داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

از کجا تا عشق (۱)

سلام به همه ی دوستان داستان گی هست کسانی که علاقه ندارند لطفا نخوانند که بعدش بیان فحش بدن و خودشونو خسته کنن چون من به تخمم نیست البته داستان هم طولانی هست و هم این که اولین نوشته ی منه نقصی دیدید بگید که حتما درستش کنم

خوب اول از خودم بگم اسمم سیناس و الان 19 سالمه و این داستان بر میگرده به زمانی که17 ساله بودم هیکلم معمولیه شکمم تخته رنگ پوستم سفیده و بدنمم کم مو هست فقط از زانو به پایینم مو داشت فیسمم معمولیه چشمام سبزه و مژه های بلندی دارم
من دوم دبیرستان بودم و رشتمم تجربی بود و از اونجایی که واقعا سخته خیلی زمان برای تفریح و خوشگذرونی نمیزاشتم و زیاد درس میخوندم و چون کلا ادم خاکی بودم با همه ی کلاس رفیق بودم حدود یه ماه بود که از سال تحصیلیمون گذشته بود و من خیر سرم تو یکی از بهترین مدارس توی شهرمون درس میخوندم کم کم سر کله ی بچه های شاخ مدرسه پیدا شد یه اکیپ پنج نفره بودن سال اخری و رشتشونم ریاضی بود و از رفتارشون مشخص بود که بچه خر پولن
خلاصه هر غلطی که فکر کنید این پنج نفر کرده بودن از کتک زدن بچه های سال اولی تا گاییدنشون هیچ وقت یادم نمیره سر کلاس از معلم اجازه گرفتم برم دسشویی که متوجه شدم یکی از بچه های سال اولی داشت برای یکی از اونا ساک میزد خوب بخوام از اون پنج نفر بگم سر دستشون اسمش احمد بود اما از بین اونا یکیشون برام جذابیتی خاصی داشت نسبت به اون چارتا خیلی اروم و کم حرف بود پسر مو مشکی قد بلند با چشم های درشت و خماری که تو صورتش جلوه میکرد اسمش امید بود بقیشونم – رضا – اریا و محسن بودن (خلاصه زیاد بهشون اشاره نمیکنم) من بایسکشوال هستم و هم به دخترا و هم پسرا تمایل دارم
خلاصه من سعی میکردم زیاد پاگیرشون نشم چون از نظر جسمانی حرفیشون نمیشدم و از طرفی هم واقعا میترسیدم برای اینکه کم به گوشم از دست مالی بچه های مدرسه نرسیده بود و من تقریبا جز دسته بچه خوشگلا به حساب میومدم اما خو شانسم گف که من یازدهم بودم و زیاد به ما کاری نداشتن گذشت تا یه روز تو مدرسه احمد یه مشت هواله ی رفیقم کرد و من اون موقع تو بوفه بودم و متوجه نشدم سر چی دعواشون شد اما خوب من اعصابم حسابی خورد شد و به حدی که نمیتونستم خودمو کنترل کنم رفتم جلوشون رفیقمو که رو زمین افتاده بودو از زمین بلند کردم و بعد رو به پسره گفتم تو چه گوهی خوردی که چارتاشون جز امید شروع کردن به خندیدن بعد رو به من گفت جوجه فوکلو چیه به رگ غیرتت بر خورد نکنه روش کراش داری که نفهمیدم چیشد با مشک کوبیدم تو صورتش همین که رضا میخواست بخوابونه تو گوشم ناظممون اومد و گفت دارید چه غلطی میکنید و این طور شد که من از یه دعوایی که مسلما بازندش خودم بودم قسر در رفتم و بعدش گفت شما 5 تا بیاید دفتر کارتون دارم و بعد احمد تو روم نگاه کرد و یقمو گرفت گفت بچه خوشگل فک نکن قسر در رفتی تا اخر این هفته حاملت نکنم تخم بابام نیستم بعدش همشون با یه نگاهی که بهم فهموندن که داریم برات راهشونو کشیدن رفتن به سمت دفتر راستشو بخواین از طرفی مث خر خوشحال بودم که یه بچه شاخو زدم و از طرفی میترسیدم چون مطمئن بودم کونمو به گا دادم زنگ خونه که به صدا در اومد خواسم که سریع برم که چشمم بهشون نیفته واسه همین سریع از مدرسه خارج شدم خونمون از مدرسه دور بود و من مجبور بودم با اتوبوس برم و بیام اما خوب چون عجله داشتم سریع یه تاکسی گرفتم و جین شدم و یه نفس عمیق کشیدم و خیالم راحت شد که حداقل الان نمیتونن باهام کاری داشته باشن اما مگه فردایی نیس؟
خب تازه بعد از این که نصف بیشتر راهو رفته بودیم متوجه شدم که پول به اندازه ی تاکسی دربس همراهم نیس خلاصه با فوش از تو ماشین یارو پیاده شدم و باید بقیه راهو خودم میرفتم داشتم تو کوچه قدم میزدم سر ظهر بود و هیچکسم بیرون نبود راه میرفتم که متوجه شدم از پشت سرم برام بوق زدن اولش توجهی نکردم اما با صدای بعدی وقتی برگشتم کرک پرام ریخت خودشون بودن ترس همه ی وجودمو فرا گرفت احمد از تو ماشین پیاده شد اومد سمتم گفت
_جوجه جون کجا میری با این همه عجله وایمیسادی میرسوندیمت

چی میخوای؟
_ وا به این زودی فراموش کردی نه به نظر نمیاد جوجه ی خنگی باشی
بعد دست کشید به صورتم گفت تو تا حالا کجا بودی و بقیشونم از ماشین پیاده شدن احمد گفت
_ببین قول میدم اذیتت نکنیم اما به شرطی که خودت مث یه بچه ی خوب بیای بری بشینی تو ماشین
بعد محسن از اون پشت گفت تو که بلاخره با میای به صلاحته ناز نکنی سوار شی
من درحالتی که اشک تو چشام جمع شده بود با بغض گفتم
مگه اینجا شهر هرته هر غلطی بخواین بکنین نزدیکم بشید ازتون شکایت میکنم من با شما ها مشکلی ندارم بابت صبحم معضرت میخوام
بعد احمد یکی خابوند تو گوشم انقد سفت زد که چشام سیاهی رفت گفت دیگه داری خیلی زر میزنی بعد گرفتنم کردنم تو ماشین باورم نمیشد انقد ساده این کارو کردن منم داد میزدم احمد رانندگی میکرد محسن جلو نشسته بود و عقبم امید با رضا و اریابودن وقتی داد میزدم احمد میگفت ببند دهنتو کونی جوری جرت بدم نفهمی از کجا جر خوردی رضا هم تند تند میزد تو گوشم واقعا نمیتونستم نفس بکشم انقد ترسده بودم که کف ماشین هر چی صبح خورده بودمو بالا اوردم که نصفشم رو رضا ریخت که وحشی تر شد و اومد با مشت بزنه تو دهنم که امید دستشو گرفت گفت کوصکش بشین یه لحظه تو چس جا انقد تکون میخورید بعد رو به احمد گفت قراره به لیست کارامون ادم ربایی و تجاوز اضافه شه اره؟ که محسن بهش گفت چیه نکنه ترسیدی که امید گفت نترسیدم فقط که احمد گفت فقط چی که امید گفت هیچی ولش کن مهم نی بلاخره با هر بدبختی بود رسیدیم اما بگید کجا چشمتون روز بد نبینه چشامو واکردم دیدم وسط بیابونیم که یه خونه خرابه توش بود انگار پاتقشون اونجا بود من بزور بردن اونجا که من با گریه بهشون التماس میکردم و ذکر گوه خوردن تو زبونم جاری بود خلاصه احمد لخت شد که بیاد مارو بکنه شلوارمم ک‌شید پایین اون محسن لاشی و همین طور به کونم سیلی میزد منو بگید که احساس می کردم دیگه امروز روز اخر زندگیمه اینا منو انقد میکنن تا بمیرم من سکس با پسرو خیلی دوس داشتم تجربه کنم اما خو مسلما اون سکسی که من میخواستم با تجاوز یه دنیا فرقشون بود احمد کیری اومد جلو و اون کیر بو گندوشو به زور کرد تا ته حلقم 16 سانتی بود اما خیلی کلفت بود داشتم خفه میشدم که یدفعه امید اومد احمدو پرت کرد اون ور گفت امروز فکر کردن این بچه رو از تو سرتون بیرون کنید که با من طرفید منم اون کنار به هق هق افتاده بودم که رضا اومد امیدو حول داد تو چه مرگته به تو چه حمال که به تو گفته اصلا نظر بدی جاکش تو نمیخوای بکنی نکن مگه اولین بارته حروم لغمه که امید با مشت کوبوند تو دهن رضا و خلاصه همشون افتادم به جون هم منم خواستم از فرصت استفاده کنم از تو خرابه زدم بیرون اما من حتی نمی دونستم کجام کجا میرفتم چش تا چشمو میدی بیابون بود که تو همین چند ثانیه امید اومد گفت بشین تو ماشین من سریع نشستم خودشم نشست رانندگی کنه سریع گازشو گرفت و رفت و خدا رو شکر اون عوضیا بهمون نرسیدن من منگ منگ بودم اصن نمیتونستم حضم کنم چند دیقه قبل دقیقا چه اتفاقی داشت برام میفتاد به امید نگاه کردم صورتش خونی بود و زیر لب فوش میداد من حالا با این که چند دیقه پیش نزدیک بود کونم به گا بره کنار امید احساس امنیت خاصی کردم اروم شدم نفسام هم ریتم قبل خودشو گرفت یه عالمه سوال داشتم که چرا به رفیفاش پشت کرد؟ چرا منو نجات داد؟ همین فکرا تو سرم بود که صدام کرد گفت اب صندلی پشت هست بردار بخور ابو برداشتم و خوردم بعدش بهش ابو دادم که اونم بخوره و خورد بعدش بهم نگاه کرد نگاهامون به هم قفل شد اما سرشو بعد چند ثانیه برگردوند اما من هنوز مات مبهوت بهش نگاه میکردم گفت اینجوری نگام نکن میتونم حدس بزنم چی تو مغزته بهش گفتم چی تو مغزمه که ماشینو زد کنار تو چشام نگاه کرد بازم نگاهامون بهم قفل شده بود حس عجیبی داشتم وقتی تو چشاش نگاه میکردم اصلا انگار همه چیزو یادم رفت فقط همین جوری بهم زل زده بودیم خودمم نمی دونستم چه مرگمه ولی از طرفی از حسی که بهش داشتم ارامش میگرفتم و از یه جای دیگه حالم از خودم بهم میخورد که چرا انقد بی غیرتم چرا با مشت نمی کوبم تو فکش (وی الان کنارمه و داره نوشته هامو میخونه دیوث هعی میخنده نمیدونم چرا 😂) متوجه حرکت سرش شدم اومد جلو تر الان دیگه بین صورتامون 10 سانتی مترم فاصله نداشت چشماشو بست…

ادامه…

دوستان اگه از داستان خوشتون اومد تو کامنتا بگید که ادامشم بزارم ❤️✌️

نوشته: سینا

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها