اشنایی در فیس ایرانی

سلام دوستان نیما هستم از جنوب اولین واخرین خاطره سکسی منه
داستان از جای شروع میشه که من تو سایت های اجتماعی زیادی عضو هستم.یه شب که بی خوابی زده بود به سرم رفتم سراغ فیس و شروع کردیم به چرخ زدن از جای که عضو فعلا چندین و مدیر چندین گروه مهم بودم و به حضرات و سایر عضو های دیگه پیام همکاری و دعوت میدادم
به پست یه خانمی خوردم به نام مرجان تا صبح بهاش حرف میزدیم
وقبول کرد تو گروه ما مدیر بشه .خلاصه ماهم با کلی حرف زدن وخواهش کردن ازش خواهش کردیم تا میلشو به ما بده و همو اد کردیم
از جای که من قیافه تقریبا با نمکی ولی سبزه ای دارم ازم خوشش اومد و درخواست وب کردم
اول درخواست عکس کرد منم چندی عکس ازم براش فرستادم وقتی عکسای منو دید باور نمیکرد که من به یه خانم میان سال پیام بدو وازش دخواست دوستی کنم خلاصه بعد مدتی وب داد وقتی ما حاجی رودیدیم سر جای خودمون خشکمون زد اخه با یه لباس توری خواب وب داد منمکه درجا کیرم بلند شده بود ازش خواهش کردم که بره عقب و خوب تماشاش کنم
اونم با بعد مدتی خواهش قبول کرد وقتی رفت عقب دیذم فقط یه شورت وهمون لباس خواب تنشه بعد کمی اسرار ازش خواهش کردم لباسود دریاره و بدن سکسیشو ببینم اونم قبول کرد
از جای که بچه نداشت و به گفته خودش دهانه رحمش تگ بود بچه دار نمیشد که دهنم اب افتاد و درخواست اشنایی بیشتر وبهتر دادم
جوری شد که هر روز به هم وب میدادیم و با هم تلفنی حرف میزدیم
از جای که من کارم به پایتخت خورد همون روز صبح زود تماس گرفتم بهاش خلاصه سوار مترو که بودیم و میرفتیم کیرم داشت الارم میزد
که نکنه کس نکرده ودهن گایئده شده بر گردیم شهرمون چند ایستگاه بعد پیاده شدم
خودش تماس گرفت ادرس دقیق رو بهم داد البته خواست بیاد دنبالم خودم قبل نکردم گفتمش بمون خونه خودتو اماده کن تا برسم وقتی رسیدم توکوچشون دل تو دلم نبود تماس گرفتم گفت بیادر پلاک 18 درباز شد اخه مچتمع بزرگی بود فکر نمیکردم با من باشه نگو که نامرد منو تو دوربین ایفون دیده بود در باز شد یهو از لای در اومد بیرون گفت همونجا کفشاتو دربیار تا همسایه بغلی که یه خانم فضوله نفهمه
و ماهم انجام دادیم
رفتیم داخل خونه وقتی عزیز دل رو دیدم در جا کیرم بلند شو گفت نامرد این چیه با خودت اوردی منم زدم به پرویی گفتم این همرامه بخت برگشته به احترام شما بلند شده ناراحتی میزنمش وکلی خندیدیم
بهاش دست دادم و یه لب داغی ازم گرفت و منو راهنمای کرد تو سالن پذیرایی و رفت برام شربت و جای اورد اومد نشست کنارم و پاشو گذاشت رو پام چون با یه دامن کوتاه مخملی و یه تاپ ناز باز قرمز که صد چندان به زیاییش اضافه میکرد و ناگفته نماند قد میانه ولی هیکل خوبی داره یه جفت سینه ناز از زیر لباس خود نمایی میکردن چند باری سینشو بوس کردم بغلم کرد شروع به بوسدن کر اومد بازمو بوس کنه
رنگ رژش و جای لبش موند رو لبسم خودش خیلی خجالت کشید ورفت شامپو فرش رو با یه حوله اورد و شروع به تمیز کردن کرد بعد مدتی رفت یه فیلم سکس خفن از ماهواره گذاشت ولی من توجهی به فیلم نمیکردم رفتم کنار لبتاپش شروع کردیم به خوردن هم گفت بزار برم عکسای خودمو شوهرمو بیارم ببین منم گفتم بزار بعد و اون گوش نکرد رفت داخل اتاق خواب منم بعدچند دیقه رفتم سراغش رو تخت دراز کشیدم گفتم بیا به قولی که دادی عمل کن با خنده گفت چشم عزیزم دارم میام خودشو پرت کرد روم نامرد سنگین بود و شروع کرد به عشق بازی رفت رو کیرم نشست و کسشو داشت از درد دوری اروم میکرد گفت عزیزم اجازه میدی درشبیارم گفتم مال خودته نفسم دست برد برا شلئارم یه دفعه بدنم لرزید شکه شد گفت چیه گفتم اولین بار این رو هم داره یواش در اورد به رسم ادب بویش کرد تو دهن گذاشت حدود یه ربع تو دهنش بود و داشت همینجور میخورد ابم ریخت تو دهنش و باقیش ریخت رو شلوارم بخت برگشته بار دیگه با خجالت رفت حوله رو اورد و شروع به تمیز کاری شلوارم کرد از جای که کیرمن نمیخوابید لباسامو در اورد و منم اون رو لخت کردم ولی ان کمی ترس داشت که کسی بیاد خونه با هم دراز کشیدیم رو تخت و شروع به خوردن کر د69 شدیم مال همو خوب خوردیم بلند شد یه کاندم اورد کشید روش و شروع کردیم نمیدونم چقدر طول کشید دیگه هر دوتامون خسته شدیم و هیچ کدوم ارضا نمیشدیم گفت عزیزم اجازه میدی برات بخورم و کاندوم رو در اورد وشروع به خوردن کرد حدود 10 دیقه داشت ور میرفت اب من هم نمیمود گفت میشه یه کار ابتکاری جدیدی کنیم
گفتم چیکار گفت صبر کن تا بیام نمامرد رفت یه خامه ازیخچال اورد و اومد سرشو کند وبا قاشق دوقاشق از خامه دیخت رو کیر ما وشروع به مالش کرد بعد از چندیقه بوی خامه کلا اتاق رو ورداشت وهمینجور که میخندیدیم شروع به خوردن کرد و بعد ار چند دیقه ابم اومد و تا ته کلشو خورد وبعد با هم رفتیم حمام باحالی کردیم خودمونو خشک کردیم رفتیتم سراغ نوشیدنی هاااااااااااااا و میل کردیم تو مبحث خداحافظی که همینجور همو میخوردیم گفتم یه بار دیگه میخوری که پرید رو و شلوارمو که تازه پوشیده بودم باز کرد و دوباره شروع به خوردن کرد و قبل از اینکه ابم میخواست بیاد گفتمش بسه برای روز های بهد هم باید بزاریم اونم قبول کرد و برای خدا حافظی باز لب همخوردیم واز هم جدا شدیم وتاامروز باهم دوستیم و کنار هم هم گل میگیم وگل میخندیم
دوستان بار اولم بود به بزرگی خودتون ببخشید

نوشته: آقای بدشانس

دکمه بازگشت به بالا