داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

بشر حشری

از وقتی یادم میاد همیشه دوس داشتم با دخترا دوس بشم . همیشه چشام میگشت دنبال یه صحنه هرچند کوتاه ولی مخفیانه از بدن و اندام دخترا و زنا .نمیدونستم که شهوت چیه یا میل جنسی به چی میگن . اصلا از یه پسر بچه چهار پنج ساله چه انتظاری میره ؟ مخصوصا اون سالا که هیچکی هیچی نمیدونست و هیچ چیزی هم نبود . یه تلویزیون سیاه و سفید بود که فقط شبکه 1 و 2 رو داشتیم اونم تو کل 24 ساعت 6 ساعت یا 7 ساعت برنامه داشت واقعا هم 1 و 2 بود چون فقط شاش و عن نشون میداد و یه دستگاه استریو که دوموج رادیو داشت اونم گوش نمیدادیم فقط نوار کاست میزاشتیم .
هر وقت تو کوچه بازی میکردیم همه دنبال بازی و بردن و اینا بودن من چشم تو کوس و کون دخترا بود یه پارگی یا قلمبگی چیزی ببینم یا دخترایی که دامن پاشون بود یه لحظه دامنشون بره بالا شورتشون رو ببینم . این جریان از یه هفته قبلش شروع شد که خونه پدربزرگم بودیم و خاله کوچیکم که اون موقع 16 سال یا 17 سال داشت با دوستش داشتن حرف میزدن تو حیاط روپله نشسته بودن منم بازی میکردم جلوشون . دوست خالم همش منو اذیت میکرد و نیشکون میگرفت و یهو منو بغل میکرد تو هوا برعکسم میکرد منم تو بچگی خیلی ریزه میزه بودم کلا 8 کیلو یا 9 کیلو بودم تو اون سن . همینجور که داشت تو بغلش اذیتو میکرد یهو سرمو برد پایین مثلا داره منو با سر میندازه زمین بترسونتم سرم رفت بین پاش . یه دامن تقریبا تا وسط ساق پا پاش بود که چون نشسته بود امده بود تا رو زانوهاش و شلوار چیت گل گلی . آقا صحنه رو که دیدم کوپ کردم . خشتک شلوارش پاره بود و یه طرف کوس سیاهش و چوچوله آویزونش افتاده بود بیرون با یکم مو . منو آورد بالا و منم شوکه شده بودم خالم ترسید و منو گرفت ازش گفت خدا مرگت بده بچه رو زهره ترک کردی . حالا اون نمیدونست من از یه چیز دیگه زهرترک شده بودم از صحنه ای که نباید تو اون سن میدیدم و خیلی ناخواسته دیده بودم . همین اتفاق به ظاهر کوچیک کاملا سیر زندگی منو عوض کرد . از یک بچه شر و شیطون و بازیگوش و پرحرف به یک آدم منزوی دیرجوش ساکت مضطرب تبدیل کرد . اون چیزی که دیده بودم نمیدونستم چیه . تقریبا با همه دختربچه های همسن خودم رابطه ناسالم عمیقی برقرار کرده بودم . اکثر دخترا ازم فراری بودن اون چندتایی هم که بودن همش شورت و ران و کونشونو نگاه میکردم بدون اینکه بفهمم چرا دارم اینکارو میکنم . حتی از اینم فراتر رفت . هرجا میرفتیم چشمم لای پای زنا و دخترای بزرگتر بود . همه زنا به خاطر سن کمم چیزی بروز نمیدادن ولی سردی و نفرت رو از نگاهشون میخوندم البته چند باری موفق به دیدن شورت زنا و دخترا شدم تو مهمونیا و عروسیا ولی خوب اون روزگاران به سرعت گذشت و تا به خودم امدم دیدم 15 سالمه و یه پسر چشم چرون حیز لا ابالی که دیگه بی محابا تو خیابون و بازار زن و دختر مردمو انگشت میکردم و یکی دوتا همپالگی برای خودم پیدا کردم . از اینجا به بعدش داستان یکم حالو هوای طنز پیدا میکنه البته نه برای من فلک زده , بلکه برای شمای خواننده .

اولین سری که رفتیم تو بازار برای انگولک کردن خوب یادمه . با تنها دوستم که اونم از من بدتر حیز بود رفتیم تو شلوغیا گفت خوب نگاه کن ببین چیکار میکنم بعد تو انجام بده . کسکش انگار داشت تعمیر تلویزیون یادم میاد . خوب نگاه کردم دیدم تو شلوغی رفت چسبوند به یه زنه حدودا 50 ساله چاقالو . همونجور که چسبونده بود زنه برگشت اینم داشت یه طرف دیگه رو نگاه میکرد و دروغکی میگفت آها همونو بده همونو بده و یکم جدا شد که زنه بیخیال شد و رفت پشت یکی دیگه پشت دستشو چسبوند رو لمبرای یه زن دیگه . خلاصه چند نفرو همینجور دستمالی کرد و گفت دیدی ؟ یاد گرفتی ؟ گفتم خوب چی تو فقط چسبوندی و دست زدی کسی رو انگشت نکردی که ؟ جواب داد اینا تمرینی بود و آموزشی برای تو . حالا برو ببینم چیکار میکنی . گفتم این حال نمیده من باس انگشت کنم گفت نمیدونی لو میری از اینجا شروع کن تا دستت روون شه . یه باشه ای گفتم و رفتم وسط . یکی دونفر رد شدن خواستم کارای اونو بکنم ولی اینقد دست و پام میلرزید و ترس برم داشت برای یه لحظه فشار افتاد و داشتم میفتادم که دوستم گرفت منو . گفت چته تو نمیری . گفتم چیزی نیست خوبم . گفت برو اون دختر تو شلوغی هست همش حواسش تو لباس و پارچه و ایناس نمیفهمه . با ترس و لرز رفتم جلو حالا قیافمو تصور کنید یه پسر لاغر گردن باریک با صورت پر از جوش و موهای بهم ریخته که کم کم آثار بلوغ تو وجودش پیدا میشه اون هم تنها با بزرگ شدن دماغ . چشام از ترس گرد شده بو داشت از حدقه بیرون میزد و کل تنم از عرق خیس بود . رفتم کنار دختره از پشتش که رد شدم دست بردم سمت لمبرای کونش یهو اومد عقب دستم با حالت خیلی بدی رفت رو کونش و یکی از انگشتام انگار رفت لای کونش . یهو جیغی زد که همه ساکت شدن . نگو 10 12 نفری که دور و اطرافشن فامیلای دختره و نامزدش هستن . دقیقا یادم نیست چند تا اردنگی خورد تو کونم فقط میدویدم و پشت سرمو نگاه نمیکردم . جوون بودم و سبک و نفسم باز بود اونام یکی دو معبر دویدن دنبالم و چند تا پس گردنی و لگد تو کونم خورد و دررفتم . تا یه هفته چپکی راه میرفتم از درد کون . این کارام ادامه داشت و هرروز دنبال این بازیا بودم و تقریبا حرفه ای شده بودم . اصلا بحث لذت جنسی درکار نبود . یه جورایی مریض شده بودم . تبدیل شده بودم به یه ادم منحرف که دوست داشت زن و دختر مردمو انگشت کنه . حول و حوش 18 سالم بود که همون دوستم یه جنده آورد گفت اگه هستی بیا دنگی . گفتم باشه رفتم و خلاصه بعد سکس و این حرفا به جنده هه گفتم یه کار برام میکنی ؟ گفت چی ؟ گفتم یه چادر سرت کن فقط از جلوم رد شو انگشتت کنم ببینم انگشت کردم یه زن لخت چجوریه . یکم چپکی نگام کرد گفت باشه رد که شد انگشتش کردم خیلی بهم حال داد و حشری شدم گفتم یه بار دیگه گفت باید بازم پول بدی . چاره ای نبود حشرم بر عقلم غلبه کرده بود و برای بار دوم کردمش .
از اینجا به بعد داستان فرق کرد . دیگه فقط بحث انحراف خالی نبود که فقط حالت اعتیاد داشته باشه . واقعا حشری میشدم و هرکسی رو که انگشت میکردم فوری کیرم راست میشد . یاد گرفته بودم همیشه کیرمو با کش میبستم به ران پام که شق نشه اگرم شد دیگه نزنه زیر شلوارم . این کارا ادامه داشت تا یه سال بعدش که اون اتفاق افتاد و از اینکار توبه کردم .

بابام یه پیکان داشت مدل شست که همیشه میگفت پسر این ماشین یه سال از تو بزرگتره . ماشینش کم کم داشت به بیست سال کارکرد نزدیک میشد و این اواخر هرجاییش رو تعمیر میکرد یه جا دیگه خراب میشد تا اینکه به سرش زد بفروشه . ماشینو برد فروخت و نصفشو همونجا نقد بهش دادن و بقیشو چک کشیدن حدود یک میلیون و هشتصد هزار تومن برای هفته بعدش . هفته بعدش چکو داد بهم برم بانک پولش کنم .
ما رفتیم تو بانک و اون موقع ها مردم پشت سرهم تو صصف وایمیسادن منم صبح زود رفته بودم خوابالود . رفتم پشت سر یه زن چادری وایسادم بانک هم شلوغ مردم تو هم میلولیدن . خودمو یکم اوردم اینور ببینم زنه چجوریه دیدم بابا واقعا قیافش خوشگله و کم کم میل جنسی غالب شد . یکم چسبوندم بهش و سریع جداش شدم که مثلا اتفاقی بوده . یهو برگشت تو چشامو نگا کرد منم زل زدم بهش . یه لبخند کوچیکی زد و برگشت . اینبار دیدم اون اومد عقب چسبوند بهم . دیگه تو ابرا بودم . از خوشی داشتم بال درمیاوردم . خوبیش این بود صفه کنار دیوار بود و راحت هم میتونستم با دست لمبرای کون زنه رو هم بمالم و از رو چادر هر از گاهی هم انگشتش کنم . در یک لحظه دستشو آورد و کیر شق شدمو یکم از رو شلوار گرفت و فشاری داد که نزدیک بود همونجا ارضا شم . خوب بود کل اینکارش 3 ثانیه هم نشد و الا کل شلوارمو به گند میکشیدم . ناگفته نماند من خیلی کم شورت میپوشیدم و اکثر مواقع شورت پام نبود که اون روز هم مثل اکثر مواقع شورت پام نبود .
زدم به سیم آخر و اروم زیپ شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو درآوردم گذاشتم لای چاک کونش از رو چادر و چسبیدم بهش . دستشو آورد و دستامو گرفت و فشار داد . ظاهرا خیلی حشری بود .10 ثانیه نگذشته بود دیدم از لای جمعیت دونفر دارن میان سمت ما و صف هارو بهم میزنن خیلی سریع کیرمو انداختم تو شلوارم و زیپمو کشیدم بالا . زنه هم متوجه شد و یکم فاصله گرفت .
امدن گفتن داری چیکار میکنی ؟ گفتم هیچی چک آوردم نقد کنم . گفتن خوب چرا تموم مدت چسبیدی به این خانوم ؟ گفتم نچسبیدم که صف شلوغه از پشت هم دارن هل میدن . یکیشون امد در گوشم گفت بزار آبرو ریزی نشه ما همه چیو دیدم آروم از تو صف بیا بیرون بریم حراست نذار با زور ببریمت . منم انگار آب سرد ریختن روم بی اراده راه افتادم باهاشون ولی هنوز سه قدم نرفته بودم دیدم زنه داد زد چادرم . نگو وقتی داشتم زیپ شلوارمو میکشیدم بالا چادر زنه لای زیپم گیر کرده . دوس داشتم زمین دهن باز کنه و و منو قورت بده به حدی خجالت کشیدم که واقعا آرزوی مرگ میکردم . زنه زود امد قضیه رو یه جوری جمع کنه حالا نمیدونم دلش برام سوخت یا هرچی ولی اون دونفر نذاشتن و برش گردوندن تو صف و منم باهاشون رفتم . تو اتاق که نشستیم چند تا سوال ازم پرسیدن و مشخصات و اینا چکم رو هم بهشون نشون دادم که واقعا برای چک امده بودم و البته همه اینارو با گریه میگفتم و اشک و عن دماغم قاطی شده بود یه وضع افتضاحی . شماره خونه رو خواستن و بابام امد و …

بقیش زیاد خوشایند نیست بریم اونجاش که بابام امد تو اتاق حراست و منو که دید گفت زیپتو بکش بالا حیف نون تخمات بیرونه و با پس گردنی و چک و لگد که خدا اون دوتا آقارو خیر بده منو از زیر دست و پای بابام کشیدن بیرون و یجورایی بیخیال شدن و منو دادن دست بابام . تازه رفتیم خونه توهین و تحقیر و اینا شروع شد و شش ماه بابام نه بابام حرف زد نه نگام کرد . شب همون روز توبه کردم که دیگه از اینکارم دست بکشم . هفت یا هشت ماه بعدش رفتم سربازی و برگشتم یه مغازه اجاره کردم تو محل و شغل میوه فروشی رو شروع کردم .
شکر خدا اوضام خوبه 5 سالی هست ازدواج کردم و یه دختر 3 ساله دارم که نمک زندگیمه .

هنوزم که هنوزه اون انحراف لعنتی باهامه ولی کنترلش کردم و دیگه دست از پا خطا نمیکنم هرچند بعضی وقتا زنا میان میوه بخرن خم که میشن و کونشون پهن میشه فوری نگامو میدزدم که خطا نکنم . نمیدونم بتونم خودمو کنترل کنم چون میدونم این انحراف تا توی قبر باهامه و میترسم تو قبر هم نکیر و منکر رو انگشت کنم اون دنیا از کون دارم بزنن هرروز .

(اصل بد نیکو نگردد چونکه بنیانش بد است)

نوشته: کیرمرد

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها