داستان های سکسی | انجمن سکسی کیر تو کس

بیش از سی هزار داستان سکسی

عکس و کلیپ های سکسی ایرانی در KiR2KOS.NET

فیلم های سکسی خارجی در MAME85.COM

آبی عشق 33

مهری بارها و بار ها نستوه رو دیده بود که تو عالم خودش باشه ولی هرگز ندیده بود که تا این حد به فکر فرو بره و با یه لحن خاصی از ناملایمات بگه .. یه لحظه چشاشو به چشای نستوه دوخت . حس کرد که هر گزنمی تونه اون انتظاری رو که از نستوه داره بر آورده شه .. دلش می خواست دستشو تو دستای خودش بگیره .. بره یه گوشه ای و سرشو بذاره رو شونه هاش . زیر انبوه درختای پاییزی و از لابلای برگهای زیبا و گریان , آسمون آبی رو ببینه و فریاد بزنه که من خوشحالم و من خوشبختم . اما این مردی که عاشقش شده بود مثل صخره های سخت ساحل بود که لطافت آب درش اثری نمی کرد . دلش می خواست دستشو بذاره تو دستای اون . شاید این جوری می تونست آروم آروم رامش کنه . بهش طعم عشقو بچشونه . هرگز فکر نمی کرد به این سادگی بتونه از کسی خوشش بیاد . همیشه از خودش پرسیده بود اگه نستوه این ظاهر آراسته رو نمی داشت عاشقش می شد ;/; .. مهری .. مهری مگه غیر اینه که کلی جوون خوش تیپ دور و برت بودند . اول جوونی که می رفتی دبیرستان و تنش های سالهای اول بلوغ همرات بود تو به هیشکدوم از اونا اعتنایی نداشتی .. پسرای لوس و از خود راضی که اگه یه دختری بهشون لبخند می زد همه چی واسشون عادی می شد و اگه تحویلشون نمی گرفت از اون واسه خودشون یه بت می ساختند .. یعنی امروز چون نستوه تحویلم نمی گیره منم شدم مثل اون پسرا که از معبود خودم یه بت ساختم ;/; نه .. نه .. من هرجوری شده باید ثابت کنم که لایق عشق توام . نستوه به نسیم فکر می کرد و مهری به نستوه .. خیلی آرام در میان درختا قدم می زدند . دست چپ مهری و دست راست نستوه در موازات هم قرار داشتند . مهری از پایین حواسش بودکه داره چیکار می کنه . اون که یه روزی همه رو اسیر خودش کرده بود فکر نمی کرد که روزی این قدر آسون اسیر یکی دیگه بشه که از این که دستش به دستای اون بخوره بدنش بلرزه واز این هراس داشته باشه که طرف پسش بزنه . انگشتاشو به پشت دست نستوه زد . وقتی حرکتی از طرف اون ندید لحظه به لحظه فشار تماسو بیشتر می کرد تا این که دستشو تو دستای خودش گذاشت . نستوه در عالم دیگه ای بود . حس می کرد که نسیم در کنار اونه .. در این هوای ملایم پاییزی داره باهاش قدم می زنه . دست گرم مهری رو تو دستای خودش حس می کرد . در رویای خودش اونو می دید .. رفته بود تو رویا .. نسیم بالاخره متوجه شدی که نباید اون جوری اذیتم می کردی ;/; -آره من از اولشم حدس می زدم که تو بیگناهی نستوه ولی تو هم اگه جای من بودی و این صحنه رو می دیدی .. ازبس پدر سوخته بازی زیاده آدم نمی دونه چی فکر کنه . منو ببخش نستوه چند سال اذیتت کردم . از این افکار لبخندی به لبای نستوه نشسته بود .. مهری هم با لبخند او لبخند می زد حس می کرد که نستوه از این تماس لذت می بره .. می دونست می دونست که می تونه . این پسر که دلش از سنگ نیست . حتما اونم احساس داره اونم می تونه گرمای عشقو در وجود خودش در رگهای خودش حس کنه .. . زیباییهای پاییزو زیباتر می دید . چقدر دلش می خواست در پاییز به اونچه که دلش می خواست برسه . اون تا به حال عاشق نشده بود . دراین دوره ای که دخترای هنوز به سن بلوغ نرسیده واسه خودشون دوست پسر می گیرن مهری حسرت یه لبخندرو به دل پسرا گذاشته بود . بهترین خواستگارا رو داشت و شاید همینم تا حدودی دلگرمش می کرد که همیشه یه پشتوانه ای داره . ولی مرد ایده آلشو تا به اون روز پیدا نکرده بود . -نستوه به چی فکر می کنی ;/; به پاییز قشنگ ;/; به همون غم زیبایی که دوستش نداری ;/;  خب می تونی از این غم شادی بسازی . بسته به اینه که تو زندگی رو چطور ببینی . چه انتظاری داشته باشی . خوشبختی رو در چی حس کنی .. نستوه فقط آهنگ صدای مهری رو می شنید . نمی فهمید چی داره میگه . فقط یه لحظه به خودش اومد که دید خبری از نسیم نیست و اون در خواب و خیال بوده . دست مهری رو در دست خودش احساس کرد .. نههههه نهههههه … چرا آخه . چرا دست این دخترو تو دستای خودم گرفتم . نمی دونست چه خبر شده .. فکر کرد اون بوده که در اثر بی حواسی دست مهری رو گذاشته تو دستش .. وای الان این دختره میگه چه همکار بی ادبی دارم . منو جای خلوت گیر آورده داره جسارت می کنه .. دستشو فوری کشید .. طوری هم این کارو انجام داد که مهری متوجه شه که از این کارش ناراحته -ببخشید من متوجه نبودم . حواسم نبود . دستم .. دستم .. مهری که به زور خشم و ناراحتی خودشو پنهون کرده بود نمی دونست جواب نستوه رو چی بده . مهری هرچی خواست یه چیزی بگه نتونست . زبونش قفل شده بود . حس می کرد اگه یه چیزی بگه کارو بد تر می کنه . .. دلش به درد اومده بود . اون رویاهایی که می رفت شکل بگیره به ناگهان از هم پاشیده شده بود . -نگاه !اون پایین رود خونه چقدر قشنگه ;/; بریم پایین مهری خانوم ;/; .. مهری لجش گرفته بود .. دیوونه طوری منو صدا می زنه که انگار داره با مامان یا مامان بزرگش حرف می زنه بریم پایین مهری خانوم بریم پایین مهری خانوم . حالا نمی شد اون خانومشو مینداختی ;/; …. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

بازگشت به صفحه اول وب سایت و لیست تصادفی داستان ها