بدهی شوهرم و منو دوتا دختر دسته گلم (۱)
سلام این داستان طولانیه پس اگر حوصله ندارید نخونید یا اگرم حوصله مقدمه ندارید برید پایین تر از جایی که مشخص کردم شروع سکس بخونید.
من آزاده هستم
۳۹ سالمه و مربی ایروبیک و رقص هستم.
شوهرم اسمش علیه و ۴۴ سالشه. تو ۱۸ سالگی باهاش ازدواج کردم. اولین دوست پسرم بود و عاشقش بودم و با تمام نداریاش ساختم و حاصل ازدواجمون دوتا دختره به نام های شیما که ۲۰ سالشه و ملیکا که تازه ۱۸ سالش شده.
اون موقع من خوشگل فامیل بودم و علی هم قد بلند و چهره جذابی داشت. دوتا دخترمون به ما رفتن و جفتشون بزنم به تخته از خوشگلی و خوش هیکلی هیچی کم ندارن و خانوم بزرگشون کردم.
شیما بسکتبال بازی میکرد از بچگی و هیکلش خیلی رو فرم بود و ملیکام کلاس رقص میرفت و با خودمم ایروبیک کار میکنه. خلاصه که هیکل جفتشون مثل من فوقالعادهس.
شیما با همکلاسی دانشگاهش دوست شد و باهم نامزد کردن.
ملیکا هم با پسر عموش تو رابطه بود ولی باهم سکس نداشتن و ملیکا خوب خودشو نگه داشته بود و میگفت فعلا زوده واسه این کارا.
یعنی هم شیما هم ملیکا و هم خود من تو کل عمرمون فقط با یه نفر بودیم.
منم خودم دوست داشتم همیشه کنارشون باشم مثل یه دوست که احساس تنهایی نکنن و همه چیو به من میگفتن.
خب بریم سراغ داستان.
نمیخوام وارد جزییاتی بشم که میدونم براتون مهم نیست فقط در همین حد بگم که علی با یکی شریک شد و این وسط شریکش همه چیو برداشت و رفت اونور آب. علی ۲ میلیارد از این پولو از یکی نزول کرده بود چون به جواب دادن اون سرمایه گذاری مطمئن بود اما شریکش کلاهبردار از آب دراومد. حالا علی مونده بود و کلی بدهی.
بقیه بدهیاشو یه جوری با حرف راضیشون کرده بود که بهش وقت بدن ولی سامان (همونکه ۲ میلیارد داده بود) کوتاه نمیومد و میخواست علی رو بندازه زندان.
یه روز علی رو دعوت کردیم خونه تا باهاش حرف بزنیم و راضیش کنیم.
علی گفت همتون باشید که دلش به حال خانوادمون بسوزه شاید فرجی شد.
سامان اومد و من یه شام عالی تدارک دیده بودم براش.
اومد داخل و به هممون دست داد و ماهم گرم برخورد کردیم. و خلاصه اون شب تموم شد بدون هیچ اتفاق خاصی و وقتی داشت میرفت به علی گفت فردا بیا باهم حرف بزنیم. ما اونشب خوشحال شدیم و حتی گریه کردیم۴ تایی باهم که این کار جواب داد. اونشب یکی از بهترین سکسای عمرمونو باهم داشتیم.
فرداش که علی رفت پیش سامان من کیک درست کردم چون تقریبا مطمئن بودم همه چی درست میشه و خواستم جشن بگیریم ولی وقتی برگشت حالش خوب نبود. پرسیدیم چی شد؟ گفت هیچی قبول نکرد و میرم زندان. من گریه کردم که چرا؟ چی گفت؟ گفت هیچی ولش کن آزاده شرط و شروط مزخرف گذاشت. گفتم جان آزاده بگو دقیقا چی گفت. شاید بشه کاری کرد. گفت ول کن توروخدا فقط ول کن هیچی نپرس.
دیگه حرفی نزدیم تا اینکه شب تو رختخواب دوباره رفتم بغلش گفتم تورو خدا بگو شرط اش چی بوده وقتی شرط گذاشته یعنی راهی هست که حل کنیم این مشکلو من نمیتونم بدون تو زندگی کنم علی. علی گفت آزاده بهت میگم ولی همینجا چالش کن نمیخوام اصلا بهش فکر کنی چون دیوونه میشی مثل من گفتم باشه قول میدم پس بگو. گفت سامان ازش خواسته با شیما و ملیکا سکس کنه.
سامان یه پسر ۴۶ ساله بود که بخاطر ثروت باباش بدون تلاش به این جایگاه رسیده بود و هیچوقت ازدواج نکرده بود و علی بهم گفته بود عاشق دخترای جوونه و شوگر ددیشون میشه.
چی داشت میگفت؟ دوتا دختر دسته ی گلمو بدم بهش تا شوهرم پیشم بمونه؟ اونم نه یکی بلکه هر دوشونو میخواد.
علی ادامه داد و گفت وقتی رسیدم بهم گفت میدونی که ۲ میلیارد پول زیادیه پس چیزی که میخوام ازت در قبال این پول هیچی نیست. بهم گفت با دوتا دخترت یه شب سکس میکنم و چکتو پس میدم. من قاطی کردم و داد زدم سرش که گفته ببین من اون دوتا رو میخوام مخصوصا دختر کوچیکتو که میخوام پردشو بزنم چون کص تنگ دوست دارم. بالاخره بحث ۲ میلیارد پوله علی جونم چیز زیادی که ازت نخواستم.
منم همون لحظه هیچی بهش نگفتم و اومدم بیرون چون میخواستم بزنم بکشمش.
من شوکه شده بودم و نمیتونستم هیچی بگم علی گفت عشقم عیب نداره من میرم زندان توام که کار داری تا یه مدت سر کنید با درامد تو بعدش یه خاکی تو سرمون میریزم.
خلاصه علی سعی کرد با حرفاش منو آروم کنه ولی من تا صبح بیدار موندم و بهش فکر کردم.
نمیتونستم دوریه علی رو تحمل کنم اونم درحالیکه زندانه. بدون علی حتی یه روزم نمیتونستم زندگی کنم. من تصمیممو گرفته بودم.
شب بعدش بعد از شام که دخترا رفتن اتاقشون من گریه کردم و گفتم علی من نمیتونم بدون زندگی کنم میفهمی؟ من به بودنت نیاز دارم. علی ساکت بود و بغض کرده بود که من گفتم زنگ بزن بهش بگو من حاضرم یه شب باهاش باشم. گفت چی میگی دیوونه شدی آزاده؟ گفتم نه اتفاقا من عقلم کار میکنه ولی گیر یه ادم دیوونه افتادیم و باید باهاش کنار بیایم. گفت نه من نمیذارم دیگه حرفشو نزن میفهمی چی داری میگی؟ گفتم از دیشب تا همین الان دارم بهش فکر میکنم و اره میفهمم چی میگم. فقط یه شبه دیگه تموم میشه میره. علی بغضش ترکید و گفت اخه اون کثافت چشاش دنبال شیما و ملیکاس.
رفتم بغلش کردم و باهم گریه کردیم ولی آروم که صدامون نره اتاق بچه ها.
علی گفت آزاده من از زندان میترسم ولی نمیتونم اینکارو کنم گفتم فقط یه شبه علی فقط یه شبه من سامانو راضیش میکنم که از خیر بچه ها بگذره. علی ساکت بود و هیچی نمیگفت.
زنگ زد به سامان و گذاشت رو آیفون ولی سامان قبول نکرد فقط منو بکنه و بیخیال شه. گفت زنت بهترین چیزیه تو عمرم دیدم ولی من اون دوتا رو بیشتر دوست دارم منم باهاش حرف زدم ولی گوشش بدهکار نبود.
اونشب بدترین شب زندگیم بود
صبح علی رفت و منو دخترا سر میز صبحانه بودیم. بعدش داشتیم میزو جمع میکردیم که شیما گفت مامان گفتم جانم. گفت من و ملیکا دیشب حرفاتونو شنیدیم. من چشمام پر اشک شد که باعث شده بودیم دخترامون چنین حرفایی رو بشنون. که شیما گفت شنیدم که سامان دنبال من و ملیکاس و ما تصمیم گرفتیم به بابا کمک کنیم از هر راهی که بشه حالا اگر راهش اینه ما مشکلی نداریم. خواستم بزنم تو گوش شیما که ملیکا گفت ماماااااان ما هم نمیخوایم بابا بره زندان میفهمی؟ چرا فکر میکنی فقط خودت بابا رو دوست داری؟ هیچکدومشون گریه نمیکردن و فقط عصبانی بودن. من نشستم کف آشپزخونه و خیلی غیرارادی گفتم باشه.
نمیخوام خیلی طولانی بشه و دراماتیکش کنم. داستان پس در همین حد میگم که علی اومد خونه و باهاش درمیون گذاشتم و هرطوری بود راضیش کردم که دوتا دخترا برن پیشش.
همونجا زنگ زد به سامان و بهش گفت قبوله جاکش پدر حرومزاده. سامان از ته دل خندید و گفت خوش خبر باشی علی جون. علی گفت فردا ساعت ۸ بیا خونه خودمون ما قبلش میریم بیرون ولی مواظب دخترام باش سامان تورو خدا اذیتشون نکن.
گفت چشم مثل تخم چشام مواظبشونم ولی فقط خونه خودم باید بیان و الانم که دیر قبول کردی ۳ شبانه روز باید اینجا باشن. علی گفت سامان تو رو خدا اذیت نکن تو قول دادی فقط یک شب. که شیما و ملیکا گفتن بابایی قبول کن هرچی میخواد.
سامان گفت حیف زنتم خوبه خیلی دوست داشتم اونم بکنم ولی مرد و قولش همون دوتا کافین ولی باید حسابی بهم خوش بگذره و غذاشونم پای خودم.
فردا شد و علی رفت سرکار گفت من دیگه خونه نمیام نمیتونم تو چشمای دخترا نگاه کنم علی گفت خوشحالم حداقل دستش به تو نمیخوره. منو بوسید و رفت.
منو دخترام بعضی وقتا باهم حموم میرفتیم و اونروزم باهم رفتیم حموم. تو حموم پشمای کصمو زدم و برق انداختمش. ملیکا گفت مامان اشکال نداره بعدش دیگه همه چی تموم میشه میایم خونه پس نگران ما نباش کاری نمیتونه باهامون کنه که فقط دنبال سکسه. گفتم نگران؟ چی میگی؟ فکر کردین من شما دوتا رو باهاش تنها میذارم؟ منم باهاتون میام. که جفتشون یهو زدن زیر گریه ی بلند و بغل کردن و گفتن ما خیلی میترسیدیم ولی نمیتونستیم بهت بگیم. منم بغلشون کردم و گفتم نترسید من اینجام.
رفتیم بیرون و خشک کردیم خودمونو و به پاها و دستامون لاک زدیم و لباس هامونم انتخاب کردیم. من حالم بد بود و دخترا از من حالشون بدتر.
من هنوز ترسو و عصبی بودنو تو نگاه دخترا میدیدم و نمی خواستم امشب یه کابوس بشه براشون.
.نشستم فکر کردم گفتم اگر اینطوری عصبانی و ناراحت باشیم این سه شب نتیجش میشه یه خاطرهی کابوس وار واسه ما سه تا و یه خاطرهی عالی واسه سامان. مخصوصا ملیکا که قرار بود پرده شو بزنن حتما شب بدی قراره داشته باشه. پس چرا ما هم خودمونو اروم نکنیم و سعی کنیم لذت ببریم؟
گفتم دخترا ما باید کاری کنیم بهش خوش بگذره پس باهاش بد حرف نزنید یه وقت ناراحت نشه و احترامشو حفظ کنید. گفتن اره میدونیم.
گفتم غیر از این چیزا این سه شب فقط قراره سکس کنیم و خیلی چیز عجیبی فکر نکنید قراره بشه پس خودمونم باید خوش بگذرونیم. استرس نداشته باشید و فقط به لذتش فکر کنید. اصلا به چشم یه اجبار نگاه نکنید اینجوری اذیت میشید. فقط یه مردی میخواد باهامون سکس کنه همین. خیلی سادس پس اصلا به هیچی جز یه سکس خوب فکر نکنید. اصلا اون مهم نیست بیاین خودمون کیف دنیا رو ببریم. قشنگ دیدم با حرفام اون ناراحتی و حال بدشون از بین رفت.
ما باهم حموم میریم پس از اون بابتم ترسی نداشتم که از هم خجالت بکشیم ولی خواستم اگر خجالتی هم هست بریزه و گفتم پس بیاین امشب خجالت و حیا رو بذاریم کنار و با یه کیر غریبه لذت دنیا رو ببریم. یهو جا خوردن من گفتم چیه؟ امشب قراره کس بدیم به سامان این یه واقعیته. قراره مارو بکنه و آبشو بیاریم. میدونم که فیلم سوپر زیاد نگاه میکنید پس طوری رفتار نکنید که براتون عجیبه. بوسشون کردم و خندیدیم و من موفق شدم آرومشون کنم.
گفتم بیاین نفری دو پیک شراب بخوریم که حسابی بهمون خوش بگذره امشب.
یه پلاستیک آوردم گفتم چند دست شورت و سوتینم بردارین شاید اونجا لازم شد.
بچه ها رو آماده کردم که به یه حرومزاده لذت بدیم ولی خب اگر بخوایم منطقی نگاه کنیم واقعا دو میلیارد خیلی پول بود.
ساعت ۷ بود که زنگ درو زدن و من از آیفون گفتم الان میایم. لباسامونو پوشیدیم و رفتیم پایین ولی قبلش یه نامه نوشتم برای علی و گفتم من نگران دخترام و منم باهاشون میرم خیالت راحت باشه هیچی نمیشه و خیالت راحت باشه. رفتیم پایین سامان جلوی ماشین وایساده بود تا منو دید شوکه شد گفت شما چرا زحمت کشیدین؟ گفتم منم باهاتون میام نمیتونم دخترامو تنها بذارم.
شروع سکس:
یکم بدنامونو دید زد گفت اخ جوووونم چی از این بهتر. اومد نزدیکم گفت میشه ازتون لب بگیرم خوشگل خانوم؟ خودم سریع رفتم سمتش لب دادم بهش. دهنش بوی سیگار میداد. گفت جوونم و رفتیم نشستیم تو ماشین. رفتیم سمت ستارخان و رفت تو یه پارکینگ. میدونستم خونه ی اصلیش اینجا نیست چون با این همه پولی که داره اینجا واسش افت داره. رفتیم بالا دیدم یه خونه ی سه خوابه و خیلی خوشگله و بزرگه. یه قسمتشو یه قفس خیلی بزرگ گذاشته بود و چهار تا سگ اونجا ول بودن. انقدر خونه ی بزرگی بود که واسه سگاش یه قسمتی از خونه رو اختصاص داده بود. تا رسیدیم و نشستیم رو مبل سامان سریع گفت خب شروع کنید دیگه میخوام این سه روز ازتون کار بکشم. ما هم سریع
سه تایی رفتیم جلوش زانو زدیم و من زیپ شلوارشو باز کردم و کیرشو اوردم بیرون. شیما یه جیغ کوتاه کشید وقتی کیرشو دید. کیر سامان خیلی کلفت و دراز بود و منم که این دومین کیر زندگیم بود از مشروبی که خورده بودم بیشترم هیجان زده شده بودم. دستمو کشیدم روش کیرش گفتم دخترا شمام دست بزنید که سه تایی دستمونو گذاشتیم رو کیر و تخماش و داشتیم لمسش میکردیم.
سامان گفت ملیکا نظرت راجعبه کیرم چیه؟ گفت خیلی ابهت داره. گفت قراره عروست کنم امشب پس دوست دارم اول بیای بوسش کنی قبل اینکه مامانت برام ساک بزنه و به شما دوتام یاد بده و برام بخورید.
بعد گفت راستی یه قانونی میخوام بذارم امشب منو فقط آقا سامان صدا میکنید فهمیدید؟ میخوام هرجوری که میتونید بهم حال بدید. گفتم بله آقا سامان دخترام همینو گفتن. ملیکا یه نگاه به من کرد و گفتم کیرشو بوس کن راحت باش اصلا امشب خجالتو بذار کنار. ملیکا اومد کیر سامانو بوسید و بعد خودم گفتم شیما جان توام ببوس کیر آقا سامانو. شیما اومد بوسیدش و من رفتم یه لیس زدم نقاطی رو که دخترام بوسیده بودن. و سرشو گذاشتم تو دهنم و یکم ساک زدم.
کیر علی ۱۶ سانت بود و تقریبا میشه گفت کلفت نبود زیاد. ولی کیر سامان که به گفته خودش ۲۴ سانت بود و کلفتیش اندازه ی مچ دستم بود.
من کیر علی رو نمیتونستم کامل تو دهنم جا بدم پس کیر سامان که جای خود داشت.
همون سرشو میخوردم که سامان گفت شما دوتام بیکار نشینید تخمامو بخورید. اونام اومدن کوچولو کوچولو زبون میزدن به تخماش. سامان گفت نه قشنگ بخوید دیگه اینجوری خوب نیست. من کیرشو ول کردم گفتم نگاه کنید من چجوری لیس میزنم یکمی لیس زدم و خوردم تخماشو و گفتم یاد گرفتید؟ گفتن اره و من دوباره شروع کردم ساک زدن و شیما و ملیکا هم شروع کردن به خوردن تخمای سامان. سامان گفت اهان حالا بهتر شد یکم. دستشو گذاشت رو سرم و فشار میداد به کیرش ولی از یه جا پایین تر نمیرفتم یعنی جا نمیشد تو دهنم منم عادت نداشتم کیرو بکنم تو حلقم و تقریبا فقط ۷ ۸ سانتشو میکردم تو دهنم. گفتم شیما تو یکم بیا ساک بزن گفت دهنیه توئه مامان. گفتم کیر آقا سامان استثناست دهنی و غیر دهنی نداره همه مون باید بخوریمش چون امشب واسه همین اینجاییم. گفت خب میذاشتی اول من بخورم مامان یهو سامان گفت ای باباااااا کسخلتون نیستم که من. گفتم از چی بدت میاد شیما؟ گفت اخه دهنی شماس من نمیتونم… که یهو حرفشو قطع کردم و یه لب با زبون طولانی ازش گرفتم و وقتی جدا شدم از لباش با خنده گفتم الان خوب شد؟ یه لبخند زد و گفت اره. اومد کیرشو بخوره که گفتم صبر کن. رفتم یه لب با زبونم از ملیکا گرفتم و بعدش گفتم شما دوتام لب همو بخورید که همینکارو کردن. گفتم خب دیگه مشکل دهنی بودن کیرتون حل شد آقا سامان 🙂 گفت آفرین تو جنده مورد علاقه خودمی امشب. شوکه شدم از این حرفش اونم پیش دخترام. ولی اگر من میخواستم واکنش بدی نشون بدم دخترا دوباره حالشون بد میشد پس جواب دادم: باعث افتخارمه امشب کنیز شما باشم سرورم. سامان کیف کرد از این جوابم.
گفت کیر دهنی مامانتو بخور شیما. شیما رفت سمت کیرش که من زودتر رفتم دوباره رفتم یک ساک ریز زدم که خیس شه و گفتم خشک شده بود اخه 🙂 شیما خندید و کیرشو بالاخره کرد تو دهنش ولی نمیتونست خیلی بره پایین و تقریبا ۵ ۶ سانت بیشتر جا نداشت دهنش. منم رفتم سراغ تخماش و کنار ملیکا شروع کردم به خوردنشون.
آب دهن من و شیما قاطی شده بود رو کیر سامان و میومد پایین رو تخماش که منو ملیکا درحال خوردنشون بودیم.سامان گفت بابا عجب خانواده پایه ای هستید خدایی. یه کم گذشت که گفتم نوبت ملیکاس برو ساک بزن دختر قشنگم. جاشو با شیما عوض کرد که سامان گفت بیا اول لبتو بخورم ملیکا رفت لب گرفت و گفت حالا برو بخور. ملیکا هم خوب نمیتونست ساک بزنه و فقط میکرد تو دهنش و در میاورد. منو شیما هم داشتیم تخمای سامانو میخوردیم با طعم آب دهن من و شیما و ملیکا ولی به شدت لذت بخش بود برامون. حدود ده دقیقه گذشت که سامان بلند شد گفت لخت شید مام سریع لباسامونو درآوردیم و لخت وایسادیم جلوش گفت بریم رو تخت. رفتیم اتاق از سامان پرسیدم قرص خوردی که آبت نمیاد؟ گفت اره جیگر قرص خوردم که خوب بکنمتون. گفتم وای بچه ها کارمون در اومد آبش نمیاد دیگه بچه ها خندیدن و سامان گفت خب اول میخوام مادرتونو بگام بچه ها. جنده های کوچولو بشینن تو نوبت. راستش کم کم از این طرز حرف زدنش خوشم اومده بود و دخترام تحریک میشدن.
گفتم چجوری دوست دارید در خدمتتون باشم آقای من؟ گفت دراز بکش رو تخت پاهاتو بده بالا. همونطوری شدم و کیرش گذاشت دم کصم سرش رفت توم. انقدر کلفت بود که یه جیغ کوچولو کشیدم سامان گفت چیه؟ گفتم کیرتون خیلییییی کلفته قربون قد و بالاتون برم التماس میکنم آروم بکنید. گفت ببین جنده پولی هر جور بخوام میکنمت به توام ربطی نداره.
گفتم وای اخه خیلی بزرگه گفت فقط بگو چشم. گفتم وایی چشم آقایی. با حرفایی که زد فکر کردم جرم میده همین الان ولی آروم تلمبه زدنو شروع کرد و کم کم بیشتر فرو میکرد توم من فقط داشتم جیغ های کوچولو میکشیدم. سامان گفت جوووون عاشق این صدام من. با صدای لرزون به شیما گفتم با کصت بشین رو صورتم یکم بخورمش بعد از من نوبت توئه این کیرو جا بدی سریع اومد رو صورتم نشست و شروع کردم خوردن کس دختر ارشدم. سامان پاهامو از هم باز کرده بود و مچ پامو گرفته بود تو دستش و تلمبه میزد تو کس تمیز و خیلی تنگم که تا حالا فقط کیر شوهرم اجازه ی ورود داشت ولی حالا یه غریبه سعی داشت کصمو اندازه کیرش گشاد کنه.به ملیکام گفتم توام بیکار نباش برو زیر کیرش بشین تخماشو بخور چون خوشش میاد. سریع رفت زیر کیرش نشست و صدای آه و ناله ی سامان رفت بالا. هنوز کیرش کامل جا نشده بود که گفت شیما پاهای مامانتو بگیر و شیما هم به خاطر اینکار یکم رفت جلوتر و همزمان با سامان لب گرفتن. پاهام دست دخترم بود و سامان داشت کیرش عقب جلو میکرد ولی میدونستم حتی نصفشم هنوز نرفته توم یهو دستشو گذاشت رو شونه ی شیما و فشارش داد و شیما محکم نشست رو صورتم و چند سانت از کیرشو فرو کرد تو کصم. من جیغ کشیدم ولی کص دخترم رو صورتم بود و صدام نرفت بیرون و همونجا جیغ کشیدم. شیما سریع بلند شد از روم و سامانم کیرشو دراورد و من پاهامو از درد شدید بستم. تموم بدنم داشت میلرزید و دستای لرزونمو گذاشتم رو دهنم و گفتم خیلی بد کردیییییی نمیبینی کصم تنگه بیشعورررر با خنده گفت خب میدونم خودم از قصد این کارو کردم. سریع ملیکا رو انداخت اونور و خودش شروع کرد به خوردن کصم. خیلی کارشو بلد بود و حسابی لیس میزد و منم دوباره پاهامو براش باز کردم بلند شد گفت جووون و دوباره کیرشو گذاشت تو کصم و شروع کرد تلنبه زدن و اندفعه پای راستمو آورد بالا لیسش زد و خوردش. ایندفعه به ملیکا اشاره کردم که بشینه رو صورتم و کس کوچولوی دختر دسته گلمو خوردم. اولین بار بود داشت چنین حسی رو تجربه میکرد و سرو صداش رفت بالا و شیما واسه اینکه صداشو قطع کنه رفت و شروع کرد به خوردن لب ملیکا. کیر سامان دیگه آخراش بود ولی هنوز تخمش به سوراخ کونم نخورده بود پس یعنی بازم باید تحمل میکردم و بیشتر جا میدادم ولی سامان کیرشو قبل اینکه کامل جا بده در اورد بیرون گفت شیما بیا ساک بزن و شیما سریع رفت سمتش و شروع کرد خوردنش. منم بلند شدم و دیدم مثل یه دخترم مثل یه دختر حرف گوش کن داره کیر سامانو میخوره. رفتم کنارش نشستم و کیر سامانو از دهنش دراورد و گفت مامان طعم کصت خیلی خوشمزس رو کیر آقا سامان. ازش لب گرفتم گفتم نظر لطفته شیمای قشنگم و بعد یکمم من ساک زدم. ملیکام داشت از سامان لب میگرفت. فکر کردم نوبت شیماس ولی سامان گفت میخوام ملیکا رو عروس کنم. گفتم هرچی شما دستور بدین. ملیکا دراز کشید و سامان افتاد به جون کس دست نخورده ی دخترم و خوردش. منم اون زیر حسابی داشتم واسش ساک میزدم و بلند شد و پاهای ملیکا رو تا میتونست باز کرد و کیرشو گذاشت دم سوراخ کصش. ملیکا شروع کرد به لرزیدن و تو چشماش ترس بود. گفت نترس تو رو مثل مامانت نمیکنم اونم تنگ بود ولی تو دیگه کصت پلمپه. نگران نباش من زیاد پرده زدم و میدونم چیکار کنم. سر کیرشو گذاشت تو کص ملیکا و کم کم حول داد تو. یکم تلمبه زد با نوک کیرش. ملیکا صداش رفته بود بالا و من گفتم مامان جان دستاتو بگیر جلو دهنت چون مرد غریبه ممکنه صداتو بشنوه.
حدود دو دقیقه همینجوری کرد و گفت لعنتی کیرم داره میترکه و بالاخره کیرشو بیشتر فرو کرد داخل و ملیکا دوباره لرزش شدید گرفتو جیغاش بلندتر شد و دیگه کیر سامان خونی از تو کصش اومد بیرون. من رفتم ازش لب گرفتم گفتم مبارکت باشه دخترم گفت مرسی مامانی. شیما هم اومد بوسیدش گفت عروس شدیااا که ملیکا خندید. دستمال اوردم سامان کیرشو و کص ملیکا رو پاک کنه. خلاصه قشنگ پاک کرد و دوباره کیر کلفتشو گذاشت تو کس کوچولوی دخترم منم برعکس نشستم رو صورت ملیکا و سرمو بردم سمت کصش و چوچول کصشو خوردم. انقدر کیر سامان بزرگ بود که اصلا نمیتونست راحت تلمبه بزنه و وسطاشم در میاورد مینداخت دهن من و دوباره میذاشت تو کس ملیکا. دیگه خسته شد کیرشو دراورد گفت خب نوبت شیما جونه شیما گفت اخ جون و دراز کشید جای ملیکا. سامان تکون نمیخورد از جاش و ما سه تا خودمون جامونو عوض میکردیم و رو به روی کیر سیخ شدش دراز میکشیدیم. سامان کیرشو گذاشت تو کص شیما و راحت رفت توش. گفت بهههههه بههههه این همون کسیه که من میخوام. شیما یه خنده از رو ذوق کرد و من یکم حسودیم شد. سامان گفت معلومه زیاد کص دادی. گفت نه به جون خودم فقط نامزدم منو میکنه شما دومین نفری. گفت پس کیرش باید کلفت باشه که کیرم راحت میره توت. شیما با کلی عشوه گفت اره هم کلفته هم درازه ولی واسه شما از اونم حتی بزرگتره اقا سامان.
سامان گفت آزاده میدونستی کیر دامادت کلفت تر از شوهرته؟ چرا به اون بیچاره کص نمیدی؟ واقعیتش روم باز شده بود و گفتم شیما اجازه میدی امیر (نامزدش)منم بکنه؟ با خوشحالی گفت آره مامان جون خوشگلم چرا نه؟ سامان گفت خب بسته دیگه میخوام تونل بزنم تو کصت که خوراکمه. کیرشو تو چند مرحله کامل گذاشت تو کصش و پاهاشو گرفت بقلش و خوابید روش طوری که زانوهای شیما می افتد بغل گوشش. و سامان شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن و سرعتشو بیشتر میکرد. شیما داشت کصشو میمالید و من رفتم از پشت نگاه کردم چجوری دختری که تو پر قو بزرگ کردم داره مثل یه جنده گاییده میشه. صدای خوردن تخمای سامان به سوراخ کون شیما کل اتاقو گرفته بود. سرعتشو خیلی زیاد کرده بود و صدای شیما رفته بود بالا و ناله های شهوتی میکرد من زبونم اوردم بیرون و تخمای سامان حین تلمبه خوردن می خورد به زبونم. یهو خود شیما سر سامانو گرفت و شروع کرد خوردن لباش. سامان یکم دیگه کرد و شیما جیغ کشید و لرزید و ارضا شد. سامان از روش بلند شد و گفت خب این اولیش (منظورش اولین نفرمون بود که ارضا کرد) بلند شد وایساد گفت شیما ازت راضی ام هم تنگی هم میشه خوب توش تلمبه زد. من سریع پریدم کیرشو کردم تو دهنم. میخواستم از منم راضی باشه پس شروع کردم ساک زدن. ولی سامان هیچ حسی نداشت و هنوز داشت به شیما نگاه میکرد و شیما هم با یه لبخندی داشت کصشو میمالید. شیما گفت ملیکا بیا بقلم بخواب ملیکا رفت پیشش و بغلش خوابید شروع کردن لب گرفتن و ممه های همدیگه رو مالیدن. بازم یه حرکتی که باعث میشد سامان حال کنه یعنی یکی داره براش ساک میزنه دو تا دختر خوشگل و خوش هیکل در حال لز باشن.
من باید نشون میدادم که منم بلدم راضیش کنم پس تصمیم گرفتم کیرشو بیشتر جا بدم تو دهنم. کیرشو دو دستی گرفتم و نفسمو حبس کردم، گلومو شل کردمو تا جایی که میتونستم رو کیرش رفتم جلو، فهمیدم توجه سامانو جلب کردم چون آه کشید. تا میتونستم بیشتر جا دادم ولی لامصب خیلی بزرگ بود. گفت خوشم اومد افرین میدونی از چی خوشم میاد. قند تو دلم آب شد و کیرشو اوردم بیرون و سریع چند تا سرفه کردم و با یه لبخند از رو ذوق گفتم من واسه اینکه شما راضی باشی هر کاری میکنم قربونتون بشم.
بلندم کرد و بوسیدتم گفت دوست داری تو کس توام تونل بزنم؟ گفتم کس من واسه شماس هرجوری دوست داری بکنش. بغلم کرد و بردتم بالا منم پاهامو پیچیدم دور کمرش. کیرشو تنظیم کرد و دوباره کلفتیشو حس کردم تو خودم ولی میخواستم کامل جاش بدم من چیم از شیما کمتر بود؟ این پوزیشن برام جدید بود و خودش شروع کرد تلنبه زدن از زیر تو کصم. سرعتشو بیشتر کرد و منم هنوز داشتم درد میکشیدم چون هنوز کامل جا نداده بود که بالاخره تصمیم گرفتم جنده ی سامان بشم. خودم شروع کردم بالا پایین پریدن رو کیرش و دیدم سامان خوشش اومد گفتم شیما و ملیکا بشینید زیر خایه های آقا سامان ببینید مامانتون جندش شده ببینید کس ننتونو داره میکنه. نشستن و صدای خورده شدنه تخماشو میشنیدم. سروصدای منم رفته بود بالا که سامان گفت باهم دعوا نکنید دوتا تخم دارم هرکدومتون یکیشو بخورید. من هنوز بغلش بودم که کیرشو دراورد گفت بخورید یکم. و شیما اومد سریع کیرشو کرد تو دهنش ولی از چشمای سامان معلوم بود ساک من یه چیز دیگه بوده براش. نوبت ملیکا شد و اونم ساک زد و بعدش سامان گفت کیرمو تنظیم کنید رو کس مامان جندتون. کیرشو حس کردم دم سوراخم و خودمو ول کردم که برم پایین و اندفعه دیگه کاملا حس کردم تونستم تمام کیرشو جا بدم.
یه آه طولانی کشیدم و گفتم آقا سامان منم تونستم منم تونستم جاش بدم تو خودم. گفت مبارکه جنده خانوم گفتم بعد از این منو جنده صدا کن بیشتر بهم میاد و لباشو بوسیدم. گفت چشم جندهی خوشگلم در گوشش اروم گفتم میشه مثل شیما منم بکنی گفت اوه اوه به دخترت حسودیت شد؟ گفتم آره خیلی خوب میکردیش اخه. گذاشتنم رو تخت و با همون پوزیشن بدون معطلی شروع کرد تلمبه زدن. بلند میشد و خودشو پرت میکرد روم منم فقط میگفتم آه آه آههه اون دوتام دوباره داشتن لبای همو میخوردن. سامانم شروع کرد خوردن لبام و سرعتشو زیاد کرد و وحشیانه داشت تلمبه میزد. حین تلمبه هاش گفت علی دارم زنتو رو تخت خودت میکنم اخ چه حالی میده. اینو که گفت تازه یاد علی افتادم و اینکه دارم با اجازه خودش بهش خیانت میکنم حشریم کرد و جیغ بلندی کشیدم و ارضا شدم. گفت اینم دومی. من تو حال خودم نبودم وقتی بلند شدم دیدم دخترا یکی از راست و یکی از چپ با لباشون چسبیدن به کیر سامان و دارن پایین و بالا میشن. با خنده گفتم آقا سامان پس آبتون کِی میخواد بیاد؟ گفت داره میاد و من سریع رفتم نوک کیرشو گرفتم تو دهنم و تا جایی که میتونستم رفتم پایین یعنی حتی از دفعه پیشم بیشتر. کیرش خیسه خالی بود از آب دهن دخترام که دیدم خودش سرمو گرفت شروع کرد تلمبه زدن تو دهنم بعد از حدود ۲۰ ثانیه کیرشو دراورد و شیما رو بلند کرد و چرخوندش کیرشو تپوند تو کصش
و شروع کرد تلمبه زدن سرپایی و یهو سامان آه بلند کشید و شیما جیغ کشید بعدش سامان شیمارو ول کرد. آبشو خالی کرد تو کس دختر نازم. به من گفت کص دخترتو بخور آبم تو کصشه. شیما دمر خوابید رو تخت و دیدم کم کم داره آبش میاد بیرون و شیما کاملا بی حرکت بود. دیدم ته مونده ی آب کیر سامان داره از کیرش میریزه زمین سریع به ملیکا گفتم برو ساک بزن آبش حیفه و خودمم شروع کردم خوردن کس شیما و آبشو میگرفتم تو دهنم. واسه اینکه سامان خوشش بیاد رفتم شیما رو برگردوندم و با همون دهنی که توش پر آبکیر بود لبای دخترمو خوردم و آبکیر سامان تو دهنمون رد و بدل میشد.
شیما گفت قرص بخورم؟ گفتم من دارم بعدا بهت میدم.
سامان گفت تقسیمش کن آزاده و ملیکا باهم لب بگیرین سریع رفتم زانو زدم جلوی کیر سامان که تو دهن ملیکا بود و کیرشو اوردم بیرون و شروع کردم خوردن لبای ملیکا. آبکیر تو دهن اونم بود و لب بازی با آب کیرو شروع کردیم. گفت آفرین حالا قورتش بدین و ما هم همین کارو کردیم.
سامان دیگه رفت نشست رو مبل و یه سیگار روشن کرد و کشید. ما سه تا حسابی حشری بودیم و رفتیم جلو سامان شروع کردیم لز کردن تریسام. یکم گذشت اومدیم بریم بشینیم رو مبل کنارش گفت نه فقط من بالا میشینم شما همون پایین بنشیند. همونجا نشستیم و سامان رفت یه پلاستیک اورد و یه ست کامل سرویس طلای خیلی سنگین از توش دراورد گفت این واسه ملیکاس که امشب عروسیش بود. ما براش دست زدیم و بهش تبریک گفتیم خودش پاشد رفت سامانو ببوسه که سامان گفت با دهن آبکیریتون خوشم نمیاد بوستون کنم و ملیکا ناراحت شد و گفتم مامان جان کیر آقا سامانو ببوس به جاش. که همین کارو کرد. فاکتور شم تو جعبش بود و ۴۹۰ میلیون پولش شده بود. بعد سامان یه جعبه که ست انگشتر و گردنبند الماس و طلا توش بود درآورد گفت اینم واسه جنده خانومه خوشگلمه و دادش به من. گفتم من برای چی؟ گفت تو از همه بیشتر بهم حال دادی و اینم جایزته. از خوشحالی رفتم مثل یه سگ شروع کردم لیسیدن کیر و خایه ش که خوابه خواب بود. سامان خندید گفت بیا بگیرش و داد بهم و منم کیرشو بوسیدم.تو فاکتورش نوشته بود ۶۱۵ میلیون پس یعنی من از ملیکا هم پیشش با ارزشترم.
شیما با ناراحتی گفت پس من چی؟ گفت تو توی جندگی پیش مامانت کم اوردی ولی جایزه های دیگه هم دارم واسه هرکی که تو راند های بعدی بهترین باشه. گفتم چیه؟
رفت یه جعبه ی بزرگ اورد و اینارو از توش اورد بیرون و به ترتیب ارزششون به ما نشونشون داد
۱. اول پنجاه هزار دلار پول نقد گذاشت رو میز.
۲.سوییچ یه ماشینو نشونمون داد و گفت این ماله یه بیامو x4عه.
۳.یه کلیدم اونجا بود و گفت این کلید همین خونه ایه که توش هستیم.
۴.یه کلید و ریموت دیگم گذاشت رو میز و گفت اینم برای یه مغازه تو باملنده.
و در آخر گفت اینم از جایزه بزرگ که واسه جنده برتره. یه دیلدوی کلفت در اورد که طلایی رنگ بود. گفت اینم فاکتورشه بخونید ببینید چیه.
۱۳ کیلوگرم طلای ۱۸ عیار سفارشی به اسم خود سامان ساخته بودن به شکل دیلدو.
هزینه ی کل این دیلدو شده بود ۳۰ میلیارد تومن.
باورم نمیشد سامان اینهمه هزینه کرده بود درحالیکه ما خودمون با پای خودمون اومده بودیم خونش.
شیما گفت باید چیکار کنیم که ببریمش آقا سامان؟ گفت خودتون باید بدونید من بگم تقلبه و مسابقه خراب میشه ولی هرکی جنده ی برتر بشه واسه اونه. ولی یه سری قوانین جدید وجود داره.
۱.دیگه اسم منو به زبون نمیارید و فقط از چیزایی مثل ارباب استفاده میکنید.
۲.تا قبل از سکس بعدی فقط هر موقع من گفتم حرف میزنید بی اجازه باشه پرتتون میکنم تو خیابون.
۳.هرچی من گفتم بدون سوال انجام میدین وگرنه تا میخورید میزنمتون.
۴.فقط رو زانوتون میشینید تا راند بعدی.
من باید برنده میشدم. سریع رفتم کیرو تخماشو بوسیدم و لیس زدم و با استرس گفتم من جنده ی خوبتونم ارباب شیما اومد پای راستشو شروع کرد بوسیدن گفت نهههه شما ارباب منید من جنده ی برتر تونم ملیکا هم رفت پای چپشو اورد بالا و گفت من که عروستونم آقاااا سامان من برده ی شمام جندتونم. سامان یهو بلند بلند شروع کرد به قهقهه زدن. ما هنوز داشتیم ادامه میدادیم گفت بسته تن لشتونو ببرید زنگ بزنید شام بیارن. من گفتم اربابم چی میل داره؟ گفت مهمون منید هرچی میخواید بگید ولی واسه من ماهیچه و گردن بگیرید. از اسنپ فود ماهیچه و گردن سفارش دادیم واسه سامان و داشتیم انتخاب میکردیم واسه خودمون که گفت اصلا واسه هر سه تاتون یه برنج خالی بگین همونم زیادتونه. شیما گفت فقط یه پرس برنج خالی واسه سه تامون؟ گفت اره دیگه دارم لطف میکنم بهتون شام میدم زبونتم درازه؟ من سریع خودشیرینی کردم و پاشو بوسیدم گفتم غلط اضافی کرد من کنیز شمام اگر بگید بمیر میمیرم چشم هرچی شما بگید. سامان گفت نگاه کنید یاد بگیرید اینا همش امتیاز داره ها. شیما گفت مگه از الان مسابقه شروع شده؟ گفت اره دیگه کسخل. من غذا رو سفارش دادم و یه پرس برنجم واسه خودمون گفتیم و سامان کارت عابر بانکشو پرت کرد اونور اتاق گفت زنیکه از این حساب کن. بلند شدم برم برش دارم گفت نه چهار دست پا و هاپ هاپ کنان سه تایی میرید میاریدش و زبونتونم باید کل مدت بیرون باشه و حق ندارید ببریدش داخل دهنتون زبونتونو یعنی دقیقا عین یه سگ. سه تایی هاپ هاپ کردیم و همونطوری لخت چهار دست و پا رفتیم سمت کارتش. آب دهنمون داشت میریخت زمین و ما به سمت کارتش بودیم که یهو گفت همونجا وایسید ما درجا خشک شدیم ولی من به پارس کردن ادامه دادم. گفت حرکت کنید دوباره سریع نفس نفس زنان و هاپ هاپ کنان حرکت کردیم گفت وایسید. دوباره وایسادیم. تقریبا دو سه متری مونده که دوباره گفت بیاریدش با دهنتون اینجا یهو ملیکا پرید رو کارتش و سریع با دهن برش داشت. آب دهنمون ریخته بود رو کل فرش. گفت حالا سوار شیما شو و بیا چون شیما نفر آخر رسید به کارت. نشست روش داشت میرفت که گفت نه دیگه بزنش که خوب سواری بده. محکم زد درکونش شیما گفت آخخخخ سامان گفت اها یه امتیاز واسه ملیکا که هم خوب کارتو برداشت هم محکم زد درکون خواهرش. من گفتم هاپ هاپ سامان گفت بنال گفتم ارباب من چیکار کنم؟ گفت توام پاهای ملیکا رو لیس بزن چون برنده شده. مثل یه جنده افتادم به پاهای ملیکا که روی شیما بود و چهار دست و پا راه افتادم دنبالش که بتونم خوب پاهای دخترمو بخورم. رسیدیم پیش سامان یه تف انداخت رو صورت شیما. شیما گفت هاپ هاپ گفت بنال بی مصرف گفت دستتون درد نکنه که منو در حدی میدونید که اجازه میدین به کسی که کارتتون تو دهنشه سواری بدم و از اون مهمتر روم تف میکنید. سامان خوشش اومد گفت آفرین. ملیکا کارتو که خیس شده بود و با دهنش داد به من که سامان گفت اون توش خالیه فقط خواستم ثابت کنم چقدر بی ارزشید. ما شوکه شدیم که گفت بیا با این کارت سفارش بده آزاده جنده و کارتو پرت کرد تو صورتم. خم شدم پاشو بوسیدم اروم گفت هاپ گفت چیه؟ گفتم انقدر شما دلتون مهربونه که مارو قابل دونستید و بهمون هویت دادید. این لطفتونو هیچ وقت یادم نمیره که منو به دخترام یه هویت واقعی دادید حتی برای چند ثانیه وگرنه ما اصلا ارزشی نداریم. گفت خوبه اینجوری حرف بزنید دوست دارم. سفارش دادم یهو دیدم شیما پاهای سامانو بلند کرد و نشست زیرش و گفت هاپ هاپ گفت بنال. گفت پاتونو بذارید روی من خستگی در کنید و راحت باشید. وای چرا این به فکر من نرسید؟ منم رفتم بدنشو شروع کردم به ماساژش دادن و ملیکا هم داشت پاهاشو ماساژ میداد که روی کمر شیما بود. سامان گفت شیما سریع گفت جانم ارباب گفت جاتو با ملیکا عوض کن خسته شدی دیگه. گفت نه من باید اینجا باشم نمیخوام کس دیگه ای این افتخارو داشته باشه سامان گفت خفه شو گه نخور کاری که گفتمو بکن. جاشونو عوض کردن و حالا شیما داشت پاهاشو ماساژ میداد و ملیکا هم چهار دست و پا زیرش بود.
خلاصه غذا رو اوردن گفت آزاده درو باز کن. بیاد بالا و بلند شدم برم یه لباس بپوشم گفت نمیخواد چیزی بپوشید. گفتم یعنی چی؟ گفت زود برو درو باز کن بهت میگم چیکار کنی و خودش پاشد بره تو اتاق.
رفتم درو باز کردم و پشت در قایم شدم.گفت قشنگ وایسا جلو در ببینه بدنتو گفتم اخه همسایه ها ببینن چی؟ گفت به تخمم همون که من گفتم. وایسادم ولی همش دعا میکردم تو این فاصله کسی نیاد. گفت خوب گوش کن ببین چی میگم اول براش ساک بزن تو همون راه رو. گفتم ارباب… اخه گفت خفه. یه حالی بهش میدی که تو عمرش ندیده و یادت باشه اونم اربابته پس خوب حرف بزن و با شیما و ملیکا رفتن اتاق. دیدم یه پسر جوون اومد بالا و تا منو دید برق سه فازش پرید. اروم طوری که صدام نره واحد بغلی گفتم بیاین بالا لطفا گفت غذاتونو آوردم گفتم باشه بیاین اینجا. اومد بالا و گفتم میشه کیرتونو ساک بزنم خیلی گشنمه؟ اومد بیاد تو که گفتم نه همینجا دوست دارم بخورم اگر اجازه بدین.
گفت آره چرا نمیشه و سریع شلوارشو کشید پایین و من زانو زدم رو زمین راه رو و ساک زدم. کیرش تقریبا اندازه علی بود پس تا ته حلقم میفرستادمش تو و در میاوردم. حدود دو دقیقه ساک زدم یهو دیدم شیما و ملیکا لخت اومدن گفتن سلام آقا گفت جووون چندتایید؟ شیما گفت کاندوم اوردم براتون. برگشتم دیدم یه کاندوم دستشونه. سامان میخواست واقعا ما رو جنده کنه. من بلند شدم که شیما گفت نه همین بیرون تا دو دقیقه باید بمونیم. قانون سامان بود و نمیشد نه آورد… سریع کاندومو زدم به کیرش و برگشتم که بکنه تو کصم. گذاشت تو کصم و تلنبه زد اونم چه تلنبه ای صداش کل ساختمونو برداشته بود گفتم وای الانه که همه بریزن کص دادن منو نگاه کنن اونم وقتی دخترام لخت جلوم وایسادن. گفتم یواش یواشششش اروم چخبره؟ گفت انتظار داری این کص مشتی و نابی که مفتی گیرم اومده رو نکنم؟ گفتم بکن نوش جونت ولی آروم صدا تلمبه هات تو کل تهران پیچیده. گفت به کیرم و از شونه هام محکم گرفت الان نکن کی بکن دوباره افتاد به جونم من داشتم میمردم ولی نمیتونستم جیغ بکشم پس دستمو گرفتم جلو دهنم و شروع کردم به ناله کشیدن.شیما اومد لباشو گذاشت رو دستم که رو لبم بود و گفت بهش کس بده مامانی. بذار ازمون لذت ببرن همه جرم که نیست. داشتم ارضا میشدم و دستمو بردم سمت کصم مالیدمش و برای اولین بار تو عمرم سرپایی ارضا شدم و لرزیدم و پاهام شل شد داشتم میوفتادم که پسره پیک موتوری گرفتتم و آوردم داخل. نمیدونم ۲ دقیقه شده بود یا نه ولی من دیگه نای وایسادن نداشتم چون فوق العاده میکرد. دومین ارضای من با یه کیر غریبه ی دیگه. شیما و ملیکا شروع کردن ساک زدن و بعدش شیما رو دیوار تکیه داد و گاییدن کصش شروع شد. اروم رفتم سمت کیرش و تخماشو لیس زدم و ملیکا هم داشت لب میگرفت از پیک موتوری. شدت تلنبه هاش سنگین شد و یهو چسبوند دم کصش و شیما لرز به بدنش افتاد و ارضا شد. گذاشتش زمین و به ملیکا گفت قمبل کن ببینم سریع قمبل کرد و کیرش رفت تو کس تنگ ملیکا که هنوز سامان گشادش نکرده بود. گفت اخ جون این چه تنگ و خوبه و تا میتونست ملیکا رو کرد و صدای ملیکا و تلمبه هایی که میخورد تو کل خونه پیچیده بود. سامان منو شیما رو بدجور گشاد کرده بود و پیک موتوری که کیرش کوچیک تر بود، با ملیکا بیشتر حال کرد. کس تنگی که همین یه ساعت پیش پرده ش زده شده حالا یه نفر دیگه داره وحشیانه تو همون کس تلمبه میزنه که انگار میخواد ارث باباشو ازش بگیره. ملیکا دیگه صداش قطع شد و داشت میخوابید زمین ولی پیک موتوری نذاشت. موهای ملیکای منو گرفت و گفت خوبه خوبه همه چی عالیه. یکم کرد و ملیکا رو ول کرد و دوباره اومد رو من شروع کرد تلمبه زدن و بعد از یه دقیقه که منو کرد شیما کیر پسره رو دراورد و کاندومشو جدا کرد و دوباره گذاشت تو کصم. پسره یکم دیگه کرد و داشت آبش میومد که شیما محکم چسبیدش گفت باید خالی کنی تو کس مامانم. منم دیگه انقدر کصمو گاییده بود جون نداشتم و چیزی نگفتم. ملیکام که از شدت تلمبه ها جون نداشت چیزی بگه و بی جون بود. آب پیک موتوری همونجا تو کصم خالی شد. کیرشو دراورد و داشت شلوارشو می پوشید که شیما گفت مگه میشه من کیری که همین الان تو کس مامانم آب کمر خالی کرده رو نخورم؟ گفت بیا بخور جنده ولی زود من باید برم. شیما هم واسش ساک زد و پیک موتوری سریع کلاهشو برداشت و رفت.
گفتم چرا کاندومشو برداشتی شیما؟ سامان اومد گفت من گفتم باید تو کصت خالی کنه. اعتراضی داری؟ سریع گفتم وا من جندگیمو مدیون شمام اعتراض چرا اربابم. آب پیک موتوری از کصم سرازیر شد و داشت میومد بیرون که شیما سریع اومد خوردشون که نریزه رو فرش و همشم قورت داد. رفتم کصمو شستم و اومدم بیرون خواستم قرص بیارم بخوریم سامان قرصو ازم گرفت انداخت اونور گفت مگه من گفتم قرص بخورید؟ گفتم اینطوری که حامله میشیم ارباب. گفت همینو میخوام. گفتم اخه چرا از یه غریبه؟ خودتون حامله م میکردین من باعث افتخارم بود مثل شیما گفت ارزش آب کیرمو نمیارم پایین که باهاش تو رو حامله کنم جنده خیابونی. خودش ازم خواسته بود به یه پیک موتوری کص بدم حالا با همون خودمو تحقیر میکرد. گفتم چشم ارباب هرچی شما بگید.
رفت نشست شروع کرد به غذا خوردن و برنج ماهم دستش بود. رفت ظرف غذای سگشو آورد کل برنجو ریخت توش بعدشم یه قوطی نوشابه رو ریخت رو برنج و دقیقا پنج بار تف کرد تو ظرف و گفت این شامتونه کوفت کنید. ما سه تا خیلی با شخصیت بودیم و همیشه غذای خوب میخوردیم اما حالا تو ظرف غذای سگش داشت این غذای تحقیر آمیز و بهمون میداد.
ولی نمیدونم چرا ما با هر کاری تحریک می شدیم و ازش اطاعت میکردیم. من سریع رفتم شروع کردم به خوردن با کلی اشتها و دیدم شیما و ملیکام هم به من اضافه شدن. خود سامان داشت یه دست گردن و ماهیچهی عالی می خورد ولی ما داشتیم چی میخوردیم؟ یهو دیدم سگش اومد سمت ما که ظرف غذاشو میخوردیم و با ما شروع کرد خوردن اون غذا. یهو سامان سگشو صدا زد گفت تو اونو نخور مریض میشی و نشوندش کنار خودش و تو یه بشقاب بهش گوشت داد. باورم نمیشد سامان داره باه