آرامش (۵ و پایانی)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه

سلام . امیدوارم حالتون خوب باشه و اوقات خوشی داشته باشید . از همه شما که نظر دادید ممنونم . خوشحال میشم همچنان داستان رو نقد کنید .

قسمت پنجم : سکس

بعد خوردن شام ، من میخواستم آماده بشم و برم خونه . از جام پا شدم و با نهایت ادب گفتم : ببخشید ، من میخواستم بپرسم ، میتونم برم خونه ؟ روژان با چهره ای درهم گفت :
__چی گفتی ؟ بری خونه !؟ چطور به خودت اجازه دادی ؟
تا اومدم حرفی بزنم سریع خندید و گفت : خب معلومه ، این چه حرفیه . آماده شو خودم میرسونمت .
راستی ! تو متاهلی درسته ؟
__بله ، چطور مگه
__هیچی ولش کن .
__خواهش میکنم ، اگه چیزی هست بگین .
__داشتم فکر میکردم چستیتی رو بزارم بمونه باهات . که خب چون متاهلی و زنت ممکنه بفهمه بیخیال شدم دیگه …

با این حرفش ، هم وسوسه شدم و یکم هم نگران شدم . اگه بخواد یه روزی همچین کاری کنه …
با این حال خیالم راحت بود که فعلا خبری نیست .
سوار ماشینش شدیم و حرکت کردیم . روژان گفت میخوام دقیقا ادرستو یاد بگیرم . همینطور خیلی دوست دارم با زنت آشنا بشم .
من با این حرفش غافلگیر شدم . اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که روژان سعی داره زنمو وارد رابطه کنه . حالا یا به عنوان برده ، و یا یک ارباب دیگه برای من .
اما روژان حرفشو ادامه داد : میخوام باهاش اشنا بشم . فقط بشناسمش . کنجکاوم بدونم چطور ادمیه همین . چیزی از خودمون بهش نمیگم خیالت راحت . اعتماد که یادته …
منم سکوت کردم .
رسیدیم جلو خونه و شماره طبقه و واحد رو هم بهش گفتم . یه بفرمایی هم گفتم اما قبول نکرد . ( بهتر که قبول نکرد ) .
رفتم خونه . شب داشتم به حرفاش فکر میکردم و خودم رو تو خونه درحالتی تصور میکردم که قفل آلت بهم بسته باشه . یا تو پیاده رو یا محیط کار.
یکی دو ماه گذشت و ما چند جلسه دیگه هم همدیگه رو تو خونه روژان دیدیم و برنامه هایی انجام دادیم . اما مدام ذهنم درگیر این موضوع بود . تصمیم گرفتم انجامش بدم . با زنم صحبت کردم و فرستادمش شهرستان . از اونجایی که ما باهم خوب نبودیم ، اونم بدش نمیومد گاهی بره و منو نبینه . هر وقت هم که میرفت، حدود یک ماه ، گاهی هم بیشتر میموند . منم بلافاصله به روژان زنگ زدم و ازش خواستم که همدیگه رو ببینیم . اما جواب داد ، که سرش شلوغه و امکانش نیست . منم واقعیت رو بهش گفتم . اینکه زنم برای مدتی خونه نیست و دوست دارم اون مورد رو انجام بدم . روژان هم گفت : خب ، حالا که اینجوریه یه کاریش میکنیم . خودم میام خونت . امشب .

حدودا ساعت یازده شب بود و در حالی که من کلافه بودم که چرا نمیاد ، چرا دیر کرده و … ، صدای زنگ خونه اومد . درو باز کردم و روژان اومد داخل . به محض اومدن ، یه سلام کرد و مستقیم ، بدون اینکه به فضای داخل خونه توجه کنه رفت سمت میز ، جوری رفتار میکرد که انگار خونه خودشه و مدتهاست توش زندگی میکنه .
__هووف چقدر دوره اینجا … ترافیکم که دیگه نگم …
کیفشو گذاشت رو میز و از داخلش یه دستکش لاتکس درآورد و مشغول پوشیدنش به دستاش بود .
__خب ، بیا آماده شو .
( من هنوز دم در خشکم زده بود )
__واا !؟ خب بیا دیگه ،
رفتم نزدیکش .
با انگشتش اشاره کرد ( انگشتشو به سمت شلوارم گرفت و به پایین اشاره کرد )
__بکش پایین . ( منم انجام دادم )
از تو کیفش قفل آلت رو دراورد و جلوم زانو زد . مشغول بستنش شد . اینکه کیرم توی اون فاصله کم با صورتش قرار داشت و اینکه جوری وانمود میکرد که همه کاراشو ول کرده تا بیاد و برام ببنده ، یه حس لذت خاصی داشت . کارش تموم شد . پاشد و گفت :
__بچرخ ، دستاتو بزار رو میز ، خم شو ، جلوتو نگاه کن .
تعجب کرده بودم ، میخواد چکار کنه ؟ ولی انجام دادم بدون هیچ حرفی .
از صدای کیفش مشخص بود یه چیزایی از توش در اورد .
آرنج یه دستشو گذاشت رو کمرم ، طوری که انگشتاش لای کونم و باز نگه داشته بود . بعد نوک سرد ، و لزج شده یه پلاگ رو روی کونم حس کردم . یکم باهاش بازی کرد و فشار ارومی داد .
__اروووم … اوهوووممم ، خوووبهههه
و با گفتن خوبه ، دردش ناگهان کم شد و پلاگ کامل رفت توی کونم .
__خب ، پاشو شلوارتو بکش بالا ، تموم شد . ( دستکش رو دراورد و یه لحظه کلید رو اورد بالا و نشونم داد ، کیف رو گرفت زیر کلید و با لبخند گفت : اینم پیش من میمونه . بعدش کلید رو ول کرد و افتاد توی کیفش )
__حالا وایستا ببینم ! نههه خوبه . نشون نمیده .
یکم راه برو ببینم .
منم چند قدمی راه رفتم و یه دور هم زدم .
__خب خوبه دیگه ، تمومه . منم دیگه باید برم .
__آممم ببخشید ، …
داشت میرفت سمت در که با این حرفم وایستاد و سرشو برگردوند و با نگاهی متعجب پرسید : چیه ؟
__امم راستش … ، پلاگ …‌
__آها … (با لبخند ) ، اونو همینطوری گذاشتم برات . بمونه برای تو .
اومد کنارم و دستش رو گذاشت رو کونم و نوک انگشتشو روی پلاگ فشار داد و بهم نگاه کرد و با حالتی مثل کنجکاوی و نگرانی پرسید : اذیتت که نمیکنه ؟
__نه نه ، خوبه … .
__خب خوبه . اگه خواستی درش بیار . ولی بهتره بزاری بیشتر بمونه . عادت کنی بهش خوبه .

تا دم در بدرقش کردم . ازش خواستم بمونه اما گفت خیلی کار داره . همینشم بخاطر شرایط من قبول کرد و اومد . چون تنها فرصتی بود که زنم خونه نبود .
بعد از رفتنش رفتم داخل خونه . حالا فکر و خیال ولم نمیکرد . حس اینکه روژان این همه راه اومد و حتی لباسشم در نیاورد ، و قفل الت و یه پلاگ برام گذاشت و رفت ، خیلی عجیب و لذتبخش بود . پلاگ توی کونم شدیدا تحریکم کرده بود . اما با لمس کردن کیرم ، اون احساس لذت قبلی رو نداشتم . آه خدایا ، کاش میشد بازش کنم . حتی آنقدر وسوسه شدم تا به روژان زنگ بزنم و بگم بیا بازش کن . دوست داشتم خودم رو ارضا کنم . اما نمیشد . یه فیلم گذاشتم تا ببینم و فکرم درگیرش نشه ولی فایده نداشت . پلاگ رو دراوردم . یکم اروم تر شدم ‌. اما دوباره وسوسه شدم و گذاشتم تو کونم . یه فیلم پورن سیسسی هم گذاشتم . و سعی کردم مثل اونا خودمو ارضا کنم . با پلاگ توی کونم ور میرفتم و سعی میکردم با دست دیگم با کیرم بازی کنم . نمیشد . خیلی سخت بود . اما بالاخره آبم اومد . با فشار نبود . اما خالی شده بودم .
اون شب گذشت . صبح لباس پوشیدم و کلی جلوی آینه خودمو نگاه کردم که از زیر لباسم چیزی پیدا نباشه . دل رو به دریا زدم و رفتم سمت محل کارم . تو راه بودم که روژان زنگ زد .
__سلام چطوری ؟
__سلام . خوبم ممنون …
__دیشب که اذیت نشدی ؟
__نه . راحتم . دارم میرم سر کارم . یکم میترسم .
__از چی میترسی ؟ آها ، خیالت راحت . من دیشب دیدمت . اصلا چیزی معلوم نیست . اعتماد به نفس داشته باش . قوی باش . خیالت راحت .

حرفاش بهم جسارت میداد . و خیلی زود هم فهمیدم حق با روژانه و چیزی از زیر لباس پیدا نیست . اوایل خجالت میکشیدم اما وقتی رفتار عادی همکارا رو میدیدم ، متوجه میشدم که اونا نمیدونن چه خبره .
حدود بیست روز گذشت . روژان تقریبا هر روز بهم زنگ میزد و حالمو میپرسید . اینکه اذیت میشم یا نه . گاهی هم نصف شب زنگ میزد . هرازگاهی حرفاش تحریکم میکرد . مثلا ازم میخواست ریز احساساتم در اون لحظه رو بهش بگم . بعد میگفت : ببینم الان پلاگم داری ؟ ( این سوال رو با صدای آهسته تر میپرسید ، طوری که انگار کسی کنارشه و نباید بشنوه ). اگه نداشتم هم با این حرفش وسوسه میشدم که بزارم . و تحریک شدنم و اون داستانهای بعدش …
بعد حدود بیست و چهار پنج روز ، با خودم فکر کردم که بهتره بازش کنم . ممکن بود زنم سرزده بیاد . از طرفی خودمم دوست داشتم واقعا ارضا بشم . با این قفل ، ارضا شدنم حس کامل نبود .
به روژان تلفن کردم و موضوع رو بهش گفتم . اونم قبول کرد . روز و ساعت رو مشخص کرد و البته تاکید کرد وقتی میرم پیشش پلاگ رو هم بزارم .

من آماده شدم و پلاگ رو هم گذاشتم . و حرکت کردم سمت خونه روژان . تا اون لحظه ، من پلاگ رو فقط توی خونه استفاده کرده بودم . اعتراف میکنم که راه رفتن با پلاگ توی شهر یکم سخته . دوباره ادم فکر میکنه همه میبیننش . ولی خب خیلی زود عادی میشه .
از درب ورودی رفتم تو و پشت درب سالن منتظر اجازه روژان بودم تا برم داخل .
__بیا تو
رفتم داخل ، روژان ، با یه لگ چرم مشکی و یه سوتین مشکی روی مبل نشسته بود و دستکش لاتکس مشکی تو دستش بود . پاشو روی پاش انداخت و تَرکه هم روی میز روبه روش بود .
__بیا جلو ببینم .
خب … پس میخوای بازت کنم اره ؟
__بله ارباب ، اگه ممکنه .
روژان اومد نزدیکتر و روی پنجه پاش نشست . مثل یه پزشک که بخواد معاینه کنه ، کیرمو با نوک انگشتاش گرفت و با نگاهی کنجکاو به چپ و راست و بالا حرکت میداد . انگار دنبال چیزی میگشت .
__برگرد . …
__خوبه حالا خم شو و کونتو باز کن برام .
برگشتم و با دستام کونم باز کردم . با انگشتاش پلاگ رو گرفت و تکون داد . حس بدی بود . منم یه آخ ریز گفتم .
__خب خوبه . ( پاشد و درحالی که یه اسپنک به کونم زد گفت ) : برو دستشویی و درش بیار . خودتم خوب تمیز کن ، میخوام بازت کنم …
اعتراض نکردم ولی دلم ریخت . فهمیدم که قراره چه اتفاقی بیافته . اما من تا حالا کون نداده بودم . درثانی ، اون که کیر نداره . چه دیلدویی میخواد فرو کنه … با چه اندازه ای …؟
لرزیدن زانوهامو حس میکردم . رفتم و پلاگ رو دراوردم و خودمو تمیز کردم . وقتی برگشتم تو سالن ، روژان بعد از من ، از اتاقش اومد بیرون …
وای خدااا ،
یه دیلدو بسته بود به خودش . و داشت میومد سمت من . زانوهام شل شد و بی اختیار زانو زدم . روژان اومده بود جلوم و دیلدو نزدیک صورتم بود . اما قبل اینکه حرفی بزنه محکم پاهاشو بغل کردم . دستامو دور رونش قفل کردم و سرمو چسبوندم به رونش .
__ارباب ، ارباب توروخدا . تورو خدا ارباب . غلط کردم . ببخشید ارباب . هرکاری بگی میکنم . هرکاری میکنم . توروخدا من تا حالا کون ندادم …
در حالی که التماسش میکردم اونقدر محکم پاهاشو گرفته بودم که تعادلش داشت بهم میخورد . و مدام میگفت : آهاااییی چتههه … چیکار میکنییی…
__خیلی خب خیلی خوب … صبر کن . یه لحظه ولم کن کاریت ندارم . نمیکنمت .
اروم ولش کردم و سرمو پایین انداختم و بغضم و قورت میدادم .
روژان رو پنجه پاش نشست و با دستاش صورتمو گرفت و دوباره با همون لحن دلسوزانه گفت : ببین امید ، نگران نباش . من بهت صدمه نمیزنم . فوقش یه بار تست میکنیم . اگه نشد یا خیلی دردت اومد ادامه نمیدیم . چطوره ؟ نترس . من حواسم بهت هست .
(لپامو کشید و دندوناشو بهم فشار داد و گفت) : تو پسر خوب منییی ( اینکه روزان جلوم رو پنجه پاش نشست و اینطور با من حرف میزد در حالی که دیلدو بین پاهاش بود خیلی تحریک کننده بود . )
پاشد و گذاشت تو دهنم . …
__خوبه … پسر خوب … آرووم آرووم بخورش . همش مال خودته … هرچی بیشتر بخوری بیشتر لزج میشه ، دردت هم کمتر میشه …

سایز دیلدو زیاد بزرگ نبود . استاندارد بود . کمتر از ۲۰ بود و قطرش احساس میکنم اندازه همون پلاگم بود . شاید خیلی جزئی بیشتر بود .
کم کم پذیرفته بودم که راهی ندارم . پس ادامه دادم . و سعی کردم اون چیزی که میخواد باشم . چند دقیقه ای خوردم . روژان هم گاهی موهامو نوازش میکرد و گاهی چنگ می انداخت بهشون .
نمی فهمیدم این کار چه لذتی برای اون داره .
بعدش ، روژان یه دستشو گذاشت روی سرم . با دست دیگش زیر گلومو گرفت ، طوری کف دستش به بالا بود ، زیر چونم .
__نترس ، میخوام ببینم تا کجا تحمل داری …
آروم فشارش داد و منم تا جای ممکن تو دهنم جا کردمش . چند ثانیه تحمل کردم و یه عوق زدم و روژان ولم کرد . روی پنجه پاش نشست و چند تا سیلی به صورتم زد .
__پاشو ، یالا . داگی …
رفت سمت میزو برگشت . لای کونمو باز کرد و یه مایع لزج و چرب ریخت روی سوراخم و انگشتشو فرو کرد …
__آااخ …( سعی میکردم صدام در نیاد )
__اهوومم ، خوبههه . دوتا انگشتم داخل کونته … زیادم تنگ نیست .
مدام دستش تو کونم جلو و عقب میشد و درد من ، زیاد و کم میشد .
__الان همه انگشتام داخل کونته . میخوام تا مچ دستم رو فرو کنم …
__وایی نه تو رو خدااا ارباب … آییی . نمیتوونممم
__( خندید و گفت ) شوخی کردم ، جرت نمیدم . اما بازت میکنم .
یه دستشو گذاشت رو کمرم و پاهاشو دو طرف زانوم گذاشت و اروم دیلدو رو تو کونم فرو کرد . برخلاف تصورم ، درد چندانی نداشتم . درد انگشتاش وقتی همه انگشتاش داخل بود ، خیلی بیشتر بود .
سرشو که گذاشت تو کونم ، دوتا دستشو گذاشت رو کمرم و آروم فشارش رو بیشتر میکرد . منم توی درد و لذت بودم ‌.
وقتی نرمی پاهاشو که توی لگ‌چرم بود با پشت رونم حس کردم ، فهمیدم که تا ته رفته توی کونم .یه مکثی کرد و بعدش خم شد و با صدای آرومش گفت : آماده ای ؟
_اهومم
__خوبهه
اروم خودشو کشید عقب . اما سر دیلدو هنوز تو کونم بود . یکم دیگه ازون مایع رو روی کونم ریخت و اروم شروع کرد به تلمبه های ریز و کوتاه . منم دوباره درد رو حس کردم . دستامو مشت کرده بودم و فشار میدادم . چشمامو بسته بودم و درد رو تحمل میکردم . آروم آروم تلمبه ها رو کامل می کرد و خیلی زود از اون مایع می ریخت روم . انقدر چرب شده بود که روی زمین هم کلا از اون مایع ریخته شده بود . حالا دیگه کامل و محکم تلمبه میزد . درست مثل زنی که داره اسب سواری میکنه ، تلمبه میزد . خیلی محکم .
__ چطوره ؟ دوست داریی ؟ دوست داری مگه نه ؟ دیدی بازت کردم ؟ الان کونت بازِ باز شده . دیگه کونی خودمی . هر وقت خواستی خودم میکنمت . کیرمو دوست داری مگه نه ؟ میخوای بزارم باشه توی کونت ؟ دوست داری با کیرم راه بری …
وای که حرفاش دیوونم میکرد . اون قفل آلت منو تسلیم روژان کرده بود . نمیتونستم راست کنم و مجبور بودم از کون دادنم لذت ببرم. روژان دوباره مکث کرد و در حالی که صدای نفس های تندش میومد ، خم شد و سرمو به طرف خودش کشید و اروم در گوشم گفت : میخوای آبتو بیارم ؟ دوست داری ؟
چشمامو بستم و با لبخند رضایتم سرمو تکون دادم ( بله )
خودشو کشید عقب و دیلدو از کونم دراومد .
__برگرد دراز بکش . پاهاتو بیار بالا .
دیلدو رو از خودش باز کرد و در حالی که بندهاش هنوز باهاش بود آروم فرو کرد تو کونم .
__با دستت نگهش دار .
. قفل آلت رو باز کرد و دوباره با یه دستش دیلدو رو تو کونم نگه داشت با دست دیگش با کیرم جق میزد . خیلی تحت فشار بودم. با چندتا حرکت ، یهو بدنم منقبض شد و آبم اومد . کامل ارضا شدم . و چه ارضا شدنی . انگار همراه آبم یه چیز سنگین از وجودم بیرون اومد ‌. سبک شده بودم . بعد از مدتها کامل ارضا شدم و بعدش ولو شدم . چشمام رو یه لحظه باز کردم و نگاهش کردم . مثل کسی که سعی میکنه بی صدا بخنده ، داشت میخندید . و فقط به کیرم نگاه میکرد . با آب کیرم بازی میکرد و و دستشو میاورد بالا و چسبندگیشو تماشا میکرد . دست دیگش زیر کونم بود که دیلدو رو نگه داشته بود . اما پاهامو دراز کرده بودم . سرم رو انداختم پایین و چشمامو بستم و از سبک شدنم لذت میبردم . یکم که گذشت دستامو گرفت و کشید و گفت پاشو .( مثل اینکه کمک کنه تا از جام پاشم ) . موقع بلند شدن دیلدو هم سُر خورد و از کونم افتاد پایین . روژان هم خندید و یه اسپنک به کونم زد و گفت : برو توی حموم کونیی …

نوشته: کیا

دکمه بازگشت به بالا