داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

اصغر و سلیمه

پس راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار چنین روایت نمودند که حقیر اصغر بچه خیابون صفی علیشاه که در حال حاضر گرد پیری بر موهایم نشسته و چروک بسیار بر نازنین کیرم فرو فتاده در ایام جوانی کتاب ماشاااله خان در بارگاه هارون الرشید نوشته ایرج پزشکزاد را خوانده بودم و از همان ایام عشق وافر به ادبیات قدیمه در وجودم ریشه کرده بودی فلذا کفش و عصایی آهنین تهیه کردمدی و چند سال پیش با هر بدبختی که بود اسباب سفر به فرنگ ابتیاع نمودی و بناگاه خویشتن خویش را در فرودگاه لندن ملاحظه فرمودندی ، هموطنی راننده تاکسی بنده را یافته و بیان فرمودند که ای همشهری بیا تا تو را به سرمنزل مقصود رسانندی و تو در مقابل به من چندی فلوس رسانندی ، دیدم طرف بسیار خوارکسده تشریف دارندی فلذا گفتم جان جانانم نیازی نبودندی و شما رفع زحمت کردندی ، پس از عزیمت آن عزیز جان با یک راننده تاکسی زن بومی رخت رفاقت پوشندی و او را ندا همی دادم که ای صنما زیبا رویا محبوبا تو سینگلی یا مرید ؟ صنم بانو که اندکی پیر و زشت و دماغ دراز هم بودندی گفت که البته من سینگل هستمی ، او را بدون مقدمه گفتم من قرار است یکهفته در این مکان رحل اقامت افکندی ، آیا شما حاضر تشریف داشتندی که میزبان من باشندی ؟
طرف مربوطه که مشخص گردید لیزا نام دارندی فرمودند که خیر من شما را چوچول مبارک هم قبول ندارندی ، بنده نیز گفتم به کیرم پس مرا به هتلی نه چندان گران عزیمت گردانندی ، لیزا همی حرکت کردی و من را به هتلی کوچک در محله پاکستانی ها هدایت کردندی ، باری اطاقی گرفته و و دو ساعتی قنوده و سپس دوشی گرفته و بیرون زدندی ، آقا نمی دانید شنیدم بودمی که آنجا محله فقیر نشین هستندی ولی ما که فقری مشاهده نکردندی ، همه جا پر بود از اطعمه و اشربه و کوس بفور کامل ، ساختمانها همه قدیمی و دو طبقه ، چرخی زده و شراب و کبابی ناب تناول نمودی و کله مبارک را گرم نمودی و همه رفتندی تا رسیدیم به مغازه ای که نام سکس شاپ بر گرده می داشت ، دختری سیه چرده و کمی چاق به سمتم آمد و پرسید از کجا عزیمت کردندی ؟ وی را خطاب کردم که از سرزمین مرگ بر آمریکا ایران ، دختر که چهل سالی میزد گفتا که من هم بنگلادشی هستم ولی اینجا بدنیا آمده ام ، ودر همین اطراف خانه ای کوچک دارم که یک اطاقش را برای نیاز مالی به توریستها کرایه میدهم بیا برویم به خانه من ، او را ندا دادم که خود در هتلی اتاق گرفته ام ، گفت بیا خانه من را ببین اگر خوشت آمد برو اطاقت را پس بده ، اطاعت امر کردم و رفتم و دیدم به به عجب اطاقی ، حتی توالت ایرانی هم داشت ، وقتی دید خوشم آمده با کمی ناز گفت البته اسپشیال سرویس هم داریم و دست روی کوسش گذاشت ، حقا که مال نابی بود ، گفتمش نامت چیست ؟ گفت سلیمه ، گفتم با خود که این سلیمه واقعا حلیمه ، تیز برگشته و با هتل تسویه کرده و در خانه سلیمه رهل اقامت افکندم ،
همان شب فهمیدم که ای اصغر بدبخت تمام عمرت را بهدر دادی با آن کوس های وطنی ، هر چقدر هم که آب و تابش بدهی کوس کردن یعنی کیرت را در کوسی فرو کنی و تکانش بدهی تا آبش بیاید و اصل ماجرا همین است ، اما سلیمه آنشب و شبهای بعد آنچنان کوسی به من داد که بند بند وجودم به لرزه افتادندی ، نود کیلو وزن داشتم ولی در موقع بازگشتندی شده بودم هشتاد کیلو و ده کیلویش را سلیمه واقعا حلیمه از کیرم بیرون کشیده بود ، جزییاتش را نمی گویم تا در حسرتش بسوزید بینوایان کوس ندیده بدبخت ، یکهفته تمام روزها به گردش بودیم و شبها بر سر کوس سلیمه ک الحق که سلیمه از هیچ چیز برایم کم نگذاشت ، موقع بازگشت پول خوبی به او بابت زحماتش دادم و بدرود گفتم.

نوشته: اصغر

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها