بنیصدر!
ابوالحسن در پاریس بود که این اتفاق افتاد.
جدایی از رجوی رو میگم.
این مرد رو از دوران دانشجویی در ابتدای دهه پنجاه میشناختم که جزوههاش درباره اقتصاد اسلامی، زیرزمینی به دست ما میرسید و برای ما مبارزین با علقههای مذهبی، جذابیت داشت.
دارم تصور میکنم که بنده خدا چه قدر افسرده شده در روزهایی که انقلاب به دست آخوند جماعت مصادره شد.
در سال ۵۸ من و خیلی از دوستانم به بنیصدر رای دادیم. مسعود رجوی توسط خمینی رد صلاحیت شده بود و گزینه بهتر از بنیصدر نمیشناختیم. جشن پیروزیش هیچ وقت یادم نمیره که در مسجد دانشگاه آریامهر تا صبح با بچهها بیدار بودیم و بگو بخند میکردیم. برای خودش ابهتی داشت. سبیلهای ظریف و عینک کائوچوبی روشنفکرانه میگذاشت. محبوبیتش هم در بین مردم به ما غرور میداد. اعتراف میکنم که ازش خوشم میومد و حتی به یادش استشها کرده بودم.
البته این ماجرایی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به اون موقع که بنیصدر خبر اتحاد رجوی با صدام رو شنید. فکر کنم در روزهای سرد زمستان سال ۶۳ بود. من این قضیه رو از عذرا شنیدم که همسر ابوالحسن بنیصدر بود. با عذرا در بهار آزادی بعد از انقلاب صمیمی شده بودم و البته سالها بعد در پاریس این ماجرا رو برام تعریف کرد.
طبق روایت عذرا، بنیصدر بعد از اطلاع از پیوستن سازمان به عراق به شدت برآشفته شده بود. احساس میکرد مسعود رجوی بهش کلک زده تا از اعتبار دیپلماتیکش استفاده کنه و بدون دردسر تشکیلات تروریستیش رو در فرانسه مستقر کنه. البته بنیصدر خیلی مغرور و متکبر بود ولی درباره این موضوع به نظر منم درست قضاوت میکرد. انقدر از دست رجوی عصبانی بود که خیلی سریع طلاق غیابی دخترش، فیروزه رو از مسعود خوشگله گرفت و برای همیشه از شورای ملی مقاومت جدا شد. اون روزها ابوالحسن هیچی نداشت. یه آسمون جل شده بود که تمام هست و نیستش رو قمار انقلابی کرده بود که فرزندانش رو یکی یکی داشت میبلعید. تصویر کنید مردی که عنوان نخستین رئیس جمهور تاریخ ایران رو با خودش یدک میکشید و از جمله چهرههای موثر در پیروزی انقلاب بود ولی اون روز به وضعیتی رسید که در داخل کشور طرفدارانش متفرق شدند، در خارج از کشور هم هیچ ارج و قربی نداشت و آنقدر منزوی بود که حتی به دیدار استاد قدیمی خودش شاپور بختیار هم نمیرفت! حتی در خرج و مخارج خودش هم گرفتار شده بود چون فاند هیچ سفارت و دولتی رو نمیخواست قبول کنه.
بگذریم
عذرا برای من حکایت سکس تلخش رو در اون شب زهر مار تعریف کرده بود. البته جزییاتش تخیل خودمه که با ادبیات مخصوص خودم بازگویی میکنم.
عذرا گفت بعد از خریدن نان به خونه برگشته و ابوالحسن رو دیده که بر روی صندلی جلوی رادیو لم داده و اخبار گوش میداده در حالی که مثل کسی که جنون داشته باشه، با خودش حرف میزده و گهگاه داد و بیدادش بلند میشده.
عذرا خبر داشته که ابوالحسن چرا انقدر به هم ریخته. صبح همون روز طلاق فیروزه رو از مسعود گرفته بودند.
عذرا یک چای برای ابوالحسن میریزه و میبره بهش میده. ابوالحسن استکان چای رو که میگیره، به دیوار خیره میشه و کمی بعد عذرا با صدای شکستن استکان در دست ابوالحسن سراسیمه برمیگرده و مجبور میشه دست خونی مرد خسته رو پانسمان کنه. دل عذرا خیلی برای شوهرش میسوزه و به این فکر میکنه که چه طور میتونه تسکینش بده.
به اتاق خواب میره و لباس سکسی قرمزش رو میپوشه. جوراب شلواری شیک، شورت مشکی توری، سوتین مشکی توری و البته عطر و ادکلن خوشبو. آرایش میکنه و به خودش میرسه. میاد کنار ابوالحسن میشینه و خودش رو بهش نزدیک میکنه. کالبد سرد ابوالحسن رو در آغوش میگیره و دهانش رو کنار گوش مرد خسته میبره. در حالی که بوسه های ریزی بر لاله گوش ابوالحسن میزنه، در گوشش زمزمه میکنه که دنیا به آخر نرسیده عزیزم؛ تا وقتی با هم هستیم و تا وقتی زندهایم، باید زندگی رو به کام همدیگه شیرین کنیم. ابوالحسن در حالی که اشکی گوشه چشمش جمع شده، گونهاش رو به گونهی عذرا میچسبونه و گرمای صورت زن رو لمس میکنه. به عذرا میگه خیلی دوستت دارم و تو تنها دارایی من هستی که میتونم روت حساب کنم.
عذرا و ابوالحسن همدیگه رو نگاه میکنند و لبخند میزنند. عذرا سریع لب بالای ابوالحسن رو میبوسه و بین لبهاش میبره و بوسه های محکمی میزنه. ابوالحسن لب پایینی عذرا رو میک میزنه و شهد لعل گوارای همسرش رو میچشه. بوی عطر عذرا به ابوالحسن آرامش میده و چشمهای مرد خسته رو میبنده. عذرا عاشق سبیل خوش تراش ابوالحسن بود و لیسش میزنه. بعد عذرا روی ابوالحسن میشینه و با تمام وجود ازش لب میگیره.ابوالحسن دستاش رو بر بدن عذرا چنگ میزنه و بعد کل تن همسرش رو لمس میکنه و اقیانوسهای ژرف بدنش رو کشف میکنه.ابوالحسن دستاش رو بر سینههای درشت عذرا میذاره و فشار میده. عذرا داره زبون ابوالحسن رو میک میزنه و لذت میبره. لباس لیز و لطیف عذرا، هوش از سر ابوالحسن برده و لحظاتی اون رو از بند دنیا و دین و دولت رها میکنه تا ورای سیاست و کین و خدعه قدری آرامش رو تجربه کنه. چه موهبتی بالاتر از لطافت تن یک زن برای فارغ شدن از دنیای پر دغدغه و بیمرامی که انقدر برای ابوالحسن بالا پایین داشته؟
ابوالحسن همون طوری که لب میخوره، دستاش رو به نرمی از گردن عذرا به بازو و ساعدش میکشه و بند لباس قرمزش رو میندازه. لباس عذرا مثل آبشار گوارایی شر شر میریزه پایین و تن سفید و خوش تراشش رو نمایان میکنه که درون لفاف سوتین شیکی خودنمایی میکنه. ابوالحسن به نرمی، سینه های عذرا رو از روی سوتین نوازش و مالش میده. دلش میخواد کاش نوزادی میشد که رییس جمهور ایران نشده بود و میتونست از ممه های عذرا شیر بنوشه و سیراب بشه از محبت زنانه و لطیف والاترین موهبت زندگیش که قرنها ناکامی و سرخوردگی این مرز و بوم رو به مثابه مخدر خیلی قدرتمندی از یادش ببره و مست عشقش کنه تا دمی از سرمای سیاست به گرمای شهوت پناه ببره.
بنیصدر و کوبص
بنیصدر و ممه
بنیصدر و کون
دستان زمخت مردانهاش رو از پشت کمر عذرا فشار میده و سوتین همسرش رو با خشونت پاره میکنه. سینههای زن همچون مرواریدهای صدفهای خلیج همیشه فارس میدرخشند و همچون انارهای باغات تبریز از شاخههای سوتین به زمین گرم شیکم عذرا فرود میان و تالاپ تالاپ صدا میدن.
بنیصدر اما وحشیه.
میخواد انتقام استبداد دینی رو از اون ممههای خوردنی بگیره. پس حملهور میشه. یگان ضربتی ارتش شاهنشاهی هم جلودارش نیست. با رمز عملیات حصر آبادان به سراغ ممه میره و گاز گازیش میکنه. بنیصدر و ممه، بنیصدر و ممه
و چه ممههای نیکویی!
ابوالحسن با خشونت تیپای آژاکس، احمدآباد مصدق رو در ممههای عذرا بازسازی میکنه. لیسهای سرد پادگان اشرف بر سینهی گرم عذرا میشینه.
و اکنون موعد کیرستان است.
کیر سترگ ابوالحسن بیرون میآید. عذرا به حالت داگی مینشیند تا نکاح انقلابی اسلامی بنیصدر را در حجلهی هجرت، چاپ کند.
ایلوشین بنیصدر از شورتش در میآید و در قامت بمبافکنی، کص عذرا را هدف میگیرد و شلیک میکند. قطرات مذی ابوالحسن در حکم توپ و خمپارههایی در خاکریزهای خرمشهر فرود میآید و آب کص همایونی عذرا با آن ترکیب میشود. ضیافت کیر و کص
انقلاب اسلامی در هجرت
پیتزای سوسیالیسم توحیدی
و ابوالحسن ملیگرای مصدقی
عذرا به کمر میخوابد، ابوالحسن با طمأنینهای شاهانه روی او خم میشود و نبات کیرات را بر مهد کوبصات میگستراند.
تالاپ تالاپ تالاپ تالاپ
تالاپ تالاپ تالاپ تالاپ
آااااه آااااه آاااه آاااااااه
آااااه آاااه آاااااه آااااه
تلمبه بزن مکتبی
منو بکن لیبرال
سکس مالیخولیایی بنیصدر و همسرش البته زیاد طول نمیکشه چون افسردگی بعد از خیانت رجوی، بنیصدر رو زودانزال کرده. درست مثل خود انقلاب که زودانزال بود و زود به ثمر نشست.
نوشته: لیلا