داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

باور باورها

عاشقش بودم . دیوونه اش . اونو به خاطر پاکی و نجابتش دوست داشتم . واسه این که وقتی خودمو مینداختم تو بغلش فقط از عشق و دوست داشتن واسم می گفت . وقتی موهامو نوازش می کرد تو بغلش خوابم می برد اگرم کاملا خوابم نمی برد اونقدر حرفای عاشقونه و قشنگ می زد که چشام خود به خود بسته می شد . دوسه سالی از آشنایی مون گذشته بود تا بالاخره اولین بوسه ما شکل گرفت . خیلی بهم لذت داد . رفته بودیم تو یه عالم دیگه ای . دل هردومون مثل گنجیشک می تپید . واسه هردومون تازگی داشت . راستش از این می ترسید که با این بوسه باهاش بد شده باشم -عزیزم بردیا این قدر به خودت سخت نگیر . تو که کار بدی نکردی . تازه منم طالبش بودم . همیشه بهم می گفت سحر من عشق پاک تو رو با هیچی تو دنیا عوض نمی کنم . از تلفنی بگیر با نوشتن نامه های عاشقونه کلاسیک بگیر تا رفتن به بیرون و هر جا که با هم بودیم واسم نغمه های عاشقونه می خوند . تااین که یه شب که خونه مون کسی نبود و منم قرار بود برم خونه بابا بزرگم یه بهونه ای آوردم و نرفتم و بردیا رو آوردم وردل خودم . اولش از این که بخواد بیاد تو رختخوابم خجالت می کشید . -دیوونه مگه ما تازه با هم آشنا شدیم و همو نمی شناسیم ;/; اون شب کنار من خوابید . گویی که چند سال طلب بوسه رو داشتیم از هم می گرفتیم -نهههه نههههه بردیا خواهش می کنم .. -سحر من که کاری نمی کنم دارم می بوسمت . ولی دستش اومده بود رو سینه هام . چند بار دستشو از رو سینه هام کنار دادم . حس کردم که ناراحت شده و دوباره اون دستو خودم گذاشتم رو سینه هام . یه لرزشی رو تو وجودم حس می کردم . دستش از زیر بلوزم یه سینه های لختم رسید .. دیگه هیچی دستم نبود و دست اونم نبود . نمی تونستیم خودمونو کنترل کنیم -نه نههههه بردیا تو که این طوری نبودی خواهش می کنم نهههههه .. فقط یه خورده بخورش . یه خورده نوکشو میک بزن ولش کن دیگه بسه تمومش کن بیشتر می ترسم .. نوک سینه هامو گذاشت تو دهنش ولی آتیش هوسمون زیاد تر شده بود . داشت هر دوی ما رو می سوزوند و خاکستر می کرد . باید روی این آتیش آب می ریختیم .. وقتی بلوزمو در آورد مقاومتی نکردم . هردومون می خواستیم . دستشو گذاشته بود لای پام و با خیسی کوسم ور می رفت . چقدر کیف می کردم .-نهههههه نههههه اینجا نه همین قدر کافیه .. دستشو بر داشت -بردیا یه خورده رو اشکال نداره دوباره با دستاش کوسمو به چنگ خودش در آورد . این حسو تا حالا نداشته بودم . شاید یه جورایی با خودم ور می رفتم ولی عشق من وقتی که این جوری باهام ور می رفت سر تاپای وجودم لذت می شد و هوس . دیگه هیچی از این دنیا نمی خواستم . اون بهم گفت که تا ابد مال منه .  دست منم رفت لای شورت بردیا . دلم می خواست زنش بودم و خودمو کاملا در اختیارش می ذاشتم .. -فقط یه خورده یه خورده سحر .. اون یه خورده رو هم  واسش ناز می کردم . می خواستم خودمو در اختیارش بذارم . اونم فقط یه خورده .. با این حال یه خیلی نازمو کشید . وقتی کیرشو رو کوسم حس کردم  هم وحشت داشتم و هم لذت می بردم . یه حرارتی داشت که دلم می خواست منو بسوزونه . آتیش می داد . آتیش تا یه حدی رسیده بود . نه خنک تر می شد و نه این که بیشتر می سوختم . -سحر یه خورده فقط دورشو بمالم و بذارم توش . فقط سرشو .. دوباره سینه هامو گذاشت تو دهنش ولی نذاشتم که از طرف کوس پیشروی کنه . منو به بغلش فشرد . کیرش از درازا به کوسم چسبید و اون با حرکت خودش داغ و داغونم کرد . چشاش و نگاش همون حالت چشا و نگاه منو داشت . انگشت شستمو گذاشتم رو سبابه و یه بند انگشت جدا کردم .. -فقط همین یه بند . مثل این که دنیا رو به بر دیا داده باشند منو غرق بوسه ام کرد . همون اندازه رو گذاشت تو کوسم . سرکیرش هنوز کاملا تو کوسم نرفته بود . حس می کردم دارم تشنه تر میشم . اونم انگار دوست داشت بره بالاتر و جلوتر .. نمی دونم چی شد . اصلا نفهمیدیم چی شد . حس کردیم که خیلی خوشمون میاد . کیرش از نصفه هم بیشتر رفته بود تو کوسم .. -بردیا فقط مال توام -سحر دوستت دارم تو فقط مال منی . تو همه چیزتو در اختیار من گذاشتی و من قدر همه چیزتو می دونم . بوسیدمش . دلم نمی خواست که اون دقیقه ها تموم شن و من به واقعیت تلخ عرف و اجتماعی برسم . فراموش کرده بودیم که واسه ازدواج باید از هفت خان هم گذشت . ولی مثل تازه عروس و دوماد ها با هم سکس می کردیم . خون زیادی ازم نرفت . اون با همین وضع کوسمو گذاشت دهنش . اونو بین چهار تا انگشتاش جمع می کرد و واسم میکش می زد . -وای بردیا دلم می خواد منو به یه جایی ببندی که نتونم تکون بخورم همین جوری بسوزم و تو هوس و لذت هوس آتیش بگیرم .. عشق من تو که منو کشتی .  اون دوبار منو به ارگاسم رسوند . ولی کیرشو گذاشت لای سینه هام و با حرکت اونا بین جفت سینه هام آبشو خالی کرد . اون تازه لیسانسشو گرفته بود و من هنوز دانشجو بودم . رفت خدمت ومنو تنها گذاشت . تنهای تنها .. وقتی میومد مرخصی حس کردم که دیگه دوستم نداره .. نمی دونم چرا . اون باباش یه کافی نت داشت که می خواست بعد از خدمت بره پییشش . جز من و اون کسی نمی دونست که من دختر نیستم دلم می خواست بیشتر بهم سر بزنه . سربازی رو با خونه خاله اشتباه گرفته بودم . اعتماد به نفسمو از دست داده بودم . از این که دیگه دختر نبودم یواش یواش ترس برم داشته بود . دوستام بدون این که از وضعیت من خبر دار باشن چیزای بدی از شرایط دخترایی که بکارتشونو از دست داده بودند می گفتند . -بردیا تو چرا نمیای خواستگاریم .. -صبر کن خدمتم تموم شه بعد . از یکی از فامیلی نزدیکش که باهام دوست بود شنیدم که میخوان برن واسش خواستگاری اونم خواستگاری دختر عموش .. اونو که تازه اومده بود مرخصی یه گوشه ای گیرش آورده و هرچی بد و بیراه از دهنم در میومد بهش گفتم -سحر جون این قدر لجبازی نکن . من دوستت دارم عاشقتم . پای کاری که انجام دادم وای می ایستم . برو گمشو دیگه دوستت ندارم . تو یه هوسبازی .. لجوج شده بودم می ترسیدم . دلم می خواست خاطرم جمع شه . استرس داشتم و دیواری کوتاهتر از دیوار اون پیدا نمی کردم .-برو گمشو با هر کی که دلت میخواد ازدواج کن .. حالا که کارت تموم شد .. واقعا خیلی پستی نامرد -سحر ما هردومون می خواستیم . میگی من چیکار کنم . اونا خودشون میخوان برن خواستگاری .. خدایا چرا این جوری شده بودم . من بردیا رو خیلی دوست داشتم . هر وقت که موبایلم زنگ می خورد یا صدای تلفن خونه رو می شنیدم منتظر بودم بشنوم که بردیا با دختر عموش نامزد کرده . پس من چی ;/; تکلیف من چی میشه ;/; به همین سادگی ;/; یه ماه گذشت . بردیا دیگه واسم زنگ نزد .. یه روز اومده بود مرخصی رفتم اونو ببینم ولی به سردی باهام بر خورد کرد .. -مگه خودت بهم نگفتی گم شم . به من گفتی هوسباز دیگه -تو اصلا خیالت نیست که من  درچه شرایطی هستم . اصلا وضع روحی منو درک می کنی ;/; انگار تو اصلا نگران نیستی که ممکنه منو از دست بدی .. -نه واسه چی ;/; تو دیگه به اسم من سند خوردی .. دستمو آوردم بالا با آخرین توانم گذاشتم زیر گوشش .-آشغال کثافت .. اینه جواب عشق پاک ;/; من برده توام ;/; به چشم یک کالا بهم نگاه می کنی ;/; -سحر خودت خواستی . منم به خواسته تو احترام گذاشتم . مگه بهم نگفتی برم ازدواج کنم ;/; بابا مامانم  درمورد دخترعموم و خواستگاری باهام حرف زدند و منم دیدم تو دیگه اون حس سابقو بهم نداری و باید به خواسته ات احترام بذارم . بزرگترا دوست دارن خوشبختی و دامادی پسرشونو ببینن . -تو بایکی دیگه خوشبخت میشی ;/; پس چی شد همه اون حرفات ;/; دیگه جوش آورده بودم .. خب یه جوری باهم کنار اومدیم و دیگه بزرگترن  قرار شد که منم دلشونو نشکنم و داماد شم .. با دو تا دستام به سر و صورتش می کوبیدم . اون لحظه تو خونه شون بودم . خواهر ده دوازده ساله اش از دوستی ما با خبر بود . ازبقیه فقط اون تو خونه مونده بود . سر و صدا رو که شنیده بود دچار استرس شد و اومد بالا .. دید که من دارم چه جوری دارم داداششو می کوبم -داداش با این می خوای ازدواج کنی ;/; این که هنوز دم در حجله نرسیده داره پدرتو در میاره .. -بهناز به این کا را کاری نداشته باش . داریم نون بیار کباب بیار عمودی بازی می کنیم . حالا نوبت منه که بهش مشت بزنم آماده ای سحر ;/; یه چشمکی بهش زدم -بهناز بدو برو پایین خوب نیست . بذار یه خورده با زن داداش آینده ات حرف بزنم .. وقتی که بهناز رفت من بدو و بردیا بدو . آخر یه جایی افتادم سرش و این بار اول گوشاشو کشیدم و بعد لباشو گاز گرفتم -وای تو منو کشتی من چیکار کنم خبر بد می شنوی منو می زنی خوب می شنوی منو می زنی . یک راست بگو برم بمیرم دیگه -توخیلی خوبی .. این کتکای آخر از روی عشق و علاقه بود -ولی بد جوری گذاشتی زیر گوشم . هرچند حقم بود که نباید تو رو به اشتباه مینداختم -خوبه که قبول داری . کف اتاق دراز کشیده جفت پامو به در چسبوندم که بهناز نیاد تو همونجا رو زمین بغلش کرده و ولش نکردم . مثل یه زالو لباشو می مکیدم . کشتمش . -فکر کردی من نامردم ;/; با خونواده صحبت کردم جریانو توضیح دادم و اونا هم خیلی منطقی با قضیه کنار اومدند  -من که خودم می شناختمت . بله برون رو هم کردیم و خواستگاری هم تموم شد . تو این چند وقتی که خدمت تموم شه و ما عقد شیم بازم گیج بازیهای من گل کرده بود .. فامیلایی که چند تا رشته اون ور تر بودند می مردند و عروسی عقب می افتاد . طوری که به اندازه یه خدمت دیگه هم ازدواج ما طول کشید و من هر لحظه منتظر بازی سر نوشت بودم که یه چیزی این پیوند و خوشبختی ما رو از هم بپاشونه … نمی دونم دیگه پاک روانی شده بودم .. وقت خواب بیداری .. وقت خوردن به وقت حرف زدن وحتی به وقت خود عروسی ……… بنده وکیلم ;/; .. عروس رفته گل بچینه .. اوهوی عروس خانوم خوابت برد ;/; .. یه نگاهی به دور و برم انداختم  هنوز باورم نمی شد .. با اجازه بزرگترا بعععععله .. تو اتاق خواب که رفتیم هنوزم تو عالم خودم بودم .. -راستی بردیا خوب می شد اگه من امشب دختر بودم . تو این جوری دوست داشتی ;/; -سحر مثل این که یه جوری باید عقلتو کار بندازم . چند سال پیش یه خطای شیرینی داشتیم که انگاری مختو تکون داده حالا عقلتو میارم سر جاش تو که منو کشتی . سه سوته منو خودشو لخت کرد و فکر کردم که میخواد بیفته کوسمو بلیسه یا پاهامو تو آب بشوره و یا نازمو بکشه ولی کمرمو گرفت و از پشت دو طرف کونمو باز کرد و کیرشو فشار داد به سوراخ کونم . -عزیزم خیلی دوست داشتی امشب کوس پلمب شده داشته باشی ولی از اون جایی که به این آرزوت نمی تونی برسی کونت جور کوسو می کشه و امشب می تونی به خودت ببالی که پلمب کونت باز شده -نه بردیا درد داره . دیگه اذیتت نمی کنم .. نه وااااییییی کمک کمک .. -دیوونه تو که یکی شوهر بیشتر نداری از کی کمک میخوای .. اونقدر ها هم بیرحم نبود . کونمو با کرم نرمش کرد و یه خورده هم سر کیرش یه چیزایی مالید و فرو کرد تو کونم .. -آییییییییی یواش !یواش ! دردم میاد .. خواهش می کنم .. الان تو باید بکنی تو کوسم .. -ببین عزیزم این یک نوع روان درمانیه وقتی حالت جا اومد تا بیست و چهار ساعت زیر همین کیرم می مونی . کیرش که رفت تو کونم یه جورایی هم حال می کردم . به این فکر می کردم که این کیر بعدا میره تو کوسم .. یواش یواش داشت باورم می شد که باید باور کردنو باور کنم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها