با لیلا…دوسش هم داشتم که لذت سکس چندبرابر میشد…سکس با عشق خیلی لذت بخشه تا باکسی سکس کنی که هیچ حسی بهش نداری…
لیلا یه عادت داشت که تو سکس همش حرف میزد…اینکارش بیشتر تحریکم میکرد…بکن امیر محکم بکن تو کونم …موهامو بکش عشقم …سیلی بزن در کونم …
با شوهرش هم تو سکس حرف میزد و یه بار از شانس بده من , اسم منو میاره … امیر ابتو بریز تو دهنم لیسش بزنم…
همین جمله کافی بود تا شوهرش متوجه خیانت لیلا بشه…امیر کیه؟؟شوهره زهره!!!
بعد از این قضیه مرتب تو سکسهاشون اسم منو میاوردن …تا اینکه مسعود شوهره لیلا سکس ضربدری و گروهی رو مطرح میکنه و تو سکسهای بعدی اسم من و زنم رو میاوردن…
لیلا گفت شوهرم مسعود خیلی دوس داره با زنم زهره سکس بکنه و اگه من راضی باشم اونم حاظره زنش رو دراختیاره من بزاره…
منم رفتم تو فکر سکس گروهی و راضی کردن زنم…
وویسهای سکسی به لیلا میدادم و اونم موقع سکس با مسعود گوش میدادن . از سکس چت تا فرستادن عکس کیرم واسه لیلا و شوهرش…!

مسعود که مطمعن شده بود منم میخوام زنمو راضی کنم یه شب ازم خاست برم خونشون…
من رو مبل نشستم و مسعود گفت لیلاجان برو پیش امیر بشین و یه کم حال کنید من ببینم…
لیلا اومد پیشم و شروع کردیم لب گرفتن لیس زدن گردن و مالشه سینه…مسعود گفت لخت شو زنمو جلوم بکن…گفتم امروز امادگی ندارم…
مسعود گوشه و یه کم از ما دورتر بود و از لب بازیمون فیلم گرفته بود…
میدیدم فیلم میگره .توجهی نکردم…مانعش نشدم…پیش خودم فکرکردم واسه سکسشون میگیره تا با لب بازی من حال کنن…
غافل از اینکه همش نقشه بوده واسه نابودی زندگی من.
مسعود قبل از اینکه فیلم لب بازی و چتهامونو پخش کنه بهم زنگ زدو فهاشی میکرد…
میگفت امیر زنت رو بیار بکنمم.
بعد فیلم و چتهای منو لیلارو داد به زنم و داخل اداره پخش کرد …
تازه شده بودم معاون اداره…اخراج شدم و زنم هم خودکشی کرد…باتیغ رگش رو زده بود…
خواهرش میرسه و میبردش بیمارستان…
فیلمم همه جا پخش شده بود .داخل بیمارستان فامیلهای همسرم بهم فوش میدادن و بیغیرت بیفیرت میگفتن…همه متوجه ماجرای من شده بودن و بهم بی احترامی میکردن…
با شکایت خانواده همسرم بازداشت شدم و دادگاه رفتیم…سرکوفت و تحقیرهای مامورهای کلانتری و قاضی و ادمهای داخل دادگاه …نفرین و عاقه پدر مادرم…استرس و عذاب …خدایا کی تموم میشه…
با رضایت طرفین و یه کمی پارتی بازی قاضی, پروندم رو زود جمع کردن و طلاق صادر شد…
من سریع از شهرمون رفتم و الان داخل یه سوعیت زندگی میکنم…
معتادشدم و خونه نشین…مقداری پول داشتم که باسودش اموراتم میگذره…
مسعود لیلارو طلاق نداده و تو خونه زندانیش کرده…فقط میخاست تلافی کنه…عذابش میده.
الان که مینویسم فقط دلم واسه پسرم تنگ شده.
موقع طلاق هشت ماهش بود…چند روز دیگه تولدشه…
کاش زمان به عقب برمیگشت و جشن تولدت بغل بابات بودی…

پسرم تولدت مبارک بابایی…منو ببخش…

پایان
نوشته: سعید

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها