داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

اربعین

سلام ، من بیژنم اسمم مستعار نیست ۲۷ از اراک داستان برمیگردد به سال ۹۷ وقتی که من ۲۳ سالم بود قرار شد همراه با یکی از رفقا و خانومش فردای عاشورا باربندیلمون رو جمع کنیم و با پای پیاده بریم کربلا، ویزا و همه چیز هم حاضر بود ، با ماشین رفتیم ۳نفری مرز مهران و از اونجا وارت عراق شدیم و تا کربلا قرار بود پیاده بریم بعد یک هفته و نیم نزدیکای نجف بودیم که یکی از این عراقی ها که اسمش محمود بود مارو دعوت کرد خونه تا استراحت کنیم ، فارسی کم و بیش حرف میزد و تازه ازدواج کرده بود و وقتی که رفتیم خونش چشمم زن تازه عروسش رو گرفت ، زنش با حجاب کاملی بود با چادر عربی سیاه و روبند که فقط چشماش معلوم بود ،(چشماش باعث شد تو کفش بیفتم)القصه رفتیم خونه شو برای دوستم و خانومش یک اتاق طبقه پایین داد و اتاق منم روبرو اون اتاق بود ، بعد رفتن به بازار و خرید و اینا توی نجف و … برگشتیم و شب بود که صدای آه و اوه رفیقم و زنش شروع شد و بکن بکن سختی داشتن ، فرداش به کنایه گفتم حمید خسته نباشی شب سختی بود ،یه جوری نگاهم کرد انگار ننشو گاییدم، از محمود پرسیدن که اینجاها حموم عمومی هست که هم زنونه باشه هم مردونه؟ محمود گفت ما‌خودمون حموم داریم ولی قبول نکردن و محمود بردشون به شهر که حموم بکنن ، منم رفتم توی شهر گشتی بزنم، با اینکه پاییز بود ولی هوای به شدت گرمی داشت، خیس عرق شدم و بعد دو سه ساعت با سوغاتی هایی که خریده بودن برگشتم خونه محمود، محمود و زنش بودن و اثری از حمید و ترانه نبود به محمود گفتم اجازه هست از حمومت استفاده کنم؟ گفت بفرما بیت خودت هست و … ، گفت منم قرار دارم باید برم بیرون و عصر با دست پر میام، نفهمیدم منظورش از دست پر چی بود.پیرهنم رو در آوردم و رفتم حموم، با شلوار لی بودم و بالا تنه لخت ،حمومش تو حیاط بود ، برخلاف توالت حموم تمیزی داشتن، توی حیاط خونه که به سمت حموم میرفتم زنش رو دیدم که داره از پنجره نگاه میکنه، به روی خودم نیاوردم و رفتم حموم لباس های تمیزم دستم بود تا بعد حموم بپوشم رفتم داخل شلوار رو کندم و گذاشتم رو آویز که دیدم زن محمود ایستاده پشت در حموم که بسته بود و عربی حرفایی میزد و انگار داشت صدام میکرد ،در رو باز کردم و فقط سرم رو آوردم بیرون که دیدن تو دستش حوله هست حوله رو بهم داد و رفت ، رفتم داخل، حوله رو انداختم رو آویز که دیدم چیزی از بین حوله افتاد ، خم شدم و برش داشتم، شورت بنفش دختره بود ، باورم نمیشد اول فکر کردم شاید داره بهم نخ میده بعد گفتم ولش شاید وقتی داشت حوله رو از بر میداشت لابه لاش اونم برداشته ، شورت رو گذاشتم کنار و حمومم رو کردم آخرش شهوتم غلبه کرد و شورت رو برداشتم و بوییدم آنقدر بودکشیدم و بیش زدم که خیس تف شد، اهل جق نبودم،گذاشتمش کنار ، حموم رو کردم و لباس هارو پوشیدم و زدم بیرون، رفتم داخل اتاقم، سشوار کشیدم و شونه زدم ، دیدم دختره داره میره حموم تعقیبش کردم ، از لای در دیدم شورتش رو برداشته و نگاه میکنه بعد رفت سراغ لباس زیر من ، دیدم شورتم رو برداشته داره نگاه میکنه رفتم تو من رو دید چشاش گرد شد دستم رو دراز کردم و شورتم رو ازش گرفتم وقتی برگشتم که برو گفت عفوا(ببخشید) منم گفتم لامشکل و خارج شدم برگشتم اتاقم اونم چند دقیقه دیگه اومد ایستاد جلوی در برگشتم دیدم شورت خودش رو که نیم ساعت پیش داشتم بو میکشیدم و لیسش میزدم رو به طرف گرفته و میگه لیش؟(چرا) زبونم بند اومد نمی تونستم حرفی بزنم بعد گفت ساتکلم لزوجی(به شوهرم میگم) منم رفتم جلو و گفتم عفوا، التماس التماس عفوا ، واقعا ترسیده بودم نمیخواستم آبروم پیش حمید و زنش و محمود بره اونم هیچی نمیگفت و منم فقط بهش التماس میکردم آخر به زانو افتادم و گفتم عفوا سیده، برگشت گفت لا مشکل ، ایستادم و اونم رفت، قلبم اومده بود تو دهنم ، از خونه زدم بیرون و رفتم وقتی برگشتم همه خونه بودن ، حمید گفت کجایی پس اذانه، منم مِن مِن کردم و رفتم تو همگی نشستیم جلو سفره، محمود اومد و زنش هم غذا رو آورد همه جمع شدیم، محمود گفت این غذا رو نجمه خودش درست کرده بهش میگن المتبک(گوشت و برنج قاطی شده) فهمیدم که اسم دختره نجمه هست، تو غذا خوردن بهش نگاه میکردم میدیدم که فقط داره به من نگاه میکنه و زل زده بهم، شام رو خوردیم و وقت خواب شد ، خوابیدیم و صبح قرار بود حرکت کنیم و بریم به سمت کربلا ،راه افتادیم که هنوز خیلی با خونه محمود فاصله نداشتیم که یادم افتاد موبایلم توی شارژ هست که تو خونه جا مونده از حمید و ترانه جدا شدم گفتم شما برید من خودم رو بهتون میرسونم،رفتم در رو زدم ،نجمه در رو باز کرد گفتم عفوا و رفتم تو فهمیدم محمود خونه نیست، بالاخره تونستم نجمه رو بدون روبند ببینم ، چهره زیبایی داشت و لباش بزرگ بود و چشاش از همه دلربا تر رفتم تو اتاق و شارژم رو برداشتم برگشتم و دیدم نجمه خم شده و حیاط رو جارو میکنه، یک منظره عجیبی دیدم ، واقعا فکر نمیکردم کون به این بزرگی داشته باشه ، گفتم بیژن این دیگه آخرین شانسته، آروم کوله رو گذاشتم زمین و از پشت خم شدم و کمرش رو زود گرفتم و سرم رو کردم تو کونش، یک دفعه بلند شد و داد و هوار راه انداخت منم سرم تو کونش بود و چسبیده بودم و ول نمیکردم، بلند شدم و از پشت گرفتم و کردمش تو حموم و هلش دادم خورد زمین در رو بستم، داد و هوار میکرد و فحش میداد میخواست پاشه که همونطور نشسته چسبوندمش به دیوار و کیرم رو از رو شلوار چسبوندم صورتش، دیگه صداش در نمیومد، دستاش رو گرفته بودم و تکون نمی خورد، بهش گفتم لاتلکم نجمه خودم رو ازش جدا کردم و در همین حال که دستاش رو چسبونده بودم به دیوار دیدم به من مثل مظلوم ها نگاه میکنه بلندش کردم و پیشونیش رو بوسیدم رفتم عقب و پیرهنم رو کندم انداختم زمین ، دوباره رفتم سمتش و دستش رو گرفتم گذاشتم رو سینه ام خودش سینه ام رو با دستاس نازش نوازش کرد یا دست فشارش دادم و به زانو نشست صورتش جلو کیرم بود شلوار رو در آوردم دیدم خیلی تعجب کرده و از صورتش معلومه خیلی میخواد ببینه اون نیز چی هست، شورت رو کشیدن پایین و کیرم جلو صورتش بود و نفساش میخورد، چشاش رو گرد کرده بود هم به کیر و هم به من نگاه میکرد، گفتم اکل(یخور) با سرش گفت نه کیرم رو گذاشتم رو صورتش و دیدم داره زبون میزنه بردم عقب و سرش رو کردم تو دهنش داشت لیس میزد، گردنش رو گرفتم و کیرم رو یکم عقب و جلو کردم تا بهش یاد بدم چجوری میساکن، بعد کردم دهنش دیدم فهمیده چجوری باید ساک زد کمی ساک زد برام، حتی نصفش هم نکرد تو دهنش ، دراوردم از دهنش و بلندش کردم لباسش رو دادم بالا یه ماسکی عربی پوشیده بود شورت سیاه پاش بود دست بردم که روسری رو بردارم که نذاشت، خودش لباسش رو کند و با سوتین قهوه ای و شورت سیاه جلوم بود و با شال رو سرش سینه هاشو مالیدم و سوتین رو کندم، نوکشون شق و قهوه ای بود میخوردمشون و سرم رو میکردم بینشون اونم بغلم کرده بود رفتم پایین تر و شورت رو در آوردم، انگار سه سال بود پشماشو نزده خیلی سرخ شده بود و میلرزید دیگه نتونستم کصش رو بلیسم ،پرسیدم ما سنتک (چند سالته) گفت سته عشرون، بیست و شیش سالش بود چسبودنمش به دیوار و کیرم رو از پشت کردم تو کصش، یه جیغ بلند زد آروم عقب و جلو کردم که بعد فهمیدم میخواد بشاشه درش آوردم و اونم شاید رو زمین بردمش اونور و چسبوندمش و کیرم رو از پشت دوباره کردم توش و اینبار جیغش بلند نبود عقب و جلو کردم و رفته رفته تند تر کردم، کصش نه زیاد تنگ بود نه زیاد گشاد، میکردم و سینه های ۸۰ اش رو میمالیدم، در آوردم کیرمو و آب رو باز کردم و شاشش رو شستم، دراز کشیدم زمین و اونم نشوندم رو کیرم و کردم توش به سمت خودم کشیدمش و سینه هاش رو یکی یکی میکردم ذهنم و از کی میکردمش ، بوی عرق بیشتر مستم میکرد، قبل این فقط با یکی سکس داشتم، خلاصه دیدم خودش داره همکاری میکنه و روی کیرم بالا و پایین میشه ، بعد از کلی کردن بلند شدیم و همدیگرو مالیدیم زانو زدمش و کیرم رو گذاشتم لای سینه هاش و به هم فشردم و عقب و جلو کردم خودش سینه هارو گرفت و با چشمای ادمکشش نگام میکرد ، نگاهش باعث شد آبم بیاد و همونجا بین سینه هاش خالی کردم خودم رو یه دوش گرفتم بعد من لباسام رو میپوشیدم و اون دوش گرفت منم ازش یه بوس گرفتم و زدم بیرون کوله رو برداشتم، دیدیم خیلی دیره، بیرون یه موتور گرفتم و من رو برو جلو تا رسیدم پیش حمید و راهی کربلای معلا شدیم

نوشته: بیژن

دسته بندی:

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها