داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

دانلود فیلترشکن پرسرعت و رایگان برای گوشی های اندروید

اس ام اس

درود بر شما
من با اسم مستعار افشين میخوام خاطره ای رو براتون تعریف کنم
سال ۸۵ یه چند ماهی میشد که با سحر کات کرده بودم که یه شماره یه ناشناس باهام تماس گرفت ولی صحبت نکرد. از اونجایی ک من هیچوقت بعد از این جور تماس ها زنگ نمیزنم ک ببینم کیه و چیکار داره یه اس ام اس برام فرستاد که متنش یادم نیست ولی مضمونش جوری بود ک منو کنجکاو کرد ببینم کیه. چون هنوز به یاد سحربودم فکر کردم اونه که میخواد باهام ارتباط بگیره ولی بازم بی‌خیال شدم چون خبر داشتم ک با یکی از همکاراش زندگیشو شریک شده.
یه چند روزی این کارشو تکرار کرد ولی دریغ از جواب(از طرف من)
ی مختصری از خودم بگم : قدم ۱۸۰ ، وزنم ۹۲ با چشمای سبز و پوست سفید و موهای خرمایی که اون موقع ۳۱ سالم بود و ۳ سالی میشد که متارکه کرده بودم و حالم از هرچی جنس مخالف بود بهم می‌خورد که با سحر اتفاقی آشنا شدم و نزدیک به ۶ ماه طول کشید تا تونستم ب سحر عادت کنم و اون خاطرات تلخ ازدواج نافرجام رو فراموش کنم. بگذریم برگردیم سر کلاس. کتابا رو باز کنید ببینیم کجا بودیم ! آهان، بعد از چند تا پیام گفتم بزار ببینم کیکه یا واقعیه. اس دادم کی هستی؟ گفت تو منو نمیشناسی ول من میشناسمت. گفتم جنسیت؟ گفت مونث. گفتم زنگ میزنم صحبت کن ببینم راست میگی؟ گفت نمیتونم حرف بزنم اس ام اس بده هر چی بپرسی جواب میدم. پیش خودم گفتم حتما سرکاریه. پرسیدم چرا؟ گفت دماغمو تازه جراحی کردم ، دکتر گفته صحبت نکن. مونده بودم راست میگه یا نه. چند وقتی همینجوری ادامه دادیم تا روزی که بتونه با نظر پزشک صحبت کنه. خلاصه من که هنوز به حرفاش یقین نداشتم با احتیاط و صداقت کامل پیام میدادم البته کلا دروغگو نیستم اگه مصلحتی توش نباشه. بالاخره روزی رسید که هم صدا شدیم و من از توی گوشیم یه صدای ضعیف و نزاری شنیدم که می‌گفت حالا باور کردی. گفتم بله نسرین خانم . (البته اسمشو توی چت بهم گفته بود)
گذشتو، یه روز گفت بیا محلمون ببینمت. گفتم مگه منو ندیدی؟ گفت چرا ولی نه از نزدیک. گفتم باشه، قرارشو بذار میام.
بعد از ظهر یکی از روزای گرم تابستون رفتم دیدمش. سوار ماشین شد گفت کولر بگیر که خیلی گرمه. دماغشم چسب کاری شده بود تا یه موقع نیافته.
راه افتادیم ی دوری با هم زدیم دیدم اصلا تا حالا ندیده بودمش. گفتم حالا بگو منو از کجا میشناسی؟ گفت از گوشی یکی از دوستام شمارتو برداشتم. گفتم خب حالا چ کنیم. گفت هفته ی دیگه باید برم دکترم دماغمو ببینه اگه دوست داری توام بیا. گفتم باشه. یادم رفت بگم اون روزا ماه رمضون بود بردمش ونک بعد توی راه برگشت گفتم بریم ی چیزی بخوریم خیلی گرسنمه. قبلش با یکی از دوستام هماهنگ کرده بودم خونشو خالی کرده بود و کلیدش رو ازش گرفته بودم چون وقتایی که خونشون خالی بود با هم خلاف میکردیم ،ماجرا رو براش گفتم و اونم اون روز خونش رو در اختیار من گذاشت.
از مغازه ملزومات ساندویچ ژامبون رو گرفتم ، رفتیم خونه. داخل پارکینگ که شدیم گفت اینجا کجاست برای چی اومدی اینجا. گفتم خب ماه رمضونه نمیشه ک بیرون غذا خورد. گفت پس من توی ماشین میشینم تو برو غذا بخور بیا. گفتم ی وقت همسایه ها میان تو رو میبینن واسه دوستم بد میشه، زشته تو هم بیا بالا . خلاصه به هر شکلی بود راضیش کردم و با هم رفتیم بالا.
ببخشید دوستان من دیگه خسته شدم، شما چی؟ بقیه اش رو بعدا اگه حال داشتم میگم…البته اگه اصرار دارید
سپاس.

نوشته: ام جی

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها