داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

ایران خانوم دوست مادرزنم (۱)

سلام رفقا
داستانی که تعریف میکنم مربوط به دو سال پیشه
من ۲۸ سالم بود و با وجود اینکه آشنا و فامیل کله‌مو کچل کرده بودن از بس که گفته بودن چرا زن نمیگیری، زیر بار ازدواج نمیرفتم چون واقعیتش شغل و درآمدی نداشتم.
پسر موجه و خوبی بودم تو فامیل و از نظر اخلاقی همه قبولم داشتن اما خب بخاطر شرایط شغلی و مالیم حتی خودمم روم نمیشد برم خواستگاری کسی!
تا اینکه تو یه شرکت استخدام شدم و شرایط کاملا عوض شد و حالا این من بودم که هرکسی رو برای ازدواج قبول نمیکردم.
تا این که یه روز یکی از آشناها یکی از دخترای فامیل رو بهم پیشنهاد داد که بدم نیومد. پدرش فوت شده بود و با مادر و برادرش زندگی میکرد و خودش دانشجوی سال آخر بود.
برادرش کلاس شش بود.
خلاصه اواخر مرداد رفتیم بله رو گرفتیم و نامزد شدیم.
توی دوران نامزدی بیشتر اوقاتی که میرفتم خونه‌شون یه خانم حدودا چهل ساله رو خونه مادرزنم میدیدم که خیلی باهم صمیمی بودن. هم دوست بودن هم همسایه. خیلی با خونواده همسرم مچ بود و توی غم و شادیشون شریک. کمی بیشتر که آشنا شدم باهاش متوجه شدم اختلاف سنیش با همسرش یخورده زیاده و همسرش چون نمیتونست کار کنه فقط نگهبانی ساختمونای نیمه کاره رو قبول میکرد و این خانم عملا عادت کرده بود به بی شوهری و مثل یه زن بیوه خودشو قلمداد میکرد و تنهاییشو با مراوده با خانواده همسرم پر میکرد.اسمش ایران خانم بود،یه پسر داشت که تازه رفته بود سربازی و مدام بیقرارش بود و بهش زنگ میزد.
اوایل که میرفتم پیش نامزدم و اونم اونجا بود هم روم نمیشد سرمو بلند کنم و هم برام مهم نبود. رفته رفته یخا آب شد و صمیمیتر شدیم و دیگه به منم به چشم یکی از اعضای خونواده نگاه میکرد.

ایران خانم محشر بود. قدش ۱۶۵ و یه بدن گوشتی که به شدت وحشتناک سفید بود، باسناش وقتی راه میرفت هر جنبنده‌ای رو به نظاره دعوت میکرد و من فقط تفم رو قورت میدادم و تقوای الهی پیشه میکردم.نکته جالب در مورد ایران خانم این بود که با وجود اون باسنای خوشکل و حجیم، اصلا شکم نداشت و شکمش صاف صاف بود. درکل وقتی هیکلشو نگا میکردی ورزیده و شاسی بلند به نظر میومد نه شل و ول و افتاده.

بعد از یه مدت که رفت و آمدای من زیاد شد و اکثر اوقات اونم اونجا بود متوجه شدم که پوشش و حجابشو دیگه مثل اوایل سفت و سخت نمیگیره ، البته نه اینکه بخاد خودنمایی کنه برام، بلکه باهام راحت بود و مادر زن و همسرمم خیلی بی تفاوت بودن تا جایی که یه بار با ساپورت دیدمش و چندان واکنشی نشون نداد، اما من برق از کله‌م پرید.
بعد از اون روز من رسما رفتم تو خیال بافی و رویای رسیدن بهش. یجوری شده بودم. اصلا کلمه ایرانو توی اخبارم که میشنیدم حالی به حالی میشدم.
تمام فکر و ذکرمو گذاشته بودم روی سناریوهایی که بتونم بیشتر بهش نزدیک شم.
فقط به این فک میکردم که ترم پاییز شروع بشه و نامزدم برگرده دانشگاهو من راحتتر بتونم تمرکز کنم رو ایران.
یک ماه گذشت و باوجود اینکه دانشگاهها غیر حضوری بود بخاطر کرونا ولی مریم بخاطر واحدای عملی که اون ترم داشت باید حاضر میشد تو دانشگاه و رفت.
بهونه‌ای برای رفتن به خونه مادر رنم نداشتم اما سپرده بودم که اگه کوچکترین کاری باهام داشتن بهم زنگ بزنن.
چنان سناریوهایی تو ذهنم ریخته بودم برای ایران خانم که خودمم خنده‌م میگرفت.
حوالی غروب ساعت پنج بود که مادر زنم زنگ زد با نگرانی گفت امیر جان ایران حالش خوب نیست میگه فک کنم کرونا گرفتم میشه بیای ببریمش دکتر؟
با خودم گفتم بالاخره شددددد، اما آخه کیرم توش چرا باید با کرونا!
خودمو رسوندم.
زنگ درو زدم برادر خانمم درو باز کرد رفتم تو دیدم خودش تنها خونه‌ست!
گفتم پس کوشن مامانت اینا، منتظر نشدن من بیام، رفتن دکتر؟
گفت دکتر برا چی؟ من نمیدونم مامانم رفته خونه ایران
قند تو دلم آب شد.
شرایط عالی بود.
خودمو رسوندم اونجا،
مادرزنم گفت عزیزم ماشین دم دره؟بریم؟
گفتم مادر من ! واقعا میخای تو این شرایط بری بیمارستان؟الان خطرناکترین جا بیمارستانه. حتی اگه کروناهم نداشته باشه اونجا میگیره و میمیره.
گفت پس چیکار کنیم. گفتم یکاریش میکنیم باید تو خونه مراقبش باشیم.
اینو گفتم مادرزنم گفت راس میگی حق باتووه . فلانی و فلانی و فلانی رفتن بیمارستان مردن. هوا تاریک شده من برم یه سر به سامان بزنم، نترسه یه وقت تو خونه تنها

خدای من، از خوشحالی سقف خونه داشت دور سرم میچرخید همینجوری داشت پشت سر هم مقدمات آماده میشد.
گفتم تو برو من مراقبم.
حالا من شده بودم پرستار یه پارچه کس که مدتها بود تو کفش بودم.
دیدم یه پتو انداختن رو ایران خانم. گفتم عزیز من این پتو چیه. تو الان تب داری آخه این چیه!
پتو رو که برداشتم دیوونه شدم، یه شلوار نازک سفید نسبتا گشاد که راحت رنگ قرمز شورتش رو میشد دید و یه تی شرت پسرونه که مال پسرشه و روی سینه‌ش به شدت تنگ بود، بدون سوتین
نوک سینه‌ش مثل چیییی از رو تی شرته معلوم بود.
حالش اونقدرام بد نبود، چون اصلا کرونا نداشت و فرداش سرپاشد. یخورده هوا خنک شده بود ، گلودرد گرفته بود ترسیده بود.
کیرم داشت مرزهای فشار خون و شقی رو جابجا میکرد
خون به مغزم نمیرسید، گفتم هرجوری شده باید بهش بفهونم کیرم شقه
نمیدونستم چی درسته چی غلط
به پهلو دراز کشیده بود،رفتم پشتش
شرو کردم حرف زدن و دلخوشی دادنش و همزمان ماساژ دستا و بازوها و شونه‌ها‌ش
اونم مدام داشت تشکر میکرد
یکم گذشت گفتم ایران خانم اگه اجازه بدی میخام ماساژ کاملت بدم مطمئنم خیلی بهتر میشی
گفت وای نه امیر جان زحمتت میشه گفتم چه زحمتی بابا، دکتر که نیستم ولی این یه کارو ازم برمیاد
ایران خانم دمر شد منتظر شد که شرو کنم
فهمیدم نمیخاد لباسشو درآره، با خودم گفتم اینجوری نمیشه باید توپو بندازم تو زمین ایران. گفتم ایران خانم روغن ماساژ دارین یا برم از داروخونه بیارم؟
اینو که گفتم جا خورد. تو عمل انجام شده قرار گرفت، تو رودرواسی موند اصلا، گفت امیر جان یه مقدار روغن زیتون داریم، به درد میخوره؟
من که نمیخواستم با اون کیر شق برم بیرون گفتم بله عالی ام هست
جاشو بهم بگین، تا شما لباستونو دربیارید من برم بیارم

گفت تو کابینت پایین کنار یخچال
رفتم روغنو برداشتم اومدم دیدم فقط تی شرتو درآورده و ممه هاشو چسبونده به زمین و با دستاشم محکم از بغل پووشششون داده
گفتم ایران خانم ماساژو اگه میخای حالتو واقعا خوب کنه باید از کف پا انجام بدم تا پشت گردن
اونقدر حشرم زده بود بالا که اصلا نگران این نبودم که اگه مادرزنم یهو بیاد چی بهش بگم!
گفت از دست تو امیر! آخه لباس زیر مناسب تنم نیست
با خنده گفتم ایران خانم ماساژ بدون لباسه
گفت نه امیر جون نمیتونم بخدا
بازم با خنده گفتم چرااااا
گفت بی شعور شیو نکردم وضعیتم نامناسبه
اینو که گفت سر کیرم شلوارمو خیس کرد
گفتم ای بابا چه حرفایی میزنیا، و شلوار و شورتشو آروم کشیدم پایین
هیچی نگفت!!! یه لحظه حس کردم از خجالت سکته کرد مرد
من با دیدن اون کون سفید لخت عملا هوشیاریمو از دست داده بودم
دیگه فقط به سکس فک میکردم
پاهاشو یکم باز کردم
کوسش با موهایی تقریب سه چهار میلیمتری پیدا شد
حقیقتا صحنه‌ی زیبایی بود
روغنو ریختم رو پاهش تا باسنش
پاهاش خوش تراش و کشیده و صاف و سفید بود
همون اول کار یه گاز کوچیک از مچ پاش گرفتم به شوخی بهش گفتم یک دو سه تست میکنیم
گفت امیر نکن قلقلکم میاد تو رو خدا زود تمومش کن الان مهتاب میاد نمیخام تو این وضع ببیندمون
گفتم چشمممممم
برش گردوندم و دهنمو گذاشتم تو کس شیو نشده‌ش و با تمام وجود یه میک عمیق زدم کسشو
فرصت بدخلقی و اعتراض و واکنشو ازش گرفتم و فقط تونست در اوج بی اختیاری یه آه بکشه
ادامه داره…

نوشته: rezamoon

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها