سلام من اهل جنوب شرقم یه شهر نسبتا بزرگ ولی سنتی که همه همدیگر رو میشناسن خاطره زیاد دارم کم کم مینویسم.
من هیکلی هستم و سایز کیرم نرمال ۱۶ سانت تقریبا کلفت داستان از اونجایی شروع میشه که مشاور مالی یک شرکت پیمانکاری شدم با مدیر رابطه خوبی برقرار کردم و کم کم اوکی شدیم اونم مثل من اهل عشق و حال بود و مشروب بود بعضی وقتا پیک میزدیم این مدیره یکروز به من گفت خواهرم تازه حسابدار یک شرکت شده و میخوام راهش بندازی منم حوصله نداشتم و سرمم شلوغ بود گفتم حالا بگو عصر بیاد دفترم خلاصه عصر شد یه شماره ناشناس زنگ زد که جوابشو ندادم پیامک داد که سعیده هستم خواهر سامان بهش زنگ زدم بعد احوال پرسی لوکیشین فرستادم که بیاد بعد نیم ساعت زنگ زد پاینم ساختمان ما ساعت بعد اداری درب پایین می بندند خلاصه آمد بالا یهو جا خوردم یه دختر با چشمای گرد و بزرگ و گیرا یه مانتو تنگ و ساپورت پوشیده بود یه آرایش ملایم کلی حال کردم خدا رسونده منم اون زمان مجرد بودم ازین کارآموزا زیاد بتورم میخورد منتها این فرق میکرد خواهر مدیر بود و نمیشد ریسک کرد . مدارک آورده بود نشستیم پست میز کنفرانس مدارک پهن کردیم شروع کردم به توضیح دادن حدود نیم ساعتی کنار هم نشسته بودیم بعضا ناخودآگاه دستم میخورد به دستش یه حس خوبی بهم میداد. رفتم چای آوردم ساعد حدود ۷ شب بود بهش گفتم دیرتون نمیشه همسرتون نگران نشن که گفت من مجردم و داداشمم به بابام اینا گفتن میام اینجا اونشب زیاد حرکتی نزدم یوقت فکر نکنه تو کفم بپره البت که خودشم میخارید گذشت تا چند روز بعد از یک شماره دیگه بهم پیام داد و گفتش این شماره شخصیمه و به این پیام بده میخواست یه قرار دیگه بزاریم منم گذاشتم واسه ظهر جمعه گفتم من بیکارم و اینجا هم کسی تردد نره میتونیم چند ساعتی آموزش بدم بهت خلاصه روز موعود صبح رفتم دوش گرفتم و ترو تمیزی کردم کلی هم به خودم رسیدم حدود یک ساعت زودتر رفتم دفترو آماده کنم . اینم بگم تو این چند روزه بعضی شبا پیام میداد درد و دل میکرد و تو حرفاش گفت طلاق گرفته از پسر خالش که من بتخمم نیست و فهمیدم این میخواد بده بهم …
حدود یک ظهر آمد بدتیپی زده بود به ساپورت سفید کوتاه و یک مانتو تنگ که از پشت زیپ داشت و موهای فرشده یه آرایش ملایم که زیبایی چشماشو چند برابر کرده بود اصلا موندم این چطور رو زمین مونده نشستیم پشت میز همیشگی این دفه صندلیمو چسبوندم به صندلیش یجورایی زانوهامون بهم چسبیده بود و شروع کردم به آموزش ولی اصلا تمرکز نداشتم یمشت کس و شعر میگفتم اونم حالش از من بهتر نبود لپ تاپ گذاشتم جلوش بهش اکسل یاد بدم وقتی موس میگرفت منم دستمو گذاشتم رو دستش که کمکش کنم بلندشم رفتم پشت سرش کیرم بلندشده بود کم کم داشتم بهش میفموندم که من راست کردم اونم حالی به حالی بود سرمو خم کردم کنار صورتش که مثلا صفحه سیستم ببینم یک لحظه چشم تو چشم شدیم و ناخودآگاه لبامون قفل شد توهم دیگه نفهمیدم بدون هیچ حرفی شروع کردم به خوردن لباش اونم همراهی میکرد بلندشو کردم از پشت زیپ مانتوشو باز کردم زیرش یه تاپ کوتاه با سوتین مشکی داشت بدن سفید ناز بینقص داشت شروع کردم به خوردن سینه اش بردمش تو اتاق خودم رو مبل سه نفره تخت شو که دست دوم خریده بودم فقط بابت کردن درازش کردم کم کم آمدم پایین رو شکمش ساپورت و شرتشو باهم کشیدم پایین علی رغم بقیه که کس لیسی میکنن من بدم میاد سریع شلوار و شرتمو درآوردم اونم شروع کرد به ساک زدن یکم خورد منم با دستم با کس و کونش بازی میکردم خیلی ازش آب میامد داگ استایلش کردم تا گذاشتم درش تلوپ رفت تو از بس خیس شده بود شروع کردم کردنش با انگشتم سوراخ کونشو کم کم باز کردم تا باز بشه خیسش کردم یواش گذاشتم در سوراخش که خیلی تنگ بود صداش درآمد التماس میکرد بیخیالشم منم رحم نکردم کم کم جا کردم تا نصفه رفت توش تا دسته جا دادم دادش رفت هوااا میخواست در بره نزاشتم شروع کردم تند تند به کردنش آبم آمد ریختم توش دیدم ناراحت شده شروع کردم با دستم ارضاش کردم که اونم بعد چند بار ارضا شدن تو حین کردن بازم خالی شد و افتادیم تو بغل هم خلاصه که حدود ۲ ماه یکروز درمیون میآمد منم ژن حسابداری رو بهش تزریق کردم بعدشم از هم جا شدیم خیلی دوستانه بدون حرف و حدیث
نوشته: Rutty