سلام به همه
چند هفته ای از اومدن خاله شهین به خونمون گذشته بود و خاله جون حسابی از اومدنش پشیمون راضی و خوشحال و آب زیر پوستش رفته بود و خوشگل تر شده بود. منم چند باری موقعیت پیش اومد و رضا تقه ای به بقچم زده بود. رضا سربازیش تموم شده بود و میرفت سرکار و کمتر موقعیت پیش میومد منو اروم کنه، از اونورم عمه رضا چند روزی بود که اومده بود پیششون و بهانه ای برای رفتن خالم و مامی به خونه اقای امیدی جور نمیشد. تو حیاط خونه داشتم کاردستی واسه مدرسه درست میکردم و صدای اروم مامان و خالمو رو میشنیدم، خاله شهین میگفت این سلیطه چرا اومد اخه، از شانس منه والله، مامانم گفت تا وقتی این عجوزه هست خبری از اخ و اووخ کردن نیست، خالم گفت تو که شوهرت پیشته مهین، منم که کوسم ماساژ لازمه، مامانم آهی کشید و گفت دلت خوشه ها آبجی، دامادت اگه بکن بود که گوشت بی استخونو نمیدادم دست گربه سیاه همسایه، بیچاره اصغر آقا چند ساله که دیابت و انسولین نمیزاره شومبولش شق بشه، دوسالی هست عملا بیوه شدم، خدا به کمر همسایه برکت بده که با کیر اسبیش منو سرپا نگه داشته، خالم گفت وای نگو خواهر دلم رفت براش، یهو مامانم گفت از فردا پارسا بعدازظهر یه، اصغرم که شیفت عصره این هفته، خالم گفت خب که چی، مامانم گفت باید بکشونیمش خونه خودمون دیگه، خاله شهین گفت یعنی میشه، بعدش گیرم که بتونیم بیاریمش اینجا، دوتامون که با هم نمیتونیم بریم زیرش، مامانم گفت اگه اونه که ما چهار تا خواهرو باهم میتونه سیر کنه، خندیدن و گفت یواشتر پارسا تو حیاطه،
منم که با حرفاشون حشری شده بودم آرزو میکردم فردا از آسمون سنگ بباره و نرم مدرسه، گذشت و فردا دم ظهر مامانم لقمه مدرسمو تو کیفم گذاشت و آماده ام کرد واسه مدرسه، زنگ خونه رو زدن و دوستم محمد اومده بود دنبالم که بریم مدرسه درو باز کردم و از مامان و خاله خداحافظی کردم و داشتم با محمد میرفتیم که یهو مامانم اومد دم در و به محمد گفت سلام خاله جون کی خونتونه، محمدم گفت داداشم از سرکار اومده ناهار بخوره و عمم هست و بابام هم تازه از بازار اومده، گفت قبل رفتن یه سر برو یواشکی به بابات بگو کولر خونمون بد کار میکنه و بیاد یه نگاه بهش بندازه، رفتیم دم در خونشون و باباش تو حیاط بود و محمد بهش گفت کولر خونه پارسا اینا خرابه و مامانش گفت برین یه نگاه بهش بندازین، اقای امیدی رو به من گفت مگه بابات خونه نیست، گفتم بابام شیفت عصره و راه افتادیم سمت مدرسه، تو راه مدرسه محمد گفت زنگ اول ورزش داریم، گرمکن اوردی، یهو مثل برق گرفته ها گفتم نه بزار برگردیم برم بیارم، محمد گفت الان زنگ میخوره، بریم سر کلاس از معلم ورزش اجازه بگیر و زود برو بیارش،
خلاصه زنگ خوردو از معلم ورزشمون خواستم و گفت اگه خونتون نزدیکه زود برو و برگرد، منم کیفمو گذاشتم تو کلاس بدو بدو رفتم سمت خونه، در حیاط باز بود و هنوز آقای امیدی نیومده بود خونمون، یواشکی رفتم تو حال و دیدم از حموم صدای آب میاد و مامانمم تو آشپزخونه داره ظرف های ناهار و میشوره، فهمیدم خاله شهین تو حمومه
یواشکی از راه پله رفتم اتاق طبقه بالایی و از پنجره حیاط رو نگاه کردم دیدم بابای محمد اینور و انورو نگاه کردو اومد تو حیاط و درو بست، صاحبخونه صاحبخونه هستین؟ مامانم بدو رفت دم در گفت بیا تو کسی نیست، وقتی رفتن تو اومدم کنار پاگرد و داشتم صداهاشونو میشنیدم، مامانم گفت خوش اومدین همسایه، زحمت کشیدین، راستش این کولر خونمون خوب کار نمیکته واسه همین گفتم یه نگاه بندازین اخه باد گرم میده، اقای امیدی هم رفت کولرو روشن کرد دید که کولر روشن میشه و مشکلی نداره و باد خنکم میده، گفت مهین خانم اینکه از کولر خونه ماهم سالمتره، مشکلی نداره، منکه داشتم از بالای پله ها نگاهشون میکردم یهو دیدم مامانم اومد از پشت بغلش کرد و برش گردوند با دستش زد به کوسش و گفت اونی که داغه و باد گرم میده اینه به داد این برس که کوره اتیش شده، اقای امیدی هم بغلش کرد و بلندش کرد و بردش لب پنجره شروع کرد ماچش کردن، گفت قربون تنورت بشم که همش داغه و اماده واسه خمیر گذاشتنه، راستی ابجی جنده ات کجاست؟ چقدر ناز داره اخه این خواهرت، هر سری میخواد برداره کیرمو یه عالمه ناز و ادا درمیاره، مامانم گفت حمومه، رفته دمبه شو واسه پیشیت پنبه کنه، بابای محمد گفت اخ اخ قربون شما قحبه های خودم برم، همینطور که مامانمو چسبونده بود جلو پنحره رو به حیاط دشداشه شو کشید بالا و کیر غولشو دراورد، مامانم دامنو شورتشو باهم دیگه کشید پایین و از پاش دراورد و کمرشو قوسی داد اقای همسایه هم دستشو برد جلوی دهن مامان و گفت تف بنداز توش، اب دهنشو جمع کرد و یه تف گنده بهش داد، زد رو کیرشو گفت پاهاتو ببند تا کونت بیاد بالاتر به قدم برسه، از پشت داشتم سفیدی بدن مامانمو میدیدم
، پشتش وایستاد و یکم بالا و پایین کرد و یه فشار به سمت جلو داد کمرشو و مامان مهین گفت اووخخ بگم خدا چیکارت کنه مرد بازم یهویی رفتی تو، ایییی، اخه چرا نمیفهمی خیلی کیرت کلفته برای این کس، اقای امیدی هم که کامل چسبونده بود به مامان گفت حرف اضافه نزن پتیاره، مگه کس پلمپ بهم تحویل دادی ، خوبه اینهمه سال شوهر داری و یه شکمم زاییدی،مامان گفت اخه بی انصاف کیر تو که کیر آدمیزاد نیست، جووون بززن قربون کیر سیاه و شقت بشه مهین، اخخخخ همینه جووون، داره مزه میده، از وقتی این خواهر جنده ات اومده گربه ات نیومده به گوشتش سر بزنه، بابای محمد گفت فحش نده به ابجیم خارکسده، شوهرش بفهمه کوس و کون برات نمیزاره ها، یهو دیدم خالمم با حوله اومدو از پشت کمر اقای امیدی رو گرفت و حولش از پشت سرش افتاد زمین، گفت جووون بگو بیاد اون دوماد زن جنده ات دو تایی این هلوهای درخت مونو بچینین، اینو. گفت و نشست زمین و از پشت اقای امیدی خایه های پشمدار و گنده اونو زبون میزد،منم که حسابی حشری شده بودم و اوبم زده بود بالا دست و پام به لرزش افتاده بود از طرفی هم بایستی زودتر برمیگشتم مدرسه، خاله شهین گفت ابجی بریم رو تخت اینجا سرپایی خسته میشیم
مامانم گفت نه بزار دارم میام، بیرون نکش بزنن بزززن، ارههه ارهههه همینه وایییی کشتی منو، اهههههه، اوردییی، ابمو کشیدی عوضی و پاهاشو جمع کردو نشست رو زمین، اقای امیدی هم دست خواهرا رو گرفت و بردشون تو اتاق دیگه اتاقو نمیدیدم از بالای راه پله، یکم موندمو یواش یواش و بی صدا از پله ها اومدم پایین از دور توی اتاقو دید زدم، مامانم دمر رو تخت خوابیده بود و اقای همسایه خالمو رو تخت قمبلی نگه داشته بود داشت لای کوتشو زبون میزد، اوووف جووون بخوررر ایییییی بدجور حشریم، باید دوبار ابمو بیاریا، اقای امیدی هم میگفت عجب بوی خوبی میده کوست حسابی اماده اش کردیا جنده خانوم، الان جررت میدم، منم دیدم موقعیت جوره خواستم یواش از اتاق بزنم بیرون، یه چشمم به اتاق بود یه چشمم به جلو پام که نخورم به چیزی و صدایی در نیاد که یهو اقای امیدی برگشت و باهام چشم تو چشم شد، خالم میگفت بنداز دیگه مرد، بابای محمدم زل زده بود به چشام و من دیدم اوضاع خیطه دستمو به علامت هیس گذاشتم جلوی بینی و دهنمو از اتاق رفتم بیرون، تا به حیاط رسیدم دیدم صدای جیغ خاله شهین دراومد و گفت عوضی گفتم یواش اووخخخ خارکسده جرر دادی کوسمو و ناله میزد، منم بی صدا از خونه زدم بیرون و رفتم سمت مدرسه. تمام
نوشته: پارسا جوون
ادامه…