با حسین از بچگی دوست بودیم،مدرسه دانشگاه و سرکار تا اون با یه دختر ۹سال کوچکتر از خودش ازدواج کرد، دختر خوبی بود کلان باهم بودیم و حتی بعد از ازدواج همیشه خونشون بودم، به من میگفت داداش، با پدرشم خیلی رفیق شده بودم، سالهای اول زندگی بگومگو زیاد داشتن و همیشه پای من وسط بود و هر دو حرف شنوی داشتن، یکم سر به هوا بود هر وقت میرفتم خونهشون یه تیکه لباس زیرش تو دید بود و منم پرتش میکردم تو صورتش و میگفتم جمع کن این بساط شهوتو، میخندیدیم، روزای زیادی زنگ میزد و گریه و شکایت از حسین، منم دلداریش میدادم که زندگی همینه و این گوهیه که باید تا تهش بخوری، سفر می رفتیم و… ۲تا بچه علم کرده بود و همیشه دنبال زن دادن من، با حسرت میگفتم خوش بحال زنت، همه چی تمومی، من وقت و بی وقت خونهشون بودم واقعا برام مهم نبود چی میپوشه و… زمان میگذشت و تقریبا همه ی زندگیمون بغیر از سکس با هم بود، شوهرش کارمند من حساب میشد، یادمه تو جوونی که کونکنک بازی تو رخت خواب در میآوردیم البته ترتیب همو نمیدادیم ولی کیرش کوچک بود، ولی با این وصف ۲تا بچه راه انداخته بود، خیلی وقتا با زنش تنها بودم ولی اون روز نمیدونم چرا نگاهم بهش یجور دیگه بود، همگی شمال بودیم و حسین برای تحویل بار شرکت ۱روزه رفت تهران، ظهر من رفتم بالا دوش بگیرم و اون آشپزخونه بود و بچهها توی حیاط مشغول سگا، طبق معمول دیدم شورتش توی حموم آویزونه، خیلی قشنگ بود بنفش توری، اولین بار بود نگاه میکردم، بو کشیدمش، راست کرده بودم، صداش کردم گفتم تو حمومم بیا، اومد، قصد داشت، جلوی من دامن نمیپوشید آستین حلقه ای و بدون روسری، خیلی روی روسری حساس نبود، از لای در کنج حموم رو نشون دادم ک شورتش بود، گفتم این چیه دوباره؟، با شیطنت گفت، گفتم بلکه یه تکونی بخودت بدی، داری پیر میشی، در رو هول داد و اومد تو که شورتشو برداره، منم لخت، کیر راست، انتظار ورودش رو نداشتم، برگشت، نگاهش بکیرم موند و خشکش زد، زود خودم جمع کردمو هولش دادم بیرون، زیر دوش بازوهای نرمو سفیدش و شورت بنفشش شد فانتزی ذهنم، عصر توی آشپزخونه فقط ب جمالش نگاه میکردم قدو بالای خوبی داشت سینه هاشم درشت بود آب دهنمو راه انداخت، چایی که آورد دیدم دوباره سر لخته، بهش گفتم پس لچکت کو، با خنده گفت از کی پنهانش کنم تو که خواجه ی حرمسرایی، گفتم من ؟ بهت رحم کردم، گفت نخوام رحم کنی بلدی بعد از ۱۵ سال حرکتی کنی؟گفتم تو گفتی داداش و گرنه همون اول کشته بودمت، یقه شو داد پایین و گفت من ۱۵سال که مردتم، دیگه وقتش بود، رفتم رو همون مبل و لباشو بوسیدم، بردمش بالا. عین بچه رام بود، گفتم لخت شو، باورم نمیشد چه بدنی داشت خوشگل بود، لباشو خوردم و سینه های درشتش رو مالیدم، درازش کردم رو تخت لبو میخوردم و سینه شو میمالیدم، نوک پستوناش بزرگ شده بود، دستمو بردم چوچولش رو میمالیدم، چند دقیقه ای بعد ارضا شد، بدن سفیدش رو لمس میکردم خیلی لطیف بود، پاهای کشیده و سفید، یکم روناشو لیس زدم و رفتم لای پاش کیرمو گذاشتم لای چاک کوسش و بازی بازی کردمش توش، دستاشو گذاشته بود رو شکمم رو فشار میداد و میگفت یواش، یواش، گفتم خوبه ۲تا زاییدی، گفت بی شرف چقدر کلفته و خندش گرفته بود و منم تلمبه رو شروع کردم، تنگ بود و حال میداد. هیکل پری داشت، بغلش کردم و دستامو از زیر کتفش رد کرده بودم و محکم تلمبه میزدم ۲۰تا نشده بود دوباره ارضا شد، بی حال شده بود، به پهلو خوابوندمش و کون قشنگش رو نگاه میکردم و کوسشو میکردم، محشر بود بالاخره آبم اومد و تا زور داشتم کیرمو تا دسته کرده بودم توش، خالی شدم، اومد تو بغلم نوازشم میکردو میبوسیدم، میگفت سالهای منتظر بودم توی فانتزیام وقتی حسین میکردم تو رو مجسم میکردم، اما تازه فهمیدم کیر یعنی چی، قول بده زن نگیری، تا آخر عمر خودم جورشو میکشم و… تا فردا که صاحبش بیاد ۵ باری با قرص و اسپری کردمش که جبران گذشته باشه،
نوشته: بهمن